سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

گزارش تکان دهنده؛ از بهره ‏کشی تا موادکشی در مراکز نگهداری کودکان

13 سال بیشتر ندارد اما بار سنگینی را بر دوش دارد، باید بخشی از مخارج خانه و خانواده را تامین کند.
کد خبر: ۴۳۵۲۸
۲۲:۴۹ - ۱۸ مهر ۱۳۹۱
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از به مناسبت روز جهانی کودک پای صحبت کودکان کار نشستیم. داوود یا احمد! نمی‌دانست روز کودک چه زمانی است و برای چه کسی است؟ او هر شب‌ با پسته، مرغ عشقش که تنها همراه و همکارش در خیابان است در پیاده‌رو با یک ترازو و کیف مدرسه ‌اش می‌نشیند. داوود یا احمد! کودکی 13 ساله است که از 10 سالگی مشغول کار شده است.


در مدرسه احمدم، سر کار داوود!
او می‌گوید: اسمم در مدرسه احمد است. اما بیرون و اینجا برای کار داوود هستم. اسم واقعیم همان احمد است. روزی سه ساعت کار می‌کنم. هر روز صبح‌ ساعت 6 بیدار می‌شم تا ساعت 10 یازده مشق‌ می‌نویسم و درس می‌خوانم. دوازده و نیم می‌رویم مدرسه تا 5 ،6 تا 9 شب می‌آییم در این محله کار می‌کنیم. من همراه رضا پسرخالم اینجا می‌آیم. رضا از من کوچکتر است و دو خیابان بالاتر ترازو دارد. هر شب باهم می‌آییم و بر می‌گردیم راه آهن که خانه‌مان آنجا است. بعضی اوقات هر هفت روز هفته می‌آییم و گاهی سه یا 4 روز می‌آییم.



از 10 سالگی کار می کنم
احمد با بیان اینکه از 10 سالگی شروع به کار کرده است می‌گوید: 13 ساله هستم و 3 سال است که کار می‌کنم. خودم دوست دارم کار کنم. برای مدرسه و خرجم باید کار کنم. درس‌هام خوبه فقط املام ضعیفه. من دوست دارم دکتر بشم. در این 3 سال فال فروشی و ترازو داشتم. سه تا برادر و یک خواهر دارم. برادر بزرگترم هم کار می‌کند اما خواهرم و برادر کوچکم کار نمی‌کنند. پدرم قبلتر‌ها راننده تاکسی بوده اما تصادف کرده و الان نمی‌تواند کار کند. مادرم هم توانایی کار ندارد.



260 هزار تومان شهریه مدرسه می‌دهم
احمد راجع به حال و هوای مدرسه می‌گوید: برای کمک درسی می‌رم پیش رفیقام. از همه بچه‌های مدرسه خبر ندارم. بعضی‌هاشون را می‌شناسم که کار می‌کنند. از من هم نپرسیدند و نگفتم که کار می‌کنم. فقط معلم‌های قبلیم می‌دانند. گاهی درسام زیاده نمی‌توانم انجام بدم، معلم‌ها می‌پرسند چرا درس نمی‌خوانید من هم توضیح می‌دهم که کار می‌کنم. من مدرسه دولتی می‌روم، اما باید 260 هزار تومان شهریه بدهم. دولتی است ولی پول می‌خواهند. سمت ما مدرسه مجانی نیست. فقط مولوی است ولی آنجا خوب نیست.



تابستان‌ها تمام وقت کار می‌کنم
وی در مورد اوقات فراغت در تابستان‌ها می‌گوید: تابستان سر کار دیگه ای مثل خیاطی و مکانیکی می‌رم. خیلی هم بهتر است. کاری یاد می‌گیرم. اما اینجا باید بشینم. فقط گاهی می‌توانم اینجا درس بخوانم. من دوست دارم ادامه تحصیل بدهم اما اگر نتوانم دوست دارم مکانیک بشم.



درآمد یک فال فروش
احمد درباره درآمد و مخارجش می‌گوید: روزی معمولا 5 هزار تومان درآمد دارم. گاهی اوقات 10 هزار تومان هم می‌شود. اول پول مدرسه هست. بقیه‌ش را می‌گذارم خانه. کمی هم پس‌انداز می‌کنم خیلی دوست دارم کار دیگه‌ای داشته باشم اما به ما کار نمی‌دهند. چون مدرسه می‌روم می‌گویند نمی‌شود. باید تمام وقت بروم. ساعت زیادی نمی‌تونم برم.



اگر ما را بگیرند دو هفته آزادمان نمی‌کنند
او درباره رفتار مردم با خود می‌گوید: بعضی خوبند بعضی هم نه. مثلا مامور می‌یاد ترازوم را می‌زنند یا می‌گویند بلند شو برو. تا به حال چند بار من را گرفته‌اند. وقتی می‌گیرند ما را اذیت می‌کنند. ما را در یک مرکزی می‌برند که سمت میدان شوش است. پدر مادرت می‌آیند تا آزادمان کنند. اگر دو مرتبه گرفته باشند باید بری دو هفته سه هفته بعد بیایند. من سال پیش موقع امتحانات، بردنم مرکز نتوانستم امتحان بدهم. اما بعد معلمم می‌دانست موضوع را از من جداگانه امتحان گرفت.



در مراکز هم از ما کار می‌کشند
این کودک کار خیابانی در مورد مرکز می‌گوید: آنجا همه بچه‌هایی که کار می‌کنند هستند. بزرگ و کوچک. صبح که بلند می‌شوید باید آشپزخانه راتمیز کنیم. بعد زمین را جارو بزنیم. اتقارو مرتب کنیم. ظهر باید بخوابیم. هرکس گوش نکند کتک می‌خورد سرش به دیوار پاش ها هم بالا است. بعد ساعت 4 می‌برند حیاط یک ساعت فوتبال بازی می‌کنیم. بعضی مامورها ترازو و پول ما را می‌گیرند بعضی هاشون هم نه.



چرخه کودک کار!
او در پاسخ به این پرسش که به نظر او چرا این برخوردها را با آن‌ها دارند می‌گوید: برای اینکه ما نیاییم سرکار. اما ما مجبوریم دوباره بیاییم. تا حالا جاهای مختلفی رفتیم ولی کسی به ما کمک نمی‌کند. ما وضع مالی مون خرابه. می گویند برو کمیته امداد. کمیته امداد می‌گویند برو یک مرکز دیگر. دیگری می‌گوید می‌خوای بمونی بیا اینجا بمون. فقط بچه‌ها را نگه می‌دارند غذا و خوراک بهشون می‌دهند چیز دیگه بهشون نمی‌دهند.



در مراکز بچه‌ معتاد هم وجود دارد، بزرگ و کوچک با هم هستند
وی افزود: بعضی‌ها آنجا دائمی هستند. اما بیشتر بچه‌های کارند. معتادهای بزرگ و 20 به بالا را می‌برند گرم خانه. ولی بچه‌ها را می‌یارند همان مرکز. من وقتی آنجا بودم دیدم بچه‌هایی را که مواد می‌کشند.‌ من خودم رفیقی دارم که الان معتاد شده قبلا با هم کار می‌کردیم یک سال از من بزرگ تر است. الان هم در همین محله کیف می‌زند و مواد مصرف می‌کند. بچه‌های کار کمتر از 7 سال را هم یک جای دیگری می‌برند. اما ما دوست داریم پیش خانواده مان باشیم. نمی‌توانیم برویم آنجا بمانیم باید کار کنیم.



زور گیری از کودکان کار توسط ماموران قانونی!
احمد از زورگیری بعضی از ماموران از بچه‌ها می‌گوید: بعضی از مامورا اجباری به بچه‌ها فال می‌دهند و می‌گویند بفروش اگر 100 تومان در بیارد شب 20 تومان بهش می‌دهند و می‌فرستن خانه. این بچه‌ها دیگر مدرسه نمی‌روند. من خودم یک بار یکی از مامورا بهم گفت من تو را نمی‌گیرم رفیق تو هستم. فقط تو هرچه من گفتم انجام بده اما من قبول نکردم و من را گرفتند. می‌برند تو اتوبوس اولش و می‌زنند. اگر الان بیاد می‌گذارم که من را ببرند. اگر یک بار بهشان پول بدم هر دفعه می‌یان پول بگیرند. من دوست دارم کار نکنم اما وضع مالی مون خرابه.

این کودک کار راجع‌به امیدهایش می‌گوید: آرزوم اینه که همیشه پیش پدر مادرم باشم و تنمون هم سالم باشه.

وی راجع‌به خانواده‌های که می‌شناسد می‌گوید: بعضی از پدر مادرا بچه هاشون می‌فرستن سر چراغ. الان چراغ توحید و آزادی هر کدام یک خانواده‌اند. مادر پدر برادر و خواهر همه با هم آنجا کار می‌کنند. اگر مامورا بگیرندشان باید کلی پول بدهند تا یک آزاد بشوند.

هر شب دعا می کنم دلار ارزان شود! قصدم مهاجرت به اروپاست
یک کودک کار افغان که عمده درآمد ماهانه خود را برای کمک به خانواده خود به افغانستان می‌فرستد می‌گوید: هر شب دعا می‌کنم دلار ارزان شود.

در حال حاضر آمار دقیقی از وضعیت کودکان کار در کشور وجود ندارد. مشاهدات میدانی نشان می‌دهد که جمعیت بالایی از کودکان کار را کودکان مهاجر افغانی تشکیل می‌دهند. این کودکان که بیشتر عمر خود را در تهران بودند به صورت قانونی و گاهی غیر قانونی در حال کار و زندگی هستند. به مناسبت روز کودک پای صحبت دو کودک کار مهاجر نشسته‌ایم.



افغانستان را ندیدم!
محمد 16 ساله در مورد داستان زندگی خود عنوان می‌کند: وقتی یک سالم بود همراه خانواده از افغانستان به ایران آمدیم. من افغانستان را ندیدم هیچ خاطره‌ای از آن ندارم. از 7 سالگی در کارگاه کیف دوزی که برادران بزرگترم بودند شروع به کار کردم. سه سال درس خواندم و بعد چون مدرسه‌های ایرانی ما را راه نمی‌دادند و مدرسه افغانی‌ها هم به درد به خور نبودند و چیزی یاد نمی‌گرفتم درس را رها کردم.



از 7 سالگی کار می‌کنم
این کودک کار با اشاره به علاقه‌اش به درس می‌گوید: من سه سال است که دوباره شروع کردم به درس خواندن. به انجمن کوشا می‌روم و آنجا درس می‌خوانم. معلم خوبی داریم. یک سال را هم جهشی خواندم. اما هنوز هم کار می‌کنم. در یک خیاطی کا رمی‌کنم. پیرهن و شلوار می‌دوزیم و عددی مزد می‌گیریم.



آینده‌ای ندارم
محمد درباره برنامه‌هایش برای آینده اظهار می‌کند: تا دو سه سال پیش دوست داشتم به کشورم برگردم اما با چیزهایی که از افغانستان می‌شنوم؛ اینکه امنیت و کار و آموزش نیست اینکه مردم خودشان با خودشان کنار نمی‌آیند دیگر چنینی تصمیمی ندارم. من در ایران هم آینده‌ای ندارم، نهایت می‌توانم دو سال دیگر درس بخوانم، بعدش چی. اگر می‌توانستم ادامه تحصیل بدهم و پیشرفت کنم شرایط فرق می‌کرد. اگر خدا بخواهد تا سال دیگر می‌خواهم بروم اروپا، نروژ و سوئد این کشورها، آنجا به ما اقامت می‌دهند.



همه کار می‌کنیم
وی درباره اوضاع خانواده می‌گوید: خدا رو شکر خوب است ما همه کار می‌کنیم. فقط این روزها مادرم هست که دیگر کار نمی‌کند. دو برادر و پدرم همه کار می‌کنیم. یکی از برادرانم ازدواج هم کرده است. رفت به افغانستان و با دختر داییمون ازدواج کردند و برگشتند. اما من مخالف ازدواج در سن پایین هستم. جدای از مشکلات مالی، الان برادرم تا ازدواج کردند ظرف دو سال دو بچه دارند. نمی‌توانند به بچه‌هایشان رسیدگی کنند. خودشان هم که وضع مشخصی ندارند.



بزرگترین مشکل بچه‌های کار اعتیاد است
محمد با تاکید بر مشکلات کودکان کار می‌گوید: بزرگترین مشکل این بچه‌ها اعتیاد است. من دوستان زیادی دارم بیشتر دوستان ایرانی هستند. خیلی اعتیاد زیاد شده است. آنقدر مشکلات خانوادگی، مالی و دیگر چیزها روی ذهن ما فشار می‌آورد که برای آرام شدن به سمت مواد می‌روند. من خودم اگر دوستان خوبی نداشتم و منو راهنمایی و کمک نمی‌کردند حتما الان معتاد می‌شدم. خوشبختانه چند دوست خوب دارم که من و از این قضایا دور کردند. ولی فشار روی این بچه‌ها خیلی زیاد است. من امروز در کارگاه کار می‌کنم و درس می‌خوانم و دیگر 16 سال دارم و مشکلاتم کمتر است. اما فکر کنید وقتی در خیابان کار می‌کنید سرما و گرما و اینکه خود خیابان از شما انرژی می‌گیرد. من می‌دانم یک روز در خیابان کار کردن چقدر سخت است.



همه را به یک چشم نبینید
این کودک افغان به مردم توصیه‌ای هم دارد و می‌گوید: بیشتر افغان‌ها می‌گویند ایرانی‌ها خودشان خوشبخت هستند و با ما خیلی بد هستند. وقتی یک بدی و بی‌احترامی از یک ایرانی می‌بینند از همه ایرانی‌ها بیزار می‌شوند. ایرانی‌ها هم همینطو ر از یک افغانی کارهای خلاف می‌بینند به پای همه افغان‌ها می‌گذارند. من فقط می‌خواهم بگم. همه مثل هم نیستند. من خیلی دوستان خوب ایرانی دارم که من را کمک کردند. امروز دارم به لطف دوستانم درس می‌خوانم. به نظرم نباید به هم اینجور نگاه کنیم.



هرشب دعا می‌کنم دلار ارزان شود!
اما رضا یکی دیگر از کودکان کار افغان بیشترین نارضایتی این روزهایش از دلار است و می‌گوید: مشکل ما دلار است. بحران اقتصادی است. برای شما فرقی ندارد. اما من اینجا دارم زندگی می‌کنم 800 هزار تومان در می‌آورم باید 600 تومان بفرستم افغانستان. الان دیکر پولی نمی‌شود. هر چقدر بیشتر هم کار کنیم فایده ندارد. دلار گران شده. هر شب دعا می‌کنم دلار بی‌ارزش شود. خیلی برایم سخت شده است. یک خانواده با پولی که من می‌فرستم در افغانستان زندگی می‌کنند.

این کودک کار می‌افزاید: من 16 سالم است و از 2 سالگی با خانواده به ایران آمدیم. الان سه سالی است که آن‌ها به افغانستان برگشتند و من اینجا مانده‌ام تا کار کنم. خیلی دوست دارم به کشورم برگردم اما نمی‌توانم. الان پولی در بساط ندارم. اگر با جیب خالی برگردم همه می‌پرسند 10 سال کار کردی و هیچی نداری، در ایران چکار می‌کردی ؟ اما با این اوضاع دلار پس انداز ما م دیگر به درد نمی‌خورد.



تنها دلخوشی و سرگرمی ما سروکله زدن با همکاران است
رضا از آرزوهایش تعریف می‌کند: بزرگترین آرزوم این است که کشورم آّباد باشه. برگردم آنجا بتوانم کار کنم. زندگی کنم. الان اینجا با 6 نفر از بچه‌ها خانه‌ای داریم. زندگی می‌چرخد. اما بعضی وقت‌ها که به آینده فکر می‌کنم. میبینم وضع در آینده فرقی نمی‌کند فقط باید کار کنیم و زنده بمانیم. برای ما زندگی فقط کار است. تفریح و خوشی‌مان هم با همکاران و هم خانه‌هایمان است که سر به سر میگذاریم و زندگی می‌کنیم. در کارگاهی که من هستم 10 نفر کا رمی‌کنند و همه افغانی هستند. بزرگترینمان 20 ساله است. اغلب هم سن و ساله من هستند. الان هم استرس آخر سال و تعطیل شدن کاسبی مان را داریم. درس هم دو سال بیشتر نخواندم. شرایطش نبود. الان هم کار اجازه نمی‌دهد. فقط به این فکر می‌کنم که کار بهتری داشته باشم.

برچسب ها: کودکان
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
حسین رضا زاهدی
۱۴:۱۵ - ۱۳۹۲/۰۱/۰۶
سلام به همه همشهری های افقانی من الان سه سال است که از مدرسه افتادم نه اینکه درسم خوب نبود خوب بود ولی به دلیل مشکلات مالی نتونستم درس بخونم خداییش بعضی وقت ها میشینم با خودم گریه میکنم که چرا من نتونستم درس بخونم به هم کلاسی هایم نگاه میکنم حسودیم میگیره هر وقت که یکی از اون همکلاس هایی که باهاشون رفیق صمیمی بودم همین که میبینمشون از درس واوضاع دانشگاه و شهریه ها وسخت گیری های الکی که برای مهاجرین گذاشتم میپرسم اخرش فقط دلم خال میشه و دیگه هیچی با این شرایطی که برا مهاجرین گذاشتن بخدا فقط توهین و سخت گیری نباشه میخواد هر جا که باشه کشور کفر یا اسلام ممنون که اینو خوندین پایان.