سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

دردانه عالم را بهتر بشناسیم/ چند داستان خواندنی از حیات پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله)

کتاب - مسرور که می شد، چشم بر هم می نهاد و آرام آرام لبخند روی لبهایش جاری می شد. گاهی وقت‌ها هم دانه های سفید تگرگ، میان آن صورت رویایی و دلنشین می نشست... با اینکه نوجوانی بیش نبود، اما هرگز بلند نمی خندید...
کد خبر: ۴۱۶۲۲
۲۰:۴۸ - ۲۵ شهريور ۱۳۹۱
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از خبرآنلاین، چاپ جدید کتاب «پیامبر(صلی الله علیه و آله)» داستانک‌هایی از حیات نورانی پیامبر اعظم(ص) از سوی انتشارات میراث اهل قلم روانه بازار شد. در مقدمه این کتاب که از مجموعه «کتاب دانشجویی» منتشر شده، توضیح داده شده که به خاطر انتخاب قالب روایی و داستانی برای بیان تاریخ در برخی موارد متون عینی برداشت نشده اما داستان‌ها از فحوای تاریخ است و 70 داستان کوتاه این کتاب تحفه‌ای است به پیشگاه بی‌بدیل حضرت ختمی مرتبت. این کتاب که در حاشیه صفحات، حاوی احادیث و شرح کوتاهی از برخی خصائل اخلاقی - مدیریتی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) و همچنین برخی احادیث ماندگار آن حضرت است با قیمت 1400 تومان روانه بازار نشر شده است. برخی از صفحات این کتاب را با هم مطالعه می‌کنیم؛ کتابی که شاید در این روزها، مرهمی بر زخم تازه سینه مسلمانان باشد:

سیمای محمد(صلی الله علیه و آله)
موی سرش از نرمه گوش پائین تر نمی آمد و اگر بلندتر می شد، میان موها را می شکافت به طرفین. پیشانی بلندی داشت و ابروان کمانی. دندانهایی صاف، سفید و زیبا. بینی باریک و کشیده...
مسرور که می شد، چشم بر هم می نهاد و آرام آرام لبخند روی لبهایش جاری می شد. ملیح می شد، پیامبر. گاهی وقت‌ها هم دانه های سفید تگرگ، میان آن صورت رویایی و دلنشین می نشستند و دلبری اش را صدچندان می کردند. با اینکه نوجوانی بیش نبود، اما هرگز بلند نمی خندید...
 
تو اینجا چه کار می کنی؟

«- کسی حق ندارد به قرآن محمد گوش کند. اینها سحر است، جادوست. مراقب باشید. نگذارید فرزندانتان به محمد گوش فرا دهند.»
...
در تاریکی شب کنار کعبه ایستاده بودند و به صدای محمد که داشت قرآن می خواند، گوش می کردند... اصلا متوجه روشن شدن هوا نشدند. با طلوع خورشید، چهره های همدیگر را دیدند و...

- تو اینجا چکار می کنی؟
- خودت برای چه از دیشب تا حالا اینجا ایستاده ای؟
- هر دوی شما حماقت کرده اید؟ نمی گویید...
- پس شما چی؟
- من می خواستم بدانم اینکه ادعای پیامبری می کند، چه چیزی در چنته دارد. همین!
- ولی انصافاً صدای زیبایی دارد.
- خجالت بکشید، سحرتان کرده. برای شما زشت است!
- یک‌بار که عیبی ندارد، قول بدهیم دیگر اینطرف ها پیدایمان نشود، آخر ما ...
- بله اگر مردم ما را اینجا ببینند، روزگارمان سیاه می شود.
- بهتر است زودتر برویم. آفتاب کاملا همه جا را روشن کرده است.

فردا صبح دوباره همدیگر را دیدند و باز بگومگو شروع شد. ابوجهل و ابوسفیان و اخنس ابن شریق! آمده بودند قرآن محمد را بشنوند!

 به عدد رگ‌های بدن

با دست خود دام ها را می بست و شیر می دوشید؛ خودش. همیشه خود افسار شترش را می گرفت. نعلین و جامه اش را خود، پینه می کرد. زیراندازش حصیر بود و بالشش لیف خرما. نان جو می خورد و خرما. هرگز سه روز متوالی نان گندم نخورد. روزه را با خرما و اگر نبود با آب افطار می کرد. اغلب یک روز در میان روزه می گرفت. از مجلسی برنمی خاست، مگر اینکه 25 بار در آنجا استغفار می کرد. اغلب رو به قبله می نشست. هر روز سیصد و شصت مرتبه به عدد رگهای بدن، می گفت:«الحمدلله رب العالمین، کثیرا علی کل حال.»

هدیه را می پذیرفت، حتی اگر جرعه ای شیر می‌بود. انگشتر نقره در دست راست می کرد و لباس سفید می پوشید و خربزه و انگور را بسیار دوست می داشت.
 
جادوگری!

گفتند: «اگر پیامبری باید معجزه کنی.»
- آنوقت ایمان می آورید؟
- آری.
- خب بگوئید.
گفتند: «آن درخت را بگو از ریشه کنده شود و این جا بیاید.» اشاره ای کرد. درخت از زمین کنده شد و روی ریشه ها تا پیش پیامبر دوید و سایه اش را بر سرش انداخت.گفتند: «درخت دو نیم شود.» گفت و شد. گفتند: «حالا به هم بچسبد.» گفت و شد. گفتند: «بگو برگردد.» گفت و برگشت. گفتند تو جادوگری!

- «می دانستم ایمان نمی آورید. می بینمتان که در بدر کشته می شوید و جنازه تان را درون چاه می اندازیم...»
در بدر کشته شدند و جنازه شان در چاه انداخته شد.

خرما با هسته!

نشسته بودند دور هم خرما می خوردند. هسته خرماهایش را یواشکی می گذاشت جلوی علی. بعد از مدتی گفت: «پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.» همه نگاه کردند. جلوی علی(علیه السلام) از همه بیشتر بود. علی(علیه السلام) گفت: «ولی من فکر می کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده.» همه نگاه کردند. جلوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) هسته خرمایی نبود. «همه» خندیدند.

کتاب «پیامبر(صلی الله علیه و آله)» تا کنون بیش از هشت بار تجدید چاپ شده است و علاقمندان به کتاب و همچنین روابط عمومی سازمان ها و نهادها برای خرید و اهدای این کتاب به همکاران خود می توانند با شماره 33355577-021 تماس بگیرند.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: