امروز در راه مسیر که بودم به عادت همیشگی اشعار مرتبت با شما را می شنیدم- که واقعا با همه ی وجودم لذت می برم از شنیدن درباره ی شما خاندان...
اما.. حس کردم چقدر دور شده ام از آن زمان که با شنیدن شاید همین اشعار، اشک از گوشه ی چشمانم سرازیز می شد...
و چقدر دلتنگ آن شبی هستم که زیر آسمان باز هم همین شعر را می شنیدم و به ستاره های شب می نگریستم و به درختان
و به این می اندیشیدم که همه این ها به یمن وجود شماست، و ستاره ها اگر زیبایی دارند وام دار طاووس بهشتیانند و لابد همین صداهای شنیدنی و ناشنیدنی شب هم تسبیح موجودات است خدایمان را...
دلم برای آن روزها و تپش های قلب و چشمان پر از شوق تنگ شده...
آقا جانم!
از خودتان می خواهم که محبتتان را در دلم روز افزون نمایید و از دریای کرامت بی حد و حصرتان مرا هم بهره ای بچشانید...
مرا توفیق خدمتگزاری آستانتان دهید و هم مطالعه درباره خودتان...
و در آخر مرا مصداق این حدیث مولایم بفرمایید
غیبت عین مشاهده...
التماس دعا
دعاگویتانم
یاعلی