«هادی مقدم دوست» را سینماگران با کارهای مشترکش با «حمید نعمتالله» میشناسند و تلویزیونیها با سریال به یادماندنی «وضعیت سفید» و تله فیلمهای ساده و پرمحتوایی مثل «فریدون مهربان است»؛ نویسندهای که این روزها بیشتر در فکر کارگردانی است و در ایام تعطیلات عید فطر هم، اولین تله فیلمش را با عنوان «به صرف شربت و شیرینی» در مقام کارگردان روانه آنتن کرد و به زودی هم اولین فیلم سینمایی خود به نام «سر به مهر» را با موضوع نماز کلید خواهد زد.
همه این موارد در کنار سلسله مطالب اخیر خبرگزاری فارس با موضوع «حال و روز سینمای کمدی ایران و چرایی گسترش کمدیهای جنسی»، ما را بر آن داشت تا فرصت گفتوگو با «هادی مقدم دوست» را به عنوان یکی از بهترین و اخلاقیترین کمدینویسان وطنی، از دست ندهیم. آنچه میخوانید مشروح بخش اول این گفتوگوست:
به نظر شما حال و روز سینمای کمدی، این روزها خوب است یا نه؟
شاید بتوانیم به طور عمیقتر بگوییم که سینمای کمدی فقیر و نحیفی داریم. فکر میکنم برآیندش مساوی باشد با این که بگوییم، نه حال و روز خوبی ندارد.
فقیر از چه بابت؟
فقیر از حیث محتوا و ساختار. از حیث دانش تئوریک، به نظر من از لحاظ طنز و کمدی و شوخی و مطایبه خیلی سینمای نحیف و فقیری داریم.
فکر میکنید که این موضوع مختص این سالها است یا این که در این سالها فقط تشدید شده است؟
اگر بخواهیم از انواع تأثیرها برای شکلگیری این پدیده صحبت کنیم، میتوانیم بگوییم که ساختارها و افراد و خود فرد هستند که روی اتفاق افتادن و رسیدن به یک وضعیت تأثیر جدی دارند. اما من مایلم و میتوانم در مورد این صحبت بکنم که خود افراد چقدر تأثیر دارند. قطعاً ساختارها تأثیر دارند، قطعاً شرایط اجتماعی و افراد تأثیر دارند، اما به نظر من خود هنرمندها بیشتر مؤثر هستند. تعداد هنرمندانی که از بنیه خوبی در سینمای کمدی بهرهمند هستند، کم شده است. یعنی ما ندرتاً میبینیم که در این سالها، اتفاقات خوبی در سینمای کمدی بیفتد. بعد میبینیم، افرادی هستند که خودشان بنیه دارند و این سالها خیلی روی آنها تأثیر نگذاشته است.
میتوانید مثال هم بزنید؟
مثلاً «مهمان مامان» به نظر من کار خوبی بود. کاری بود که آدمهایی که خودشان بنیه خوبی داشتند و در واقع خودشان، خودشان را حفظ کرده بودند و خیلی قویتر از تأثیر شرایط و ساختار بودند، کار ارائه داده بودند. به هر حال این وسط، هنرمند است که عامل است. هنرمند است که فاعل است. هنرمند است که دارد، کار میکند. هنرمند نمیتواند، مثل کسی که در شرایط دیگری کار میکند، بگوید الآن روزگار این طوری شده و من هم این طوری شدهام. یا هنرمند بگوید گرانی اعصاب مرا خرد کرده و دلم نمیکشد کار کنم یا مسئولان با آدم راه نمیآیند و درست محل نمیگذارند من هم قهر میکنم ممکن است که اگر ما این را در سطح دیگری از جامعه بشنویم، بپذیریم اما توقع ما از هنرمند و کسی که کار هنری میکند، بیشتر است. ضمن اینکه هرکسی یک تکلیفی و یک ماموریتی دارد. هرکس در هر ماموریتی تکلیفش را درست انجام نمی دهد بدا به حالش و هرکس تکلیفش درست انجام می دهد خوشا به حالش ...
علت اینکه «مهمان مامان» را جدا میکنید، چیست؟ صرفاً ساختار فنی، یا نکات محتوایی هم در این وسط، دخیل است؟
قطعاً بحث محتوایی هم دخیل است. وقتی که ما «مهمان مامان» را آنالیز میکنیم، متوجه میشویم که این فیلم برای تماشاچی انبساط ایجاد میکند. من به جای کلمه خنده از انبساط استفاده میکنم، یعنی مراد از کمدی، لزوماً ایجاد خنده نیست. یک طیفی دارد. اسم بخشی از این طیف، میتواند ایجاد انبساط، روحیه و حالت شاد باشد. حالت شاد، نه این که لزوماً به خنده منجر شود. به نظر من این خیلی تصور عجیب و ناقصی است که گمان کنیم اگر اسم فیلمی را طنز یا کمدی گذاشتیم، پس باید چندین دفعه مفصل به آن بخندیم. وعدههایی که برخی فیلمسازان در شعارهایشان میدهند که فیلمی سراسر خنده، کاملاً تبلیغاتی و غلط است. نمیشود که فیلمی سراسر خنده باشد. پس طرف کی فیلم ببیند؟
یکی از محاسبههای معروفی که در «کمدی» میکنند، این است که دو تا خنده به هم نچسبد. سراسر خنده دیگر چی است. میخواهم این را عرض بکنم که نوع انبساطی که فیلم «مهمان مامان» ایجاد میکرد، از درک یک مفهوم با ارزش بود. مثلاً از درک مفهوم همدلی بود. از درک مفهوم به همدیگر کمک کردن و با همدیگر خوش بودن، هوای همدیگر را داشتن. در این فضا انبساط و یک روحیه خوشی ایجاد و تماشاچی با رضایت و خشنودی، فیلم را تماشا میکرد. البته یک جاهایی هم میخندید.
آقای مقدم دوست! در این ارزشیابی که برای فیلمهای کمدی در نظر میگیرید، برای شما مهم است که یک فیلم خانوادگی باشد؟ یعنی اعضای یک خانواده بتوانند همه دور هم آن را تماشا کنند؟
قطعاً مهم است. خانوادههای ما برای مصرف هر کالایی، یک اصولی دارند. اگر تعداد زیادی از خانوادهها و طیفهای مختلف رفتند و فیلم را دیدند، این میتواند معیار خوبی باشد که فیلم، فیلم خوبی بوده است. فیلمی بوده که خانوادهها آن را پسندیدهاند. اما این که لزوماً این قدر فروخته، معیار نیست. باید بیاییم و تماشاچیها را تقسیم بکنیم. در واقع مخاطبسنجی بشود و ببینیم مخاطبانی که آمدهاند و فیلمی را دیدهاند ، چه طیفی بودهاند نه این که چند تا بودند. این چند تا بودن بعضی وقتها با چه طیفی بودن، مخلوط میشود. فرض کنید، پانصد هراز نفر میروند و یک فیلمی را میبینند. بعد میگویند، خانوادهها آمدند و فیلم را دیدند. فقط پانصد هزار نفر آمده و دیدهاند. یعنی یک نتیجه عددی را تبدیل به نتیجه فرهنگی می کنند آنهم بدون هیچ مطالعه ای. یک تعداد افرادی آمده و فیلم را دیدهاند. نمیشود، با جرأت گفت که خانوادهها دیدهاند. این باید خود مطالعه شود. آیا در قسمت لژ و قسمت خانوادگی، این تعداد پر بود؟ آیا این را خانوادهها دیدند یا ندیدند؟ این برای خودش یک معنای مشخصی دارد.
وقتی که شما با آقای نعمتالله یک فیلمنامه مینویسید، این خانوادگی بودن را مد نظر قرار میدهید؟
بله. وقتی که کسی برای یک مصرفکنندهای، محصولی میسازد، قطعاً به مصرفکننده فکر میکند. من به جرأت اسم کالایی به نام فیلم را محصول میگذارم و اسم کسی که میخواهد از این محصول استفاده کند را مصرفکننده میگذارم. هیچ ابایی از این هم ندارم که به نظر بیاید من دارم شأن فیلم را پایین میآورم. به فیلم میگویم، محصول. فیلم هم یک محصول است. فیلم هم یک کالاست که ما در نهایت توقع عرضه آن را داریم. توقع فروش آن را داریم. این همه تلاش برای این که فیلم ما اکران شود، این همه تلاش برای این که فیلم ما سودآور بشود، حاکی از این است که در حقیقت نگاه ما به فیلم، مثل یک محصول و یک کالاست ولی جوری رفتار می کنیم انگار کالا فرض کردن فیلم ننگ و عار و دون شان فیلم است. چرا در مرحله فیلمنامهنویسی نباید به این فکر کنیم که آیا مصرفکننده این را میپسندد؟ آیا این محصول در شأن مصرفکننده هست؟ در تک تک لحظههای فیلم لازم است که آدم به مخاطبش فکر کند. با این روش به طور خودبهخودی ما حواسمان هست.
فکر میکنم، تعریف شما از مخاطب با تعریف خیلیها فرق میکند. بعضیها فکر میکنند همین شوخیهای جنسی و سطح پایین است که باعث جذب مخاطب میشود.
من عبارت شأن را هم استفاده کردم. وقتی یک کالایی برای مصرف افرادی تولید می شود باید مواظب شان آن افراد بود. به مخاطب بر میخورد وقتی چیزی به او تحویل می دهی که دون شان اوست. تازه پولش را هم قبل از استفاده و دم در از آدم می گیرند و معلوم نیست چی قرار است به آدم تحویل دهند.
شما فکر میکنید که شأن مخاطب شما بالاتر است ولی خیلیها فکر میکنند، نه! اتفاقاً مخاطب از همینهاست که لذت میبرد. فکر میکنم، تعریفهای شما و آنها با هم فرق میکند.
خب خیلی از مخاطبان هم هستند که از این شوخیها خوششان نمیآید. بعضی ها هم خوششان می آید.
یعنی میگویید اصلاً در فرآیند ساخت فیلم به خیلی از موارد فکر نمیشود؟
به نظر من خیلی از فیلمها «همین طوری» ساخته میشوند. «همین طوری» به معنای «همین طوری». بعضی از آن فیلمهایی که همین طوری ساخته نمیشوند، فیلمهایی است که بر اساس کپی است. بر اساس یک تجربه «همین طوری» قبلی! یعنی آن همین طوری ساخته شده و همین طوری یک فروشی کرده و من را یک مقداری به سود رسانده است و حالا کس دیگری از آن کپی کرده است. اگر نخواهم بیشتر انتقاد کنم و بجای انتقاد پیشنهاد کنم پیشنهاد میتواند این باشد که به مخاطب، بیشتر توجه بکنیم. واقعاً توجه بکنیم و ببینیم، برای چه گروه مخاطبی است. یعنی با یک حالت شبه لوتیمآبانه نگوییم من به عشق همه مردم کار میکنم و میخواهم فیلمم را همه مردم تماشا کنند؛ مگر تاکنون سابقه داشته که همه مردم بروند یک فیلم را ببینند و یا از آن راضی باشند.
اگر فرض کنیم فیلم چیزی مثل دارو است و قصدش ایجاد و ارتقا و رشد سلامت است آیا همه داروها را برای همه میسازند؛ فیلم یک مصنوع است . ساخته دست آدمیزاد است. میوه نیست که از درخت بروید و همه بتوانند از آن استفاده کنند؛ سینما یک زبان است. با این زبان میخواهیم، صحبت کنیم. آدم که نمیخواهد با زبان فقط کاسبی کند. قطعا میخواهد یک منظوری را با این زبان برساند و به قول زبانشناسها میخواهد چیزی را اظهار کند ... خب ! این اظهار باید مخاطبی معین داشته باشد و مناسب با شان و اندازه آن مخاطب باید با او حرف زده باشد. فکرش را بکنید یک کسی فقط بخواهد حرف بزند که پول گیرش بیاید؛ عجیب است. کمی مثل تکدیگری است.
به نظر میرسد در این سالها در فیلمهای کمدی، به شوخیهایی رسیدهایم که کاملاً نیت جنسی دارند. به نحوی که در حضور خانواده نمیتوان به خیلی از این شوخیها خندید. به نظر شما، ما کمدی جنسی به آن معنا داریم یا نه؟
متأسفانه اینها هست. باز هم عرض میکنم دلیل عمدهاش هم عدم توجه به مخاطب است. اگر برخی فیلمسازان فیلم خود را با خانوادهها تماشا کنند، قطعاً من مطمئن هستم که در ذهن آنها یک فعل و انفعالاتی به نام خجالت اتفاق میافتد. چرا که بسیاری از لحظههای فیلمهای فعلی، لحظه مناسبی برای خانوادهای که این فیلم را تماشا میکنند، نیست. به نظر من اصلش به خاطر همین است که از مخاطب خیلی غافل هستیم.
اما این شوخیهای جنسی به اسم جذب مخاطب اتفاق میافتد.
این به خاطر جذب مخاطب نیست. به خاطر فروش است. اگر اصولاً ما نیت خشنود کردن داشته باشیم، به نظر من شور و هیجان و توان ما برای این که یک کار درجه یک و یک کار عالیتر تحویل او بدهیم، بیشتر میشود. اینها بیشتر برای فروش است. برای این است که به ما پول بدهند و ما پولی را که گذاشتهایم، برگردانیم. بعضی وقتها کلمه مخاطب با کلمه فروش قاطی میشود. به جای این که بگوییم، فیلم ما پرفروش بود، میگوییم پرمخاطب بود. ما خیلی اوقات به شکل دکوری از کلمه مخاطب استفاده میکنیم. کاملاً دکوری است. فقط میگوییم من مردم را میشناسم و رگ و خواب مردم دست من است! مخاطبشناسی ما در حد همین یک جمله است؛ ما متوجه نیستیم که برای چه کسی کار میکنیم. مثلاً اگر میگوییم گروه مخاطب خانواده، عمده خانوادهها را هم بشناسیم. وقتی که روی اخلاقیات آنها مطالعه میکنیم، میبینیم که از برخی شوخیها خوششان نمیآید و حتی خجالت میکشند و بلند میشوند و میروند. بعد هم به بقیه توصیه میکنند که نمیشود این فیلم را جلوی زن و بچه نگاه کند.
شما و آقای نعمت الله در کارهایتان از این شوخیها معمولاً استفاده نمیکنید. چه در «وضعیت سفید» و چه در «بیپولی» و حتی تله فیلمهایی که نوشته و ساختهاید. حالا سوال اینجاست که بازخورد مخاطب چطور بوده؟ در حقیقت این ملاحظات جواب داده بود یا نه؟
بله. افرادی که ما به آنها برخوردیم، راضی بودند.
ما خیلی کم داریم که کسی در سینمای کمدی، به دنبال موضوعاتی از جنس دغدغههای شما باشد. مثلاً در «بیپولی» مفهوم یک آدم متکبر که خیلی هم به خودش مغرور است، مطرح میشود که شاید به نظر خیلیها این تم اصلاً مناسب کمدی نباشد. این تفاوت به چشم مردم و منتقدین آمده بود؟
برآیند بازخوردهایی که ما گرفتیم، طیفهای مختلف راضی بودند. ببینید هدف غایی و نیت خیلی مهم است. مثلاً من میخواهم درباره غرور یک فیلمی بسازم. این هدف غایی کار میشود. عواید مادی هم دارد. آدم حواسش است که عواید مادی هم داشته باشد. اما یک موقع هدف غایی تو این است که نگذاری این سیصد چهارصد میلیون پولی که یک سرمایهگذار دست به نقد آورده و گذاشته وسط، بپرد. این جا پول هدف غاییست. هدف غایی فقط مصرف کردن این سیصد، چهارصد میلیون است. در مورد شخص خود ما، واقعیت این است، این شانس را آوردیم که از یک دغدغه شروع شده است. خواستیم یک مطلبی را بگوییم. ضمنا حواسمان هم بوده و پاییدیم که از فیلم استقبال شود و یک فرم قابل قبولی داشته باشد که بتواند، پول خودش را در بیاورد. اما نقطه اولیه از این قرار بوده که خواستیم یک مطلبی را عنوان کنیم. یعنی از یک لحظه غیرتجاری شروع شده است.
بعضی مواقع لحظه استارت و نقطهای که نطفه فیلم دارد بسته میشود، یک لحظه تجاری است. مثلاً اینکه بچهها یک پولی هست. بیایید و یک فیلم راه بیندازیم وقتی که فیلم با عقیده شروع میشود، خود به خود میخواهی از عقیدهات مواظبت بکنی، هول نیستی که فیلم بسازی. قصد داری که یک عقیدهای را منتقل کنی. قصد داری که یک احساسی را منتقل کنی. چون قصد داری که آن احساس را منتقل بکنی، اگر بدانی، این پانصد تومانی که تهیه کننده میگوید شش ماه دیگر آن را میخواهم و باید به من برش گردانی، به عقیده تو لطمه میزند، میگویی نمیخواهمش. این مزایای شروع از عقیده است. مزایای شروع از یک مضمون و یک دغدغه است. در استفاده دقیق از این کلمات باید مواظبت شود. عقیده و دغدغه. وقتی که کار از دغدغه فرهنگی شروع میشود، ما در طول کار از این دغدغه مواظبت کنیم.
تا به حال در جریان انتقال عقیدههایتان متهم به شعار دادن نشدهاید؟
میدانید بحث شعار دادن، این طوری کنترل میشود که ما آدمهای هنرمندی باشیم. یک موقع هست که شما دغدغهای دارید، اما رسته کاریات یک رسته دیگر است و مثلا یک فیلسوف هستی. یک موقع هست که همان دغدغه را داری و رسته کاریات سینماست. اینجا وارد بحث ذوقی و هنری میشویم که ما چطور این دغدغه را در کارگاه هنر وارد کنیم که مدیوم سینما به مدیوم سخنرانی تبدیل نشود. آن چیزی که شعار است، به خاطر این است که در آن ذوق هنری نیست. به خاطر این که شبیه سخنرانی است برای این که کار ما شعاری نشود، باید از کار مواظبتهای هنری بشود. اگر کار هنری و کار ذوقی ما کار خوبی بود، به صرف داشتن دغدغه، آدم شعاری نمیشود. این هم یکی از آن مغالطاتی است که در ذهن ما جا افتاده است که اگر با دغدغه شروع بکنی، شعاری میشوی. نه. در کار سینما اگر که بیهنر باشی، اگر که تخصص و ذوق نداشته باشی، سلیقه هنری نداشته باشی، شعاری میشوی.
ضمناً انتخاب دغدغه در سینمایی که قرار است عرضه عمومی پیدا کند، باید حساب و کتاب انجام شود. آدمهایی که دلی فیلم میسازند، طبیعتاً دغدغه دارند ولی باید یک درنگی به این دغدغههایشان بدهند دغدغه من باید نزد خودم مورد شناسایی و ارزیابی و کارشناسی قرار بگیرد. آیا این دغدغه من قابلیت عرضه عمومی را دارد یا ندارد؟ اصولاً درنگ چیز خوبی است. وقتی که آدم دقت میکند، میبیند که دارد بحث سرمایه و بحث رسیدن سریع به سود به بحثهای مربوط به مسایل غیرفرهنگی اولویت پیدا میکند. در واقع سودهای مادی به سودهای فرهنگی اولویت پیدا میکند و همین درنگ و علم به حالی که داریم ما را به این بزنگاه انتخاب قرار می دهد که کارم را شروع کنم یا خیر.
این به معنای حذف کارهای تجاری که نیست؟
نه! نمیگویم که کار تجاری را حذف کنیم. اولویت داشتن کار فرهنگی به کار تجاری به معنی حذف کار تجاری نیست. یک وقتهایی ما برای این که بگوییم، خیلی با حال هستیم، میزنیم و بخش تجاری را حذف میکنیم. یعنی دیدی که ما چقدر فرهنگی محکم و قدرتمندی بودیم! این تفریط میشود. از آن طرف، افراط هم چسبیدن به بخش تجاری میشود. نه! اولویت باید با واجب باشد. اولویت ما ساختن فیلم خوب و با ارزش باشد. فیلم به درد بخور باشد. به درد بخور برای مخاطبی که مشخص میکنیم. بر اساس نیاز او. وقتی اولویت ما این باشد، خود به خود فیلم آن سودآوری را خواهد داشت. مردم هم استفاده میکنند و میگویند، خدا برکتت بدهد. چه فیلم خوبی است. میروند و تماشا میکنند. در مورد فیلمهایی که این خاصیت را داشتهاند، همین اتفاق افتاده است. مردم رفتند و استفاده کرده و گفتهاند، خدا برکتت بدهد و این همان تبلیغ دهان به دهان است که در اصطلاحات تبلیغاتی معروف است. مردم به هم میگویند دست زن و بچهات را بگیر و برو. چیزی که ندارد. صحنه ناجور که ندارد. خیالت راحت؛ برو و تماشا کن. طوری میشود که مردم میروند و فیلم را تماشا میکنند.
منبع : فارس