سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

براي از شما گفتن

براي از شما نوشتن

کد خبر: ۳۷۵۵۸
۲۱:۱۹ - ۱۴ تير ۱۳۹۱
 
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز :

هياهو كه تمام شد، روز به نيمه روشن­هاي رو به شب كه رسيد، همه­ي كارهايم كه تمام شد و رمق­ام كه ته كشيد پشت ميز چوبي نشستم و مداد دبستاني­ام را برداشتم تا از شما براي شما چيزي بنويسم. هميشه همین­طور است. اول خودمان بعد شما! راستي كاش ياد مي­گرفتيم به شما بگوييم "شما" اما افسوس كه جوهر ادب شاعرانمان آن­قدر خشك شد كه مدام به شما گفتند "تو". البته آقا ببخشيد كه در دهان من هم اين واژه­ي "تو"چرخيد. غَرَض، عرض حال بود.

آقا با خودم گفتم حالا كه قرار است از شما بگويم، چه بگويم؟ چه بنويسم؟ مدام انتهاي پاك كن مدادم را در دهان گرفتم و شدم همان كودك دبستاني كه انگار مي­خواهد براي روز پدر براي بابايش چيزي بنويسد و در سر صف در حياط مدرسه بخواند.

يادش به­خير حياط مدرسه و سكويي كه مدير يا ناظم بالاي آن مي­رفت و همه را به صف مي­كرد و ما بانظم مي­رفتيم سركلاس. نظمي آميخته با ميل به شيطنت. و چوب­خط شيطنت­ها كه پر مي­شد ناظم مي­گفت پدر يا مادرت بيايند مدرسه. پدر و مادر مي­آمدند و در دفتر ناظم جايي كه من پشت درب آن فال گوش مي­ايستادم حرف مي­زدند و من مي­شنيدم كه آن­ها مي­گفتند به خاطر من ببخشيدش بچگي كرده و بعد با اخم و تشري که به من می‌زدند، بيرون مي­آمدند و تمام مدت كه در راه بازگشت از مدرسه بودند به من و آينده­ي من فكر مي­كردند در خياباني پر از ترافيك و دلواپسي.

راستي آقاي من! چقدر كه شما براي من وساطت نكرديد و چقدر كه خدا از گناهم به­خاطر شما نگذشته‌است. شما در نقش پدر اما من، لااقل فال گوش استغفار شما نبودم كه فرموده بوديد: خدايا به­خاطر من از گناه فلاني در گذر... اين را گفته بوديد بدون اخم و تشر!

پشت ميز چوبي نشسته­ام. خودم را صاف مي­كنم و مداد از دهان بر مي­گيرم و به پاك كنِ خيس شده از بي­خيالي­ام كه در سرِ مدادِ جويده شده رخ­نمايي مي­كند نگاه مي­كنم. و دوباره در فكرم كه چه بگويم از امام زمانِ عزيز تر از جانم!

آقا از شما گفتن خيلي سخت شده. نمي­دانم چرا؟! نمي­خواهم در پيچ و خم­هاي استعاره­ها، با شعرهايي كه مدام مي­گويند "تو" گرفتار شوم اما خداوكيلي توي دلم صداقتي نيست كه با واژه­ها توصيف و بعد تقديم خاك پايتان كنم! راستش را بخواهيد حجب و حيايي هم نمانده كه اعتراف به بي­وفايي كنم. من مانده­ام و ميز چوبي و يك مداد دبستاني و ساعاتي كه قرار بود براي از شما گفتن صرف شود.

كاغذم خالي تر ازدستانم و فكر پريشانم هرجايي هست جز اين­جا. دارم فكر مي­كنم به قديم­ترها. همان وقت­هاي ناظم و دبستان و شيطنت، همان روزهاي خنده­هاي كودكانه، روزهايي كه كوچه­ها ريسه كشي مي­شد و آذين خيابان­ها سر به طاق نصرت­ها مي­كشيدند. روزهايي كه سهم زندگي­ها از نام شما بیشتر بود. حالا نمي­دانم چه شده­است انگار نام شما و ياد شما در ذهن ما سهميه بندي شده­اند. اگر هم جرقه­اي بزند زود تمام مي­شود فقط به اين دل­خوشم كه شما من را مي­بينيد و نگاهتان نگران، به دنبال من است و از من بر من حريص‌تر و دلسوزتر هستيد. مي­دانم آقا دست خودتان نيست. امام بودن اين­گونه است آن هم امامي از جانب خدا، آن هم امامي از خاندان رسول...

حالا خيالم راحت مي­شود ميز و مداد را رها مي­كنم و مي­روم جايي كه بتوانم با خودم فكر كنم و با يادآوري نعمتي بزرگ، از آسودگی خیال لذت ببرم.

يا صاحب الزمان! من با تمام بدي‌هايم هنوز اين جمله­ي مولاي هشتم را فراموش نكرده­ام كه فرمود: امام پدري است مهربان.

حالا در خلوت خودم دراز كشيده­ام. در مسير خنك باد كولر، زير سقفي كه بالايش از صبح تا شب، غوغاي تابستان است. و خيالم راحت است از داشتن پدري مهربان. خدا كند اين خيال راحت از من رها نشود... انگار كم كم خوابم مي­برد... انگار از دور صداي لالايي مي­آيد ... هنوز يادم نرفته است كه امام هشتم هم­چنان فرمودند: امام چون مادری نیکوکار به طفل كوچك است...

راستي قرار بود سهمِ اين ثانيه‌ها، از شما گفتن باشد. اما به آسودگيِ خيالِ من انجاميد. آمدم باري از غصه­ي شما بردارم حالا در انتهاي اين خطوط خيالم از بابت خودم راحت شد...
 
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
مهدی
۰۸:۲۵ - ۱۳۹۱/۰۴/۱۹
فوق العاده زیبا بود. من کم و بیش با ادبیات آشنا هستم و به جرات می‌توانم بگویم چنین متون زیبایی در ادبیات مذهبی امروز بسيار بسيار کم هستند.
حرکت شيعه نیوز در معرفی چنین مطالبی ستودنی است.