سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

بهائیت در گرداب محکومیت

یادداشتهای کینیاز دالگورکی

سجاد حائری نیا:
کد خبر: ۳۳۸۹۳
۱۲:۳۳ - ۲۶ فروردين ۱۳۹۱
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

ژانويه 1834وارد تهران شدم  در ايران وبا وطاعون قحط وغلا بود . مردم پريشان روزگار ومرگ ومير فراوان ، عنوانم مترجمي سفارت درتهران ودارالفنون ودانشكده نظام را كاملا" خاتمه داده بودم ونيز در دانشكدة حقوق وسياسي وزارت خارجه كه مخصوص اشخاص وكساني بود كه از دانشكدة نظام تصديق گرفته وسفارش مخصوص داشته باشند پذيرفته شدم بعلاوه در دربار امپراطور ي كسان متعدد داشتم . من به زبان فارسي مي توانستم كاملا" بخوانم وبنويسم ودردانشكدة مخصوص وزارت خارجه نسبتا تكميل ترهم كرده بودم .

بدين واسطه مرا ماّ مور تهران نمودند با دستورات محرمانه كه سفير هم از آن دستورات مستحضر نبود. براي تكميل زبان فارسي به زبان عربي محتاج بودم ( زبان عربي درفارسي چون زبان لاتين درفرانسه) براي آنكه كاملا" به زبان فارسي آگهي پيدا كنم بوسيله منشي سفارت خانه معلمي يافتم كه اصلا" مازندراني واهل قريه اسك ( قريه اي از قراء لاريجان) بود. ونام معلمم شيخ محمد واز طلاب مدرسه پا منار واز تلامذه حكيم احمد گيلاني كه مردي فاضل ، صاحب عقيده وايمان وعارف مسلكي بود. روزي دوساعت با اجازه سفارت خانه درمنزل اوكه دركوچة وقفي نزديك سفارت خانه بود تحصيل جامع المقدمات ميكردم وماهي يك تومان ماهيانه ميدادم .

علاوه بر نحو ، صرف عربي، نصاب وترسل وتاريخ معجم هم مي آموختم وپس از يكسال لياقت آن يافتم كه فقه واصول هم بخوانم.در خدمت شيخ محمد مسلمان هم شدم وبه او گفتم اگر سفير بفهمد كه مسلمان شدم خطر جاني براي من دارد ودرسن بيست وهشت سالگي ختنه كردن براي من مضر وبعلاوه سفير خواهد فهميد آنوقت نه فقط مرا بيرون ميكند بلكه مراهم بكشتن ميدهد پس اصول ( التقيه ديني ودين آبائي) را در حق من مجرا داريد شيخ محمد نيز قبول كرد. نماز صبح وظهر وعصر ومغرب وعشا راهم درمنزل شيخ ميخواندم با يك دختر چهارده ساله زيبائي كه زيور نام داشت بوسيله معلم ازدواج كردم وبه حدي شيخ با من صميمي شده بود كه مرا فرزند خود خطاب ميكرد وبعد هم معلوم شد كه زيور برادر زاده شيخ محمد ونا مزد پسر او بوده وقبل از عروسي پسرش مرده واين دختر چون يتيم بود درخانه عموي خود مانده بود ومسلما" بواسطه صميميتي كه به من داشت برادرزاده خود را كه چون فرزند دوست ميداشت به من دادوچون مسلمان وداماد او بودم هرچه مي دانست مي خواست يك مرتبه به من بياموزد ومطلول وشمسيه وتحرير اقليدس وخلاصة الحساب وشفاي بوعلي وشرح نفيسي وقوامين وهرچه از منطق وكلام ميدانست به من آموخت – بالاخره در مدت چهار سال واقعا" نيمچه مجتهد خوش قريحه ونيكو محاوره اي بودم ومرا گاهي از شبها به منزل معلم ومرشد خود حكيم احمد گيلاني كه درگذر نوروزخان از خانه هاي اعياني بزرگ داشت مي برد ومن هم مثل يكنفر از تلامذة او ، از فرمايشاتش استفاده مي كردم شبي از ماه رمضان كه درآن جابه افطار دعوت داشتم مثل يك  نفر ايراني با دست غذاي مفصلي خوردم وبه سفارتخانه هم اطلاع داده بودم كه شبهاي رمضان به سفارتخانه نخواهم آمد تمام مدت ماه مبارك را تا صبح بيدار بودم و روز را مي خوابيدم ولي دراين مدت يك ماه از حكيم احمد گيلاني بينهايت استفاده نمودم.

شبها جمع كثيري درمنزل حكيم احمد گيلاني مجتمع مي شدند وشبهاي دوشنبه وجمعه ذكر ميگرفتند منهم درآنجا سر سپرده بودم دوستان وبرادران طريقت بيشماري داشتم ميرزا آقا خان نوري هم دراين خانقاه سرسپرده بود وبه واسطه او نوري ها وبستگان او كه از اهل نور بودند جزو مردة حكيم وسر سپرده بودند.از جمله بستگان او ميرزا رضا قلي وميرزا حسين علي و ميرزا يحيي كه از نو كرها و بستگان نزديك ميرزا آقا خان  بودند وخيلي هم به من اظهار خصوصيت مي كردند دونفر اخير الذكر محرم من شدند . از هرجا خبري مي شد به من اطلاع مي دادند من هم درعوض آنچه لازمه كمك بود به آنها مي كردم .

من با حكيم گيلاني با آنكه به مسلماني من اعتقاد واقعي نداشت بي نهايت دمخور شده بودم حل هر مشكلي را از او مي خواستم او هم بدون مضايقه مشكل مرا حل مي كرد يك روز از آن حكيم دانشمند سئوال كردم كه ايران با آن عظمت واقتدار كه يك حدش آخر هند وحد ديگرش آخر حبشه بود وشرق وغرب عالم تما ما" مطيع و باجگذار او بودند چگونه از يونان واز غرب ومغول شكست خورد. فرمود همان قسم كه ظهور جسم خارجي دربدن  انسان  سبب رنجوري ومرض مي شود ومزاج انحراف از اعتدال حاصل مي كند اجنبي وملل خارجي در كشور همين عمل را مي كنند يعني ملك وملت را مريض ميكند خصوصا" يهودي ومزدك كه اساس خرابي مملكت را اين دو فراهم نموده اند درابتداي امر يهود ومزدك در دربار شاهنشاهي ايران ايجاد نفاق نموده و اسا س بدبختي ايران را فراهم نمودند.

سستي عقيده بزرگان بي دين و ايالت مداران ، زن گرفتن بزرگان از يهود ي ها و اين باعث شد كه نفوذ زيادي دردربار ايران پيدا كردند. ( رجوع به تورات به كتاب 12مورخان معروف به كتاب استر مشتمل برده فصل كه هر فصلي مشتمل برچندين آيه است) واختلافي كه ميان شاه وبزرگان ايجاد نمودند.هير بدان مي گفتند مردم كافر شده وكليمي ها به شاه مي رساندندكه همه رؤساي مذهب  واعيان دشمن شاه شده اند .

اين بود كه نسبت به يكديگر منافق شده واطاعت وصميميت تبديل به نفاق و دسيسه كاري شد .دروغ و تزوير كه در مذهب ايراني بدترين گناه بود رواج يافت آن اطا عت وصميميت  از بين رفت آنوقت يك دسته از يوناني ها كه تا آنوقت مخذول ومنكوب ايراني بودند سرتاسر ايران را نورديدند.به حدي اختلاف ونفاق درايران شيوع يافته بود كه بخط يوناني مكاتبه ويوناني ماْبي را افتخار خود مي دانستند .

پس از مردن اسكندر سلسله اشكانيان هم نتوانستند اين نفوذ اخلاقي وآداب يوناني كه چون زهر براي ايران بود از بين ببرند. وسلسله ساسانيان هم هرچه فرياد كردند كه دين زرتشت را دوباره مثل اول رواج دهند ويك انتظا ماتي براي روساي مذهب  مقرر دارند ممكن نشد زيرا اساسا" مؤبد ها وهيربدها عقيده وايمان كاملي نداشته ودردربارهم مردماني بي عقيده وايمان از روي تزوير ورياء به شاه اظهار خلوص مي كردند ومزدك هم كه از يوناني هاي اسپاتاكوس سرمشق گرفته بود نغمه جديدي در ايران آغاز نمود.

كه آن مذهب هم يك بدبختي جديدي از همة بدبختي ها بالاتر وبه يهودي ها كمك مي نمود از طرف مغرب ايران هم مسيحيت نفوذي بسزا پيدا مي كرد اين هم يك اختلاف ديگر كه بر ساير اختلافات افزوده شد. بلي آن توحيد ويگانگي به دين بهي تبديل به نفاق ودوئيت شد واين اختلافات كه بوسيله يهود ومزدك ومسيحيان ايجاد شده بود سپس ضعف مملكت وملت گرديد وآن شد كه يك دسته عرب  به امر خداي بزرگ يك چنين ملت بزرگي را مغلوب كرد پروردگار عالم از ميان يك مللي كه در يك منطقة خشك وبي آب و علف زندگي مي كردند و قوت لا يموت نداشتند و به شتر باني ايرانيان افتخار مي كردند شخصي برگزيدتا شرق و غرب عالم را به يك دين در آورد كه همة خلق زمين برادر واقعي باشند و اختلاف نژادي را بر اندازند و اين دين براي ساكنين كرة زمين است و اختصاص به عرب ندارد ولي پس از رحلتش آن دين حنيف حقه كه سبب و حدت مسلمين شده بود دشمنان اسلام و رؤساي خود پسند و جاه طلب در ان توليد نفاق نمودند و آن اخوت واقعي را به دشمني و آن مودت و توحيد را به دوئيت و نفاق مبدل كردند و اين اختلافات باعث بد بختي و شكست اسلام شد و اخيرا  هم   اختلافات را به حدي رسانيدند كه دولتهاي ديگر قسمت عمدة مملكت ما را هم چنين قسمت عمدة مملكت عثما ني را عدوا نا تصرف نمودند و اگراين اختلافات نبود قدرت چنين كاري را نداشتند .

باري درختام فرمايشا تشان فرموند كه دين خدا هميشه يكي بوده آن چه حضرت آدم و حضرت موسي و حضرت عيسي و حضرت خاتم النبيين (صلی الله علیه و آله) فرموده همه بر يك نهج است نا موس و سنت خدا تغيير پذير نيست و اگربشر به سنت حضرت ختمي مرتبت رفتار كند مثل اين است كه بست آدم و موسي و عيسي و بيست و چهار هزار پيغمبري كه از اول دنيا مبعوث شده اند رفتار كرده زيرا سنت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) سنت خداست ودست نخورده است ولي سنت ساير پيغمبران به وسيلة رؤساي خود خواه دين خودشان تحريف شده است و سعادت بشر را تعهد نمي تواند بكند يك مثل كوچكي براي شما مي زنم ( عيال يك مرد مسيحي اگر مبتلا به دق و سل باشد شخص مسيحي نمي تواند زن خود را طلاق بدهد زيرا بر خلاف سنت انجيل است كه امروز در دست شما ست پس اصول اجتما عات و قو ميت و از دياد نسل بدين وسيله گسيخته مي شود و اين دين آسايش و سعا دت بشر فرستاده نه از براي بد بجتي و بيچا رگي آنها .

 هيچ كس كوچكترين ايرادي در اصول و فروغ سنت خاتم النبيين نمي تواند بگيرد دستگيري فقرا ، پاكيزكي ، طهارت ، ازدياد نسل ، حفظ الصحه ، خوش اخلاقي ، مردانگي  فوت ، وفاي به عهد ، حق شنا سي ، انتشار علوم و فنون ، عدالت كردن ، نيكي نمودن ، رشادت ، شها مت ، شاد نمودن دلها ، تربيت نمودن اطفال به صفحات ممدوحه ، متفق نمودن بشر ا به آبادي دنيا ، كسب علوم و فنون و انتشا ر آنها ، راستگويي ، خوش نيتي ، رفع اختلافات نژادي ، محترم شمردن جان و مال و ناموس عا مة مردم ، امتياز فضلي و هزاران سنت هاي مفيد ديگر و راه سعادت بشر منحصر به عمل نمودن اين سنت ها و جزو واجبات دين است هر بدي را نهي كرده و هر خوبي را امر نموده گوشت خوك و خمريات را نهي و هر علمي را امر فر موده كه از زن و مرد و كوچك و بزرگ بخواند اگر چه در دورترين نقاط دنيا باشند .

تير اندازي و سواري و ورزش كردن را امر كرده تن پروري و تنبلي را نهي نموده هزاران سنتها ي ديگر كه براي بشر مفيد است و مخصو صا پاكيزگي و طها رت و اخوت و مساوات و ترقي طلبي و مشورت در امور را امر فرموده است.

اگر ملتها ي اروپا مسيحي هستند اين توپ و تفنگها چيست كه براي جان مخلوق خدا ساخته اند ؟ حضرت مسيح در انجيل كه امروز دردست شما ست فر موده اگر سيلي به طرف راست شما مي زنند طرف چپ خود را هم بگيريد كه بزنند پس چرا به سنت او رفتا ر نمي كنند سنت اسلام مجا هدت في سبيل الله است با دو روئي و بد كرداري هميشه بايد جنگيد براي جهاد در راه دين همه بايد حاضر باشند و اختلافات نژادي را از صفحه دنيا بر اندازند و همة خلق را به دين خدا در آورند در ضمن چند شعري از گفته ميرزا ابو القاسم قائم مقام ( صدر اعظم ) و يك نفر ديگر در آن مجلس خواند كه چند فرد آنرا در ذهن خود سپردم ( سلامت نه به صلح و نه به جنگ است ؛ نه حاضر كردن توپ و تفنگ است.

و چند شعر ديگر كه از خا طرم محو گرديده است معلوم شد كه ميرزا ابو القاسم قائم مقام كه دشمن ماست با حكيم احمد گيلاني محرمانه آمد و شد دارد و به وسيله اي او را بايد از بين برد مختصر آنكه در شب هاي رمضان در حضورحكيم احمد گيلا ني بي نهايت استفاده نموده و استفادة علمي مخصو صا بردم و اطلا عات مفيدي به دست آوردم تمام اين مطلب را به وزارتخانه كما هو حقه را پرت مي نمودم و اسباب ترقي و افزوني مواجب من شد و مواجب مرا دو برابر كرد و من هم به كوشش خود مي افزودم به حدي كه سفير و نايت سفير به من حسادت مي كردند ولي غافل از آن بودند كه من جزئيات كا ر را يوميه به وزارت خانه را پرت مي كردم ولي سفير براي حسادت راپرت به وزارت خانه داده بود كه من مسلمان شده ام عما مه و عبا مي پوشم و در خانه اعيان و علما با عبا و عما مه مي روم حتي نعلين زرد مي پوشم جوابش داده بودند كه كار به كار او نداشته باش و كاملا او را تقويت كن و كوچكترين مخا لفت با او منما و اين از جهت آن بود كه من از همان سال اول تمام مراتب را بدون كم و زياد به دولت متبوعه خودم اطلاع داده و نوشته بودم كه براي اطلاع كا مل مجبور بودم به اين عمل تا در هر محفل و مجمعي را داشته باشم ولي بر عكس به معلم چنان وا نمود مي كردم كه اسلام من محرما نه است و از روس ها و فرنگي ها كسي نبايد به اسرار من پي ببرد كه سبب قتل من و بيوه شدن برادر زادة تو خواهد شد.

ما هي ده تومان به وسيلة شعبة سري وزارت خانه به توسط صندوقدار سفارت حسب الحواله من مستقيما به شيخ محمد كار سازي مي شد خرج خانه شيخ محمد روزي دو قران بودم و از صرفه جوئي اين و جوهات چند باب اطاق و حمام به دستور من تما ما با آجر ساخت و در ضلع شما لي آن دو سالن شيك كه يك راه رو در وسط و دو با لا خانه هم بالاي آن و به علاوه درب هاي خيلي قشنگ و شيشه هاي الوان به اين دو سالن و محل خوابگاه من بود و يك اطاق مخصوص كه دو پنجرة محكم و يك در يك لته داشت براي پذيرايي رفقاي خود ساخته بودم و پشت اين اطاق يك درز كوچك تخته اي بود كه يك پاكت مي توانستند از اين درز صندوقچه بيا ندازند و صندوقچه در اطاق بود و هر يك از رفقاي من كه مطلبي داشتند مي نوشتند و مستقيما در اين صندوقچه مي انداختند و مي رفتند و ميرزا اول كسي بود كه در اين اطاق وارد شد و مطا لب بسيار مهمي به من راپورت داد خلا صه رمضان سال دوم و سوم هم كذشت و در اين رمضان علا وه بر كسب معلو مات و اطلا عات مفيده طريقه عما مه پيچيدن را هم آموخته بودم و چندين دست لباس و عما مه و قبا و كفش هاي ساغري و نعلين و شالهاي ظريف خريده تمام اين البسه مانند لباس علماي متشخص و به عنوان تهيه شده بود . در وقت نماز تحت الحنك مي ا نداختم و اذكا ر و ادعيه زياد مي خواندم .

خلا صه يك آخوند به تمام معني با سواد و معنوي بودم به هر نو ظهوري بي اعتماد و هر ترقي علمي را براي ايران كفر قلمداد مي كردم و كما هو دستورات وزارت خارجه و دربا ر امپراطوري را به موقع اجرا مي گذاشتم و هيچ اشتباهي در امور سيا سي نكره بودم فقط در مردن فتحعلي شاه ظل السلطان را تحريك كردم كه دعوي سلطنت نمايد ولي غافل از قرار داد محرمانه عباس ميرزا ي وليعهد به دولت امپراطوري بودم و به محض اين كه از در بار امر شد كه بايد به محمد ميرزا پسر عباس ميرزا وليعهد مساعدت شود عمليات را وارونه نمودم.

عده اي از اين بيچا ره ها را در نگا رستان گرفتند ولي من نگذاشتم آنها را كور كنند فقط به تبعيد آنها اكتفا نمودند و به اردبيل نفي بلد كردند پس از مكا تبات با وزارت خارجه امپراطوري وسا يل فرار آنها را به روسيه من فراهم نمودم ظل السلطان و ركن الدوله و امام وردي ميرزا و كشيكچي باشي را با گماشتگا ني كه از تهران فرستاده بودند آنها را به طرف روسيه فرار داد ند براي آنكه اگر محمد شاه درست اوامر دولت امپرا طوري را اطا عت نكرد آنها را براي او لولو بسا زم ؛ وپيشنهاد دادم كه اين شا هزا دگان را تحت الحفا ظة دولت روسيه نمو ده مواجب و جيرة مكفي به آنها بدهند و از آنها نگاهداري نمايند ولي به محض آنكه محمد شاه با من طرح صميميت گرفت فورا محرما نه نوشتم كه آنها را به دولت عثما ني روانه كنند محمد شاه را تحريك كردم فتح هرات را د رنظر بگيرد و افغان را كما في السا بق جزو ايران نمايد تا تدريجا در آنجا ترتيب قشون داده شود همان قشو ني كه نادر به هند رفت و ما به دست سر با زان ايراني اين فتح را بكنيم و يك سره مالك آسيا بشويم محمد شاه كا ملا موفق به فتح هرات شد ولي رقيب ما مانع و دو لت ايران را به وسا يلي چند از اين عمل منع كرد و محمد شاه كا ملا مي دانست كه پدرش به وسيله دولت امپرا طوري وليعهد ايران شده به علا وه  مي دانست به پشت گرمي ما مالك تاج و تخت ايران شده است و با ما صميمي و يگا نه بود حتي هر روز كسا ني را كه با رقيب ما و ساير دول فرنگ به اسم ترقي ايران بند و بست مي كردند فورا زير آب او را زده به قد و ميزان كردارش مكا فات مي داد. تبعيد مي كرد ، يا قهوه مي داد و از اين جهت وزرا ء هم تكليف خودشان را فهميده بودند و همة شاهزادگان و اعيان و اشراف و علما ء محرمانه متوجه ما شده بودند و اغلب امور تحت نظر ما حل و عقد مي شد و هيچ امير و يا وزيري جرئت مخالفت ما را نداشت و محمد شاه به طوردل خواه ما با دولت امپراطوري رفتار مي كرد و در اين مدت من كا ملا به اوضاع و اخلاق و عادات علما ء و امراع وتجا ر حتي نسوان آگا هي حاصل نموده بودم.

رمضان سال چهارم رسيد حاليه من قريب پنج سال است در ايران تحصيل ومطالعه مي كنم وزحمت مي كشم وهمه قسم فداكاري ميكنم وبي نهايت طرف توجه دربارو وزارت خارجه گشته ام .

كاملا" از وضعيت خود خرسند وخشنود بودم  زيور هم يك پسر كاكل زري براي من آورده در شباهت يك سيبي است با من نصف كرده اندسورها دادم و اسم گذران نمودم و اسامي چند از قرآن انتخاب و قرعه به نام علي در آمد . بي نهايت شادي و وجد كردم نامش علي كينيا ز دالگوركي ! شد به همين قسم گزارش به دولت متبو عة خود دادم ولي به شيخ محمد و دوستانم به قسمي وانمود كردم كه سفارت و اجنبيها ندانند . باري در اين رمضان هم چون رمضانهاي گذشته شب ها رااز افطا ر تا نزديك سحر در منزل حكيم احمد گيلاني به سر مي بردم يعني بيشتر از ماههاي ديگر كه فقط شبهاي دوشنبه و جمعه سه چهار ساعت در آن محفل معرفت مي گذراندم شبي از شبهاي رمضان از حكيم سئوال كردم حضرت مولائي اسلام به شعبات مختلفه تقسيم شده كدام شعبه حق است و كدام يك با طل فرمود اسلام شعبات ندارد اسلام عبارت است از خداوند و قرآن يك اصول دين و يك فروع الدين و موضوع آن شهادت بيگانگي خدا و رسالت محمد مصطفي (صلی الله علیه و آله) است كه از طرف خدا قرآن مجيد را براي خلق دنيا و سعادت بشر آورده است اسلام جز اين چيز ديگري نيست حضرت امير مؤمنان (علیه السلام) علاوه بر عمو زادگي و دامادي پيغمبر اول من آمن با لله بود و پدر حسين و پيغمبر اكرم قبل از رحلتش بر حسب قوانين و سنت اسلاميه به پسر عم و دامادش كه افضل مردم بود امر مي كند  كه پس از او خليفه و پادشاه مؤمنين است ولي حضرت علي بن ابيطالب (علیه السلام) چون كارشكني اجماع امت و بعضي از دورو يان و مفسدين را ديد گوشه نشيني اختيار فرموده و نگذاشت دوئيتي بين مسلمين حاصل  شود ولي در همان حال چند نفر از مغرضين جاه طلب دين پاكي را كه خداي بزرگ براي خوشي و سعادت خلق دنيا و نژادهاي مختلفة ساكنين زمين فرستاده بود دستاويز نموده مي خواستند همة جهان را منحصر به خود كنند و به دنيا سلطنت نمايند و بر خلاف نص حديث پيغمبر اكرم رفتا ر نمايند ( دستور پيغمبر آن بود كه اجماع امت آن روز كه مسلمانان بودند كسي كه ازميان مسلمين افضل ، اعلم ، افهم، اورع، با سياست و كياست تر از همه باشد براي امير المؤمنين شدن انتخاب كنند )ولي بر خلاف سنت و امر پيغمبر رفتار نموده و همان اعراب آن روزه كه حضرت ختمي مرتبت فرموده بودند (الاعراب اشد كفرا" ونفاقا" ) بهاصول لجبازي يك نفر عرب را كه فضيلتي بر سايرين نداشت و فقط طرفدار سلطنت عرب بود انتخاب نمودند و كشمكش از آن تا ريخ شروع شد .

 پس از دوراني يزيدبن معاويه سلطان شد و بني اميه هر چه مي توانستند بر مسلمين جور و ستم نمودند حتي حسين بن علي (ع)كه ذرية رسول خدا بود چون مي فرمود كه اعمال يزيد بر خلاف دين خدا است و اين حكومت حكومت غير اسلامي است و بايد يزيد از خلافت خلع شود او را كشتند .

اهل و عيالش را اسير نمودند . واختلافات را شديد و بلكه اشد كردند . عبادت پنج گانه كه بين مسلمين معمول است همه يكي است چند نفر مثل ابو حنيفه يا امام شافعي يا حنبلي يا مالكي يا امام جعفر (علیه السلام) اينها در اصل دين  هيچ اختلاف داشتند مثل امروزه كه چند نفر مجتهد در عتبات عاليات هستند هر دسته تقليد يكي از آنها را مي نما يند آنها هم به اين نهج بودند يك دسته مقلد امام حنفي يك دسته مقلد امام شافعي و يك دسته مقلد امام مالكي يا امام جعفر صادق (علیه السلام) هستند . اينها از خودشان حرف در نياورده اند در جزئيات مثلطهارت و وضوء و امثال آنها بين خود يك اختلاف دارند و الااصل دين يكي است .

من گفتم خير چنين نيست شيعيان آنها را لعن مي كنند فرمود كه مسلمان هرگز لعن به صاحبة رسول خدا نمي نمايد و من مخالفم حضرت امير مؤمنان خانه نشين شده و نگذاشت هيچ اختلافي حادث شود و شخص علي بن ابيطالب (علیه السلام) جاه طلب نبود و د رآن هنگام هر كس مي خواست ايجاد اختلاف كند ايستادگي مي فرمود هر اشكالي كه حق داشتند رفع مي فرمود و مخالفين را مؤالف مي نمود . پس از اينها مسلمين به شناعت عمل بني اميه پي بردند و آن ها را معزول نموده وبني عباس را به جاي آنها منصوب نمودند.

اگر امروز شما تقليد آقاي احسا ئي را مي كنيد يا تقليدآقاي آقا سيد كا ظم رشتي را نه اين كا فر است نه آن . اسلام يك دين است خدا و قرآن يكي و الا هر يك از مسلمين او لو الا مر يا خليفه شود در قرآن  و احاديث و سنت نبوي تغيير حا دث نمي شود و دين خدا يكي است . شما پاكيزه باش و به طهارت نما ز بخوان ، روزه بگير ، زكوه بده ، به فقرا و يتيمان و ابن السبيل دستگيري كن ؛ دروغ نگو ، افترا مزن و كمك به خلق خدا بكن ، مؤدب و خوش كردار باش ؛ نيت بد نداشته باش مسلما ني ؛ ولي افسوس در هنگا مي كه اين فاضل دانشمند و مسلمان پاكدامن و پاك دين اين فرمايشات و نصا يح را مي فر مود من يادداشت مي كردم چگونه اختلاف بين مسلمين را افزون كنم و چگونه ايران را به وسيلة نفاق و بي ديني مسخر نما يم تمام هم من يافتن را ه اختلاف و نفاق بين مسلمانان بود. رمضان تمام شد ولي من چند نفر محرم خود را تربيت جا سوسي مي نمودم وهيچ كدام لياقت ميرزا حسين علي و برادرش را نداشتند ( مقصود ميرزا يحيي برادرش است)
واقعا ايراني ها آدم وطن پرستي هستند و راپورت چي گري را كا ر پست و رذل و خبر چيني و نما مي را كار بد و زشتي مي دانند خلا صه نژادارين ها بي نها يت مغرور و وطن پرست و با ذكا وت هستند.

پس از رمضان يك روز دوشنبه ميرزا حسين علي در گرمي هوا آمده بود كه مراملا قات نمايد ولي من در دو فرسنگي شهر بودم پس از آمدن به شهر در صندوق نا مه هام يك نامه از او ديدم كه را پورت داده بود كه ديشب غروبي قائم مقام صدر اعظم به خانه حكيم احمد گيلا ني آمده بود و من به وسيلة گل محمد نو كرحكيم به عنوان اينكه صدر اعظم را به بينم وارد اطاق قهوه خا نه شدم حيكم با قائم مقام  مي گفت اين شخص ( محمد شاه ) لايق سلطنت نيست نوكر اجنبي است و بايد يك نفر ايراني پاك طينت مثل زنديه پادشاه شود . وسايل كار را به توسط و كمك اعيان و سردارها بايد فراهم كرد و همسايه جنوبي حاضر است همه جور با ما مساعدت كند و حكيم احمد هم تصديق مي كرد و مي گفت شما و تدبيرات شما اين شخص را به سلطنت رسانيده من چند ين مرتبه در اين خصوص به شما گفتم ولي مواقعي چند به دست آمد كه شما مانع شديد خصوصا" هنگا مي كه در نگا رستان بوديم و اغلب شاهزاد گان بلافاصل مدعي سلطنت بودند و اگر بزرگان زنديه را حاضر نداشتيد علي ميرزاي ظل السلطان كه بود و به علاوه ميان اين چند نفر شاهزاده يك نفر كه لايق بود به تخت مي نشاندي . قائم مقام فرمود ملاحظه خواهيد نمود كه اين جوان مريض كه نوكر اجانب است مثل پدرش ناكام از دنيا خواهد رفت و حق به حقدار خواهد رسيد .

پس از خواندن اين نامه فورا" به سفارت رفته غلام با شيرا خواسته بدون اينكه مطلب را با ديگري به ميان بگذارم يكسر به باب همايون رفته و پيغام كردم كه مطلب واجبي از طرف دولت خود دارم و بايد به شخص شاه عرض كنم .

 شاه از اندرون سراسيمه آمد تعظيم كردم و گفتم مطلب محرمانه است و سواد مكتوب را به او دادم با خود من مشورت كرد به علاوه فرمود چند ماهي است كه صدر اعظم با اينكه تمام اختيارات را به او داده ام مرا مي خواهد وادار كند كه با دولت امپراطوري مخالفت كنم و شهرهاي ايران را واپس بخواهم و صاحب منصباني چند از فرانسه يا از انگليس خواسته سر با ز تر بيت كنم و اسلحه جديد از دولت خارجي بگيرم و مدرسه چون فرنگيان باز كنم و مي گويد مبلغ گزا في هم دولت انگليس بلا عوض براي انجام اينكار خواهد داد كه تهية اين كا ر را ببينيم من متحير از صداقت او شدم با انيكه چند ماهي نبود كه من با او راه يافته بودم همة اسرار دولتي خود را به من گفت عرض كردم  بايد هر دو را از ميان بر داشت فرمود قائم مقام را فردا به كيفر اعمال خودش مي رسانم ولي حكيم احمد بسيار مشكل است چون جنبة رو حانيت و ارشاد و بزرگي دارد عرض كردم كار او به عهدة من از اين عهد من بسيار خرسند شد و مرا بوسيد و گفت با رك الله از وقتيكه تو مسلمان شدي به درد مسلمانها مي خوري و يك انگشتر الماس بر ليان و يك انگشتر زمرد گرانبها به من مرحمت فر مودند .

من آمدم منزل زهره قتالي تهيه نموده ميرزا حسين علي را خواستم يك اشرافي فتحعلي شاهي به او دادم و آن زهر را به او سپردم تا هر طور ممكن است داخل گل نبات حكيم گيلاني نمايد و كارش را يكسره كند و به او گفتم براي آنست كه حكيم بيشتر متوجه من شد و مرا دوست بدارد او هم به وسيله اي كه مي دانست در 28 صفر 1251 به حكيم خورانيده كار حكيم را يكسره نمود  شاه هم قائم مقام را كه در باغ لاله زار منزل داشت دعوت به نگا رستانش نمود و كار او را هم در سلخ 1251 يكسره كرد ولي من زود تر از شاه انجام خدمت خود را نمودم .

شيون و هيا هوي غريبي در خانة حكيم افتاد و پس از مرگش ده دوازده آبادي كه در اطراف طهران و مازندران داشت همه را دولت ضبط كرد و خالصة ديواني نمود و از اين جهت مردم فهميدند كه رحلت حكيم به وسيلة محمد شاه شد با ري پس از فوت قائم مقام در مجلس ديگر به خدمت شاه رسيدم با اينكه چندين نفر مثل آصف الدو له و الله يار خان داعية صدارت داشتند معهذا حاج ميرزا آقا سي ايرواني كه معلم وليعهدي او بود صدر اعظم نمود و او كا ملا مطيع و زارع منش بود ميرزا آقا خان هم كه از دوستان بود وزير لشكر كرد و بي نهايت مرا از اين بابيت خرسند نمودند و به حددي من محرم اسرار شاه شده بودم كه سفير به من حسادت مي كرد و مرا دچار كشمكش هاي بيهوده نمود ولي از طرف ديگر روزگا ر من از اطراف رو به ترقي بود و اين ترقي مرا شيخ محمد استادم از قدم برادر زادة خود و علي فرزندم مي دانست گفتم شيخنا از بركت اسلام و نما ز است گفت چنين باشد فرزند تو درست مي گوئي . برادر زاده اش بي نهايت به من علاقه داشت و شب را هم با هم مشرب مي خورديم و رفتار من با او مثل يك زن و شوهر فرنگي به حدي نسبت به من جسور بود كه گاهي زن عمويش او را نصيحت مي كرد كه چرا چنين مي كني من به زن عمويش مي گفتم من دوست دارم كه چنين باشد . هر چه مي خواست براي او تهيه مي كردم چندين دست لباس زري و مخمل كاشي و ترمة كشميري و همه قسم جواهر داشت . اسباب خا نة بي نهايت تميز و اعياني براي او تهيه كرده بودم ولي او به من بيش از همة اسباب ، جواهر ، اثا ثيه و پول بود و بي نهايت مرا دوست مي داشت و من هم بي نهايت به او اظهار علاقه مي كردم و هر روز كه من به سفارت خانه براي دادن راپورت مي رفتم زيور هم منزل علماي معروف رفته از زندگا ني آنها براي من كه بچه كسي علا قه دارند و با چه كسي بيشتر رفت . آمد مي كنند و به حرف چه كسي بيشتر گوش مي دهند و بچه چيز خيلي ما يلند براي من خبر مي آورد و من پس از آگهي از آن مراتب به فراخور حال هر يك طلا نيا زشان مي كردم و به وسايل مختلف محور ملا هاي تهران و اعيان و اشراف در دست من بود.    

هر وزير وطن پرست كه با رقيب ما آمد و شد داشت به وسيلة ملا هاي معتبر گا هي تكفير شان مي كردم و گاهي چون قائم مقام به نگارستان مي فرستاد مشام . سيا سي من جلب ملا ها و شاهزادگان و اعيان و اشراف به وسيلة پول و اين اول مرتبه اي بود كه به وسيلة اين سيا ست بر رقيب خودغلبة كا مل نمودم و باعث ترقي من در دربا ر گرديد.

مخارج سا ليانة اين عمل در ابتدا ء 20 هزار منا ت طلا بود چون نتيجة خوب گرفته شده بود به پنجاه هزار منا ت طلا ترقي داده شد . من هر سا له از اين وجوه براي اعيان و شاهزادگان و آخوند ها ي صاحب نفوذ سو قات هاي خوب از روسيه فرنگستان مي دادم با ري به حدي نفوذ ما در دربا ر ايران زياد شد كه به وسيلة آخوند صدر اعظم . هر چه مي خواستم مي كردم و به حدي من خود ماني شده بودم كه در هر محفل و محضري مرا دعوت مي كردند منهم واقعا مثل آخوند هاي صاحب نفوذ دخالت در امور مي كردم و براي وظا يف ميرزا نصر الله اردبيلي و وزارت امور خارجه ميرزا مسعود آذر بايجا ني و براي حكومت بروجرد و سيلا خور بهمن ميرزا براي گلپايگا ن موچهر ميرزا مازندراني فضل علي خان قره باغي كه از آشنا يان و دوستان بود معين شده بودند و با اينكه من رأ ي نداشتم به آقا خان محلا تي حكومت بدهند حكومت كرمان را به او دادند ولي در عوض چند نفر از دوستان ديگر چون خانلر ميرزا را براي حكومت يزد بهرام ميرزا را براي حكومت كر مانشاه منصوب فر مودند باري هر يك از وزرا  عوا مراي دولتي و حكمرا نان و لا يات كه منا سبات آنها با ما خوب بود صاحب شغل خوب مي شدند.

حكومت فارس كه با فيروز ميرزا بود به منوچهر خان معتمد الدوله واگذار و پيش كاري فارس به عهدة او شد نصر الله خان قاجا ر پسر امير خان سر دار كشيك چي باشي شد الله وردي بيگ گرجي كه محرم من بود مهرداد هما يوني گرديد من براي رفقا و دوستان هر چه ممكن بود اقدام مي كردم و اعليحضرت محمد شاه بي نهايت به من لطف داشتند و حتي كسا نيكه با ما ضد بودند مثل حسن علي ميرزاي شجاع السلطنه و محمد ميرزاي حسام السلطنه و علينقي ميرزاي ركن الدو له و امام وردي ميرزاي ايلخا ني و محمد حسين ميرزا حشمت الدو له و اسما عيل ميرزاو بديع الزما ن ميرزا پسر ملك آراء و ساير دوستان قائم مقام كه با رقباي ما بند و بست داشتند همه را تبعيد به اردبيل فرمودند و شاهزاده ناصر الدين ميرزا به وليعهدي مستقر و قهر مان ميرزا كه از طرفداران قرار داد محرمانة عباس ميرزاي وليعهد با دولت امپراطوري بود از خراسان احضا رو حكمران آذربايجان و پيشكار وليعهد شد و فريدون ميرزا به حكومت فارس منصوب و فيروز ميرزا كه حاكم فارس بود براي بر داشتن آقا خان محلا تي از كرمان كه با رقيب ما مربوط بود به حكومت كرمان منصوب كردم.

راست است در ظاهر حا جي ميرزا آقا سي صدر اعظم بود ولي به حدي من با محمد شاه مربوط بودم كه در اغلب امور دولتي با من مشورت مي كرد ومرا كا ملا مسلمان وخيره خواه خود مي دانست و اقبالم با اعلا درجه رسيده بود با اين همه خوشبختي يك مرتبه روزگار من چون شب تار شد طفلم مبتلا به مرض آبله شد و پس از پنج روز فوت كرد و باي سختي مجددا در تهران بروز كرد و يك مرتبه مرا بي كس نمود شيخ محمد معلمم كه از پدر مهربان تر و زيور عيالم كه چون جان شيرين او را دوست مي داشتم زن عمو يعني عيال شيخ محمد همگي در ظرف يك هفته مبتلا به و با  شده وفات كردند.

بيش از هشت هزار نفر در اين شهر كم جمعيت به مرض وبا در گذشتند مثل سال اول ورود من در اين شهر قحط و غلا و طا عون وبا شيوع يافت و با اينكه امسال ثلث تلفات آنسال را نداشت معهذا من تصور مي كردم كه دنيا زير و زبر شده است و هزاران مرتبه از آن سال اول به من بد تر گذشت آري صور اسرافيل دميده شد و انتظار مرگ را داشتم چندين روز به حال بهت افتاده و از بد كاري هايي كه كرده بي نها يت نادم و پشيمان بودم كه چرا من اسباب قتل مردم پاكدامني مثل حكيم گيلاني آن زاهد رباني و قائم مقام را به واسطة يك راپورت ميرزا حسين علي فراهم نمودم در همين اوان « گراف سيمينو يچ » وزير مختار دولت روسيه كه مردي جسور و دسيسه كار و مفتري بود به وزارت خارجة دولت امپراطوري نوشت كه دالگوركي سالي 50 هزار منات طلا را به كسان عيالش تقسيم و صرف مخارج شخصي و هواو هوس خود مي كند به شيخ محمد پدر زنش 5 سال پيش ما هي ده تومان مي داد و حا ليه چنديست ما هي 30 تومان به خرج آورده و حال ان كه مدتي است مرده و شايد اصل هم نداشته باشد توضيحات مقصلي از وزارت خارجه از من خواستند و چون علا قة مفرطي كه به ماندن تهران داشتم به واسطة اين حوادث دلخراش يك مرتبه ساقط شده بود و هيچ خواب و خوراك نداشته و نزديك بود از غصه قالب تهي كنم ، پس بهترين وسيله را هجرت دانستم لذا در جواب توضيحات عرض كردم كه بايد حضورا مراتب را به عرض بر سانم لذا مرا به روسيه خواستند ومن هم به تمام دوستان تهرانيم رساندم كه هر چه مي توانند با گراف سيمينويچ مخالفت نمايند و نيز مراتب را به عرض شاه رساندم كه چون من مسلمان شده ام گراف سيمينويچ كه در دين مسيح متعصب است زير آب مرا زده و مرا به روسيه احضار نموده ايشان هم رضايت نامه مفصلي به من مرحمت فر موده و قول دادند كه با گراف سيمينويچ مسا عدتي نكنند و حتي پس از چندي تغيير او را بخواهند با اين وزير مختار بي هنر تمام مستقري و ما هيا نة دوستان و رفقاي من حتي ميرزا حسين علي و ميرزا يحيي و ميرزا رضا قلي و غيره كه محرمانه ما هيا نه مي گرفتند قطع و تمام سا زمان مرا بر هم زد و من هر چه كرده بودم و ارونه نمود و رشته هاي مرا حلا جي كرده پس از پنج سال و چند ماه كه در ايران بودم به من ثابت شد دين اسلام بر حق است و مي تواند بشر را سعادتمند كند و هيچ شك و شبهه براي من باقي نمانده بود و نيت كرده بودم كه د رحضور امپراطور و اعيان و بزگان دولت مدلل كنم كه دين اسلام ناسخ تمام اديان است و هيچ دين ديگري هم بعد از آن نخواهد آمد و قبول اين دين براي عموم مردم هم اجر آخرت دارد و هم اجر دنيا .
   
من چنين نقشه اي را طرح كرده بودم كه با آن نقشه زماني دنيا را به وسي آرامش برم ولي متا سفانه بعد از حضور يافتن در وزارت خارجه و ديدن اوضاع و سيا ستمداران آن مملكت و پس از دادن توضيحات و راپورت هاي مفصل و تشريح اوضاع مملكت ايران و هزاران سوال و جواب چنان يافتم كه حرفي بر زبان جاري نكنم زيرا الكساندر دوم پادشاه و امپراطور روسيه به شخص همرا خفه خواهد نمود لذا شروع به دفاع از خود نمودم و گفتم مسلماني من از راه تزوير بود و براي اينكه در هر محفل و مجلسي بتوانم آمد و شد كنم و سيا ست مملكت ايران را بتوانم به دست  بگيرم به ظاهر مسلمان شدم تا به نتيجة مطلوبه به رسم و به طور دلخواه رسيدم .

« رجوع به راپورتها و عملياتي كه نموده ام به فر مائيد » و با هزار دليل خدمتگذاري خود و بي مغزي ساير مأمورين را  در ايران با برهان و دليل منطقي ثابت نمودم باري چند ماه پي در پي به كا ر هاي من رسيدگي كرده تا آنكه همه  اذعان نمودند  كه كارها و خدمات من برجسته بوده معهذا اگر چند نفر طرفدار در دربار نداشتم به جاي اين خدمات ذيقيمت ممكن بود مرا نابود سا زند.

آنوقت حرفها و نصايح سر جان ملكم وزير مختار انگليس به خاطرم آمد كه مي گفت از اين اقدامات و دوندگي هاي زياد نتيجة بر عكس در مملكت خود خواهي گرفت و اينجا هم سبب دشمني و رقابت جناب گراف سيمينويچ را فراهم مي سازي و خواهش نمود كه شما را در منزل شيخ محمد ملا قات كنم و آقا كوچولو را ببينم و يك قليان محبتي با هم بكشيم معلوم شد جناب سفير ازهمة امورات مطلع است .

حتي از سفارت خانة ما وامور شخصي من و چگونگي اوضاع من در جواب عذر خواستم و گفتم با اينكه ميدانم جناب سفير با من بد است  اين ملا قات براي من گران تمام مي شود و مفيد نيست سهل است ، ممكن است مرا به حبس و كشتن هم بدهد ديگر چيزي نگفت. در هر ماهه چندين كاغذ از دوستان تهران داشتم همه مرا دعوت به ايران مي كردند حتي ميرزا قلي و ميرزا حسين علي بعضي از روستان شكم پرست مرا به حليم غاز و ته چين پلو و فسنجا ن دعوت مي كردند كه به ايران باز گردم ولي اغلب اظهار دوستي و علا قة به من براي دريافت منات طلا بود و الا دليل ديگري نداشت و اظهار تنفر آنها از گزاف سيمينويچ ها ميانه و مستمري بود و بس . اغلب نا مه هاي دوستان تهران از فتح هرات و افغان حتي مطيع شدن آن حكومت مفصلا نگا شته بودند من موقع را مغتنم شمرده به عرض امپراطور رسانيدم كه در اين موقع به ايران مسا عدت شود لازم است و بايد به محمد شاه اسلحه و پول رسانيد و با بودن محمد شاه و سلسلة قاجار اين فتوحات به نفع دولت امپراطوري است ولي پس از تشكيل جلسة شوراشخص وزير امور خارجه مخالفت فرموده گفت ما با دولت انگليس امروز نبايد مخالفت بكنيم  وانگهي معلوم نيست.

كه اگر دولت ايران قوي شود قرار داد هاي محرمانه را فراموش نكند. من هزاردليل بر وفاداريي محمد شاه آوردم ولي مفيد نيفتاد و وقتي هم كه كشتي هاي انگليس جزيرة خارك نزديك بو شهر را تصرف و اختلا فات را در ايران فراهم ساخت باز هم مساعدتي با دولت ايران نشد.

پس دولت ايران با كمال يأس ناچار از ترك فتو حات شد و مبلغ زيادي ضرر نموده و بدون گرفتن نتيجة قشون ايران را از خاك افغان مراجعت داد ولي در اين مذاكرات به من معلوم شد كه اغلب اولياي امور ما با رقيب ما سرو سري دارند و مطا لب سري را فورا به آنها خبر مي دهند باري به هر وسيله كه مي دانستم بر اولياي وزارت خارجه مدلل داشتم كه اين مجارج براي ايران وخرج كردن در آنجا لازم است .

هر چه به آن اضا فه شود مفيد تر است و نتيجه بيشتر خواهيم گرفت و هر طور بود احكامي از وزارت خارجه صادر كردم كه ما هيا نة چند نفر اقوام مرحوم شيخ محمد معلم و ميرزا حسين علي و ميرزا يحيي و چند نفر ديگر را كما في السابق مرتبا بپر دازندو مطا لبي كه آنهاگزارش مي دهند مستقيما بفرستند چند ماهي هم در وزارت امور خارجه مشغول ترجمه آن خطوط بودم و دستور به آنها مي دادم و از احوال سفير به مكا تبات آنها آگاه بودم.

در ضمن اثاثية من به وسيلة يك نفر تاجر آذربايجا ني كه با من دوست بود از ايران رسيد تمام اسباب و رخوت من حتي لبا سهاي آخوندي من و البسه زنانة عيالم و چادر چا قچوري او و باد زنهاي حصيري كه از برك خر ما ساخته اند با مسواك و مهر و  تسبيح هر چه داشتم همه را فرستاده بود.

در يكي از شبها ي زمستان من ملبس به لباس آخوندي شده خدمت عموي خود كه نزد امپراطور نديم و همدم بودم رسيدم بي نهايت متعجب شد و خندة بسيا ري نمود ولي من با كمال وقار به او هيچ نگفتم و مثل شريعت مآبهاي تهران به او تحقير مي كردم.

باري فرداي آن روز با عيالش به منزل من آمدند و البسة زنانه يعني ترمة كشميري وزيري هاي اصفهان و مخملهاي كاشي و چادر هاي يزدي و چا قچور هاي سوف و اطلس و دارائي و تافته هاي حرير زيور را كه ملا حظه نمودند پيشنهاد كردند يك دختري را لباس زنانه بپوشانم خودم لباس آخوندي اعلاي خود را بپوشم و در قصر ييلاقي امپراطوري شب يكشنبه حضور يابم.

من قبول نمودم و يك دختري كه به تن و توشة زيور عيالم بود. چند روز و شب او را ادب زن ايراني و پوشيدن لباس و چادر و چاقچور كردن و روبنده زدن و طريقة روبنده بالا زدن و چشم و ابرو بيرون گذاشتن و چندكلمه سخن گفتن به او آموختم و شب يكشنبه 27 ژويه 1838 به قصر ييلاقي امپراطوري با عيال ساختگي خود كه چا در و چاقچور و تنبان زري و آر خالق سمبوسه دار ترمة كشميري و روبند و نعلين زرد به او پوشانده بودم حاضر شدم و در حضور امپراطور تقليد علما ء ايران را در آورده و با عصا ء زوجه خورا كتك زدم و او هم صداي شغال در آورده نمايش غريبي شد .

و اين نمايش تقليد از همة زحمات و عمليات پنج ساله من در ايران بيشتر مؤثر افتاد و بي اندازه طرف توجه امپراطور شدم و از اين به بعد تدريجا بيشتر به حضور مي رسيدم و امپراطور  به حقايق امور عملمات من شخصا رسيدگي فرموده و خدمات ذيقيمت مرا در ايران خيلي مورد توجه قرارداد در جلسات بعد به حضور هما يوني رسيدم .

پيشنهاد نمودم كه عتبات مركز سيا ست ايران و هند است اجازة فرمائيد به آنجارفته هم درس اجتهاد كه عبارت از فقه و اصول عالي و اخبار است در آنجا تكميل كنم و نيز بقية عملياتي كه در ايران انجام داده ام تعقيب نمايم و نتايج مطلوبه و بيشتري براي دولت امپراطوري بگيرم و اوضاع سيا سي آنجا كه مهمتر از ايران است ( چون هر امري كه آنجا صادر شود شاه و ملت آنرا واجب الا طا عه مي دانند ) اداره نمايم.

خلا صه حسب الا مر با حقوق مكفي اواخر سپتامبر از روسيه به طرف عتبات حركت نموده و به لباس آقا شيخ عيسي لنكراني وارد كربلا شدم پس از چند روز مطا لعه يك منزل مطا بق ميلم گرفتم و پس از كوشش بسيا رسر درس حجه الا سلام آقاي آقا سيد كاظم رشتي حاضرشده و با بعضي از طلاب گرم گرفتم و با كمال دقت مشغول درس شدم ( آقا سيد كا ظم رشتي يكي از علما ء و مدرسين نمره اول مذهب شيعه است ) من در سر درس ها اغلب حاضر و طرف توجه آن مدرس محترم واقع مي شدم ومعهذا اوامر به چشم خودي نمي نگريست مثل آن كه در قلب او آگا هي از جنس و نيت من منقش باشد و اطمينان كا مل به من نداشت و مسا ئل مطروحه را كه در جواب مي فرمود با يك حال ترديدي به من نگاه مي كرد و شايد هم مي فهميد كه من به دورغ مبا حثه و مطا لعه مي كنم ولي من از رو نمي رفتم و با كمال پر روئي طرح بعضي مسا ئل ديگر مي كردم.

در نزديك منزل من يك نفر طلبه منزل داشت و نامش سيد علي محمد و از اهل شيراز بود نسبتا از ساير طلبه ها كه همدرس بوديم متمو لتر و پدرش در شهر شيراز از كاسب بود و ما هيانة خوبي براي او مي فرستاد .

ريش تنگ طلائي و خوش چشم و ابرو  و دما غي كشيده داشت و ميا نه با لا و لا غر اندام بود و بسيار خون گرم و به قليان هم علا قه مفرط داشت با من خيلي گرم گرفته بود من تصور مي كردم بر حسب اشا رة آقاي رشتي شايد اين آمد و شد را زياد مي كند كه از من چيزي بفهمد ولي طولي نكشيد كه فهميدم به واسطة فهم وادارك من به ن متوجه شده است من هم با كمال خصوصيت با او گرم گرفتم و به علاو ه با يك دسته از طلاب كه شيخي بودن انيس و دمخور شده بود م ( چون اين دسته يك اختلاف جديدي در بين شيعه ايجاد كرده بود ) و به اصطلاح متوجه ركن رابع و به قول سيد علي محمد جزو دستة كاسة از آش گرمتر شدم يعني اين دسته به قدري در حق ائمه غلو مي كنند كه ائمه را با لا تر از پيغمبران مي دانند.

سيد علي محمد بسيار مزاح گوبود مي گفت حضرت امير المؤمنين مي گويد : من يكي از بندگان حضرت محمد ( ص) هستم ولي اين دسته مي گويند آقا علي شكسته نفسي مي كند ولي من كا ملا به واسطة مرحوم حكيم احمد گيلاني كه از همة علما و حكما فاضلتر بود پي به حقيقت اسلام برده بودم و هيچ احتيا جي به توضيحات ديگران نداشتم ولي با يك حال عصبي به سيد گفتم من حق را به طرف اينها مي دهم.

اينها رفقاي من هستند فردا ديدم همة آنها كه مذهب شيخي دارند با من گرم گرفتند و بيشتر با من محبت مي كردند ولي سيد علي محمد دست از دوستي من نمي كشد و بيشتر مرا مهمان مي كرد و قليان محبت را با هم مي كشيديم اين سيد عا رف مسلك بي اندازه تند هوش و با ذكا وت و خيلي ابن الوقت و مرد متلون الا عتقادي بود و نيز به طلسم و ادعيه و ريا ضت و جفر و غيره عقيده داشت چون ديد من در علم حساب و جبر و مقا بله و هندسه مها رت دارم.

براي رسيدن به مقصودش شروع به خواندن حساب در نزد من نمود با اين همه هوش با هزاران زحمت چهار عمل اصلي رادر نزد من خواند و با لا خره گفت من كلة رياضي و حسا بي درستي ندارم.

شب هاي جمعه در سر قليان سواي تنبا كو چيزي مثل موم خورد مي كرد و به تنبا كو مي زد و سر قليان مي گذاشت و شروع به كشيدن مي كرد به من هم تعارف نمي كرد به او گفتم چرا قليان را به من نمي دهي بكشم گفت تو هنوز قابل اسرار نشدي كه از اين قليان بكشي اصرار كردم تا به من داد كشيدم تمام دهان و امعا ء مرا خشك نمود تشنگي شديدي به من دست داد و خندة فراوان كردم كمي شربت آبليمو ومقدار زيادي دوغ به من داد تا نزديكي صبح مي خنديدم با ري روزي از او پرسيدم اين چه چيزي بود گفت به عقيده عرفا اسرار و بقول عا مه چرس و ازبرك شاهدانه مي كيرند دانستم حشيش است و فقط براي پر خوري و خنده خوب است ولي سيد مي گفت مطا لب رمز به من مكشوف مي شود خصوصا در هنگام مطالعه به قدري دقيق مي شوم كه حد نداردگفتم پس چرا هنگام حساب خواندن نمي كشي مي خواستي بكشي كه زود تر فهم مطا لب كني گفت حوصلة حساب ندارم.

به واسطة چرس اصلا ميل درس و مطالعه از او فراري شده بود و دل به درس خواندن نمي داد روزي در سر درس آقاي آقاي سيد كاظم يك نفر طلبة تبريزي از آقا سؤال كرد آقا حضرت صاحب الا مر كجا تشريف دارند آقا فرمود من چه مي دانم شايد در همين جا تشريف داشته باشند ولي من او را نمي شناسم . من مثل برق يك خيالي به سرم آمدكه سيد علي محمد اين اواخر به واسطة كشيدن قليان چرس و ريا ضتهاي بيهوده با نخوت و جاه طلب شده بود و روزي كه آقا سيد كا ظم اين مطلب را فرمود سيد حضور داشت پس از اين مجلس من بينهايت به سيد احترام مي كردم و براي هميشه بين خود و او در  راه رفتن حريم قرار مي دادم و حضرت آقا به او مي گفتم يك شبي كه قليان چرس را زده بود من بدون آنكه قليان كشيده باشم به يك حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع كرده گفتم حضرت صاحب الامر . به من تفضل و ترحمي فر مائيد بر من پوشيده نيست توئي تو.

سيد يك پوز خندي زده و خودش را تنك و تا  نيا نداخت و لي بيشتر متوجه رياضت بود. من مصمم شدم يك دكان جديدي در مقابل دكان شيخي باز كنم و اقلا اختلاف سوم را من در مذهب شيعه ايجاد كنم گاهي بعضي مسا ئل آسان از سيد مي پرسيدم او هم جواب هايي مطا بق ذوق خودش كه اغلب بي سر وته بود؛ از روي بخار حشيش مي داد من هم فوري تعظيمي كرده و مي گفتم تو باب علمي يا صاحب الزما ني پردة پوشي بس است خود را از من مپوش .

يك روز كه سيد از حمام آمده بود ؛ باز من سخن را باز كردم او گفت آقا شيخ عيسي اين صحبت ها را كنار بگذار صاحب الزمان از صلب امام حسن عسگري (علیه السلام) و بطن نرجس خاتون است صاحب يد وبيضا ست ، صاحب معجزه است مرا دست انداختي من سر سيد رضاي شيرازي و مادرم رقيه موسوم به خانم كوچك و از اهل گازرون است گفتم آقاي من مولاي من تو خود ميداني كه بشر هرگز هزار سال عمر نمي كند و اين موهبيت نوعي است .

تو سيدي و از صلب حضرت اميري آن چه بر من محقق شده تو باب علمي و صاحب الزما ني مي دست از دامن تو بر نمي دارم. سيد با حال قهر از من جدا شد ولي من مجددا" به منزل او رفتم و طرح بعضي از مطالب از جمله تقا ضاي تفسير سوره عمه را كردم بدون اينكه به او احترام فوق العاده اي بگذارم سيد هم قبول اين خدمت كرد قليان چرس را كشيده شروع  به نوشتن نمود ( وقتي كه سيد چرس مي كشيد به قدري چيز مي نوشت كه يكي از تند نويسهاي نمرة اول سر درس آقاسيد كاظم بود) ولي اغلب مطا لب او را من اصلاح مي كردم و به او مي دادم .كه بلكه او تحريك ومعتقد شودباب علم است آري سيد بهترين آلت براي اين عمل بود خواهي نخواهي من سيد را با اينكه متلون وسست عنصر بود درراه اندوختم وچرس ورياضت كشيدن او هم بمن كمك مي كرد.

تفسير سورة عمه را بمن نمود از او گرفتم خيلي جرح وتعديل كردم آخر هم مفهوم ومعني درستي نداشت ولي از او خواهش نمودم كه خط مبارك نزد من بماند وسواد اورا كه خود درست كرده بودم به اودادم ولي بواسطه استعمال دخان وچرس حوصله آنرا نداشت كه انرا دوباره بخواند. هميشه ترديد داشت ومي ترسيد دعوي صاحب الامري بكند به  من مي گفت كه اسم من مهدي نيست گفتم من نام تورا مهدي مي گذارم توبه طرف تهران حركت كن اينهائي كه ادعا كرده اند از تو مهم تر نبودند مردم مشرق زمين جن دارند تونگيري ديگري مي گيرد من به شما قول مي دهم كه چنان به تو كمك كنم كه همة ايران به تو بگروند توفقط حال ترديد وترس را از خود دور كن ومتلون مباش هر رطب ويا بسي بگوئي مردم زير بار تو مي روند حتي اگر خواهر را به برادرحلال كني.

سيد درست گوش ميداد وبينهايت طالب شده بود كه ادعائي بكند ولي جرئت نميكرد من براي اينكه به او جرئت بدهم به بغداد رفته چند بطر شراب خوب شيراز را يافتم وچند شبي به او خوراندم كم كم با هم محرم شديم به او حقايق را حالي كردم گفتكم عزيزم تمام اين صحبتها در روي زمين براي رسيدن به مال وتجمل است ما تركيب از عناصر معين شده ايم واين اظهارات از بخار وتركيب آن چند عنصر بوجود مي آيد تو الحمدالله اهل حال وملاحظه مي كني اگر بر اين عنصر قدري چرس علاوه كني امورات دقيق وموهومات به نظر مي آيد وكمي كه از آب انگور نوشيدي به نشاط مي آئي وآن سرود دشتي را غنا مي خواهي همين كه زياد تر به چرس افزودي فكورو اوهام پرست مي شوي .

سيد در جواب گفت شيخ عيسي اين طور نيست اگر اين آثار حادثه از تركيب و عناصر بدني انسان است چون مدعي هستيم كه اين آثار آثار مادي است بايد مثل ماده محدود باشد و حال آنكه آرزو و اعمال بشر حدو حصر ندارد وانگهي كسي كه اين شموس لا يتنا هي و اين انتظا مات كه در عالم شموس و كرات . . . و .  .  .  . ايجاد نموده كه سالهاي دراز در گردش و حركت است و تمام دانشمندان از محاسبة آن عاجزند و آن قادر متعال كه مثل من و تو مدارك ايجاد نموده از همه مدركتر و قادرتر است چگونه نمي تواند يك نفر برگزيدة خود را هزار سال عمر بدهد.

البته اوست كه مي تواند حضرت خضر و صاحب الزمان و امثال آنها را سالهاي دراز عمر ببخشد گفتم حضرت باب عالم ، حقيقت بر من معلوم شد و از اين بيا نات شما يقين من افزوده شد و فهميدم كه تو صاحب الا مري و اگر خود او نباشي مي شوي سيد گفت نه و الله من به تو چندين مرتبه گفته ام پسر يك سيد بزاز شيرازي هستم و از ابتداي طفوليت هر چه را به من گذشت همه را به خاطر دارم وانگهي من يك بيچاره اي بيشتر نيستم و دلخوشي من ريا ضت كشيدم و سرم به گريبان خودم است دست از اين حرف ها بر دار چرا مرا دست انداخته اي.

از او انكار و از من اصرار باري به هر وسيله اي بود رگ جاه طلبي او را پيدا كردم و او را به حدي تحريك كردم كه كم كم دعوي اين كار براو آسان آمد من فكر مي كردم چگونه است كه اين يك عدة قليل شيعه به تمام طوايف سني و بريك دولتي مثل عثما ني غلبه كرده اند و چگونه همين جماعت با يك عدة قليل جنگهائي با روسيه نموده و يك لشكر انبوه را از ميان بر داشته اند آن وقت دانستم كه به واسطة اتحاد مذهبي و عقيده و ايمان راسخي است كه به دين اسلام دارابوده و هيچ اختلاف مذهبي نداشته اند گرچه از صفويه هم نادر به خيال اتحاد آنان افتاده ولي پس از او هم كا ر شكني بعضي از جهال و سيا ست هاي خارجي باعث شد كه مسلمانها در هر قسمت شعبه و طريقه اي به نام ‌صوفي اي  به نام صوفي شيخي   شش امامي ايجاد كردند و شيعه همچون سني ها به شعبات مختلفه در آمده من هم در صدد دين تا زة ديگري افتادم كه اين دين وطن نداشته باشد زيرا فتوحات ايران بواسطه وطندوستي و اتحاد مذهبي است .
    
و نيز مردم عوام چه مي فهميد ند كه حق و باطل چيست ، فلان مرشد خر سوار هزاران عوامر دور خود جمع كرده و در ايران رياست مي كند يك مرشد خا كستر بدون علم و سواد كه عمه جزو را هم نخوانده هزاران قلندر را مهار كرده آنها را بگشت و گدائي وادار واز صبح تا شانم پرسه مي زنند و نتيجة خود رابه او مي دهند يا فلان ملاي نادان جمعي را فريب مي دهدگا هي نوحه گا هي روضه و گاهي مصيبت مي خواند و از مردم بيچا ره پول مي گيرد و همه  را دعوت به پرستش خود مي كند.

يا فلان سيد لند هور مردم را مي زند و با گردن كلفتي خمس مال مردم را مي طلبد و مي گويد از پنج انگشت تو يكي مال من است آن آخوند آن روضه خوان در بالاي منبر مي گويد اگر دروغي گريه به حضرت سيد الشهدا(ع) كني گنا هان تورا خدا مي بخشد .

آخوند هر چه را بخواهد حلال و هر چه را بخواهد حرام مي كند و برخلاف دين اسلام گناه كبيره را هم مي بخشد و مي خواهد از كشيش هاي مسيحي عقب نباشد پس من به طريق اولي مي توانم يك مذهب جديدي به نفع دولت متبوع خود بسازم . اگر بازارش رواج پيدانكند اقلا مي توانيم يك دستة ديگري به خا كساري ها و دراويش و ساير ين علاوه نمايند لذا مصمم شدم كه اين آقا را خواهي نخواهي مشغول اين عمل و مبشر باب علم و يا صاحب الزمان كنم باري ايجاد يك دين كه در تحت اختيار من باشد بنمايم . اين چند سال كه در عتبات بودم تابستانها طاقت نداشتم كه در نجف يا كربلا بمانم .

چند ماهي را به شا مات مي رفتم و اغلب نقاط خاك عثماني را گردش كرده و براي او هم فكر خوبي كرده بودم كرد ها همه ايراني هستند در انجا به واسطة اختلاف نژاد بايد اتحاد مسلمين را بر هم زد ولي نفوذ رقيب ما در نگا هداري خلافت و برهم نريختن دولت عثماني بود به علاوه ما تا زه وارد اين قسم سيا ست شده ايم و براي ما كه تازه كار هستيم اين اعمال مشكل است پس بايد كا ملا متوجه باشيم كه اين شالودة كه ريخته ايم انجام گيرد پس اين حقيقت را با سيد در ميان گذاشتم به سيد گفتم از من پول دادن و از تودعوي مبشري و بابيت و صاحب الزماني كردن باري با اينكه در ابتدا ء اكراه داشت . ولي به قدري به او خواندم واو را تطميع كردم كه كاملا" حاضر شد به او گفتم تونميداني يك قشون منظمي پشت سر اين گفتار هست خواهي نخواهي اورا راضي كردم وبه طرف بصره واز آنجا به طرف بوشهر رفت  درماه مه 1844دربوشهر چنانچه به من نوشته بود مشغول رياضت شده و مرا دعوت نموده بود و من هم دعوت او را اجا بت نموده بودم  واو خود را نايب عصر وباب علم مي خواند من درجواب او را امام عصر مي خواندم واول كسيكه به او ايمان آورد شيخ عيسي لنكراني بود كه رفيق حجره وگرمابه وقليان محبت و آب انگور اوبود. همينكه اورفت من درعتاب شهرت دادم كه حضرت امام عصر ظهورنمود وهمين سيد شيرازي امام عصر بود وبحال ناشناس در سر درس آقاي رشتي حاضر مي شده ومردم اورانمي شناخته اند.

بعضي ها باور كرده بعضي ديگر كه سيد را خوب مي شناختند و از كشيدن چرس و آشاميدن آب انگور او اگاهي داشتند مرا مضحكه مي كردند چند طلبه كه مدعي بودن اهل شام هستند و كم كم معلوم شد كه از ملت رقيب ما هستند هميشه متوجه عمليات من بودند . آنها فهميدند كه اين دسيسه كار من است و حدس زدند كه من از كار كنان امپراطور ي هستم لذا در صدد در آمدند كه نوشته هاي مرا به دست بيا ورند من ماهي يك مرتبه مرا سلات محرمانة خود را به خط روسي مي نوشتم و در پاكت مي گذاشتم و در روي آن مي نوشتم به دست خداوند گاري جناب آقاي شريعتمدار آقاي شيخ موسوي لنكراني برسد و آنرا به توسط يكي از تجار ارمني كه در بغداد بود مي فرستادم ولي يك را پورت مفصلي كه به توسط آقا محمد آذربايجا ني فرستاده بودم گير افتاد.

چون نا مة من گير افتاده بود راه علاج را در آن دانستم كه مثل سيد علي محمد شبانه به طرف ايران فرار و از آنجا را ه تبريز يه روسيه بروم .

كسان من گراف سيمينويچ را از سفارت ايران معزول كردند و گراف مدرن را فرستاده بودن من به وزارت امور خارجه رفتم و تفصيل عمليات خود را به عرض رساندم و گفتم حا ليه مرا مأمور ايران نمائيد و چون در خدمت امپراطور مرد خدمتگذاري جلوه كرده بودم با اينكه دعوي سفير نداشتم و مثل اول قانع به نيابت دومي يا مترجمي سفارت بودم وبراي خود چنين شغلي را كافي مي دانستم ولي حسب الامر امپراطور گراف مدرن را احضار ومرا بجاي او منصوب نمودند ودراواخر ماه مه 1845 وارد تهران شدم امسال دراين شهر واغلب نقاط ايران وبا بود الله وردي بيك گرجي كه يكي از محارم بود وسمت مهرداري محمد شاه را داشت وبا گرفته بود ودرگذشت وهم چنين حاجي ميرزا موسي خان برادر زاده قائم مقام كه متوليباشي مشهد بود وچندين نفر از دوستان ورفقاي قديم من به مرض وبا درگذشته بود ند پس از چند روز كه وارد تهران شدم مشغول مقدمات كارشده برحسب تقاضاي شاه درلوسان به حضور هما يوني مشرف شدم وچندي درلوسان بسر برده وپس از آنكه تخفيف درمرض پيدا شد اوايل اكتبر به تهران آمد ميزا حسينعلي وميرزا يحيي وميرزا رضا قلي وچند نفر از رفقاي آنها مجددا" با من آمدوشد ميكردند ولي از در محرمانة سفارت كه نزديك كوچة مرده شوي خانه كربلائي غلام خواهر زاده مرحوم شيخ محمد پدر تعميدي من دراسلام تمام علاقة ودارائي اورا به ديگران فروخته بود من از روسيه يك نفر به نام خواستم وعمارت جديدي بنا نموده و رونق خوبي به سفارت خانه دادم چندين مرتبه به فكر افتادم درمحرم يك روضه خواني مفصلي راه بيا ندازم ولي وحشت از دربار روسيه واز وزارت امورخارجه كردم ولي به دست ميرزا حسينعلي درتكيه نوروزخان  ده روز تعزيه خواني مفصلي كردم واما از سيد علي محمد گفته شود چند ماهي در بوشهر رياضت مي كشيد ولي جرئت اظهاري نكرده وهمه را به عبادت مشغول وپس از دو ماه به طرف شيراز حركت مي نمايد درراه جسته عنوان مبشري را پيش كشيده نيابت  امام عصر را اظهار مينمايد تا به  شير از مي رود واز آنجا كم كم از اين قبيل زمزمه ها مي كند وبعضي مردم عوام ر ا دور خود جمع مي نمايد تا مطلب به گوش علماء مي رسد از سيد استفسار مي نمايد منكر مي شود ولي بعدا" علماء چند نفر اشخاص مطلع را پيش سيد محرمانه فرستاده وبه او اظهار ارادت مي نمايند سيد فريفته آنها شده ومطالب را با آنها درميان مي گذارد آنها مطالب را به علماي شيراز گفته وغوغا بلند اول كسيكه بر ضد او برخواسته كسانش بوده اند كه اورا از خانه بيرون كرده وحسين خان صاحب اختيار او را گرفته ودر حضور علما ءاز او استنطاق مي نمايد او حرف هاي بي سروته مي زند اهل مجلس وكسانش او را سفيه مي خوانند معهذا صاحب اختيار سيد بي چاره جوان را چند نوبت چوب زده وچندين ماه حبس واز شيراز بيرونش مي نمايد.

بي چاره عاق پدر ومادر با دست تهي از آنجا به اصفهان وارد مي شود ولابد هزار مرتبه دردلش مرا لعنت كرده ونادم وپشيمان بود اوآرزويپيشنمازي در شيراز داشت من مي خواستم اورا امام زمان وباب علم يا اقلا نايب امام عصر كنم همين كه به من اطلاع رسيد وارد اصفهان شده يك نامة دوستانه به معتمدالدوله حكمران اصفهان نوشتم وسفا رش سيد را نمودم كه از دوستان من وداراي كرامت است.

از او نگهداري شود الحق معتمد الدوله چندي از اوخوب نگهداري كرد ولي از بدبختي سيد معتمدالدوله مرحوم شد. سيد بي چاره را گرفتند وبه تهران روانه نمودند من هم بوسيله ميرزا حسين علي وميرزا يحيي وچند نفر ديگر در تهران هو و جنجالراه انداختم كه صاحب الا مر را گرفته اند لذا دولت او را ازكنا ره گرد روانه  رباط كريم نموده و از آنجا به طرف قزوين و يكسره به تبريز و از آنجا به ماكو بردند ولي دوستان من آن چه ممكن بود تلاش كردند و جنجال راه انداخته كه حتي بعضي از علماي مازندران و بعضي مردم كاشان و تبريز و فا رس و نقاط ديگر كه كا ملا  زود باور و عوام بودند به جنب و جوش افتادند من بيش از آن چه مي كردم نمي توانستم بكنم وانگهي من وزير مختا ر بودم و وزير مختا ر انگليس كا ملا متوجه عمليات من بود و مقتضي نبود بيش از آن چه مي كردم بكنم به علاوه اگر سيد را در تهران نگاه مي داشتند و سئوا لاتي از او مي شد يقين داشتم سيد آشكارا مطالب را مي گفت و مرا رسوا مي نمود پس به فكر افتادم كه سيد را در خارج از تهران تلف نموده و پس از آن جنجال بر پا نمايم لذا بهخدمت شاه رسيده و گفتم آيا سيدي كه در تبريز است و ادعاي صاحب الزماني مي كند راست مي گويد ؟ شاه گفت : به وليعهد نوشتم كه با حضور علما تحقيقاتي از او بنمايند من مترصد بودم تا خبر رسيد كه او را وليعهد احضار و در جواب علما عاجز و در مانده شده و در همان مجلس توبه مي نمايد ( عين توبه نامه در آخر كتاب است ) من ديدم حقيقتا" زحمات چندين ساله ام از بين رفته پس به شاه گفتم اشخاص مزور و دروغگو را بايد به سزاي خود رسانيد در اين بين محمد شاه جهان را بدرود گفت ولي ناصرالدين ميرزا امر نمود تا سيد را به دار كشيدند خوشمزه آنكه به طناب دار چون گلوله تفنگ مي خورد پاره شده و سيد به زمين مي افتد و به مجرد افتادن سيد به مستراح فرار مي كند و از ترس توبه و انا به مي نمايد و لا بد لعنت به شيخ عيسي لنكراني مي كند كه اين فكر را به مغز او انداخته ولي باستغائه او گوش نداده و مجددا" او را بدار آويخته و تير با ران مي نمايد .

پس از كشته شدن سيد خبر آن در تهران به من رسيد و ميرزا حسينعلي و چند نفر ديگر كه سيد را نديده بودند گفتم جنجال بر پا نمايند و چند نفر ديگر هم تعصب ديني پيدا كرده تير به طرف ناصرالدين شاه انداختند . بدين جهت يك عده زيادي مردم را گرفتند .

ميرزا حسينعلي و بعضي ديگر از محا رم مرا هم گرفتند من از آنها حمايت كرده با هزاران زحمت همة كاركنان سفارت حتي خود من شهادت داديم كه اينها بابي نيستند لذا آنها را از مرگ نجات داده به بغداد روان شان كرديم من به ميرزا حسين علي گفتم كه تو ميرزا يحيي را درپس پرده بگذار و اورا من يظهره الله بخوان و نگذار يا كسي طرف مكالمه شود و خودت متولي او بشو ومبلغ زيادي به آنها پول دادم كه شايد بتوانم كاري صورت بدهم ولي ميرزا حسينعلي هم پيرمرد و هم علم اطلاع نداشت لذا چند نفر آدم با سواد همراه او نمودم ولي آنها نمي توانستند اين كا ر را انجام دهند ومن هم به شخصه كه نمي توانستم  وارد اين امر شوم ولي چه بايد كرد كا ري را كه با آنهمه زحمت به جريان انداخته نمي توانستم دست بردارم وانگهي مبلغ زيادي از براي اينكار خرج كرده بودم ولي البته به طور ماهيانه چون مي ترسيم اگر يكمرتبه بدهم ميرزا حسينعلي پولها را برداشته فرار كند .

زن و بچه و كس و كار وا را هم روانة بغداد كردم كه دلباز پسي نداشته باشد و در آنجه تشكيلا تي دادند . كا تب وحي درست كردند من هم چند نفر منشي وكتب چندي كه از سيد مانده بود جرح وتعديل نموده براي انها فرستادم كه نسخ زيادي از آنها استنساخ نمايند بعضي از الواح را از براي آنها ئي كه سيد را نديده و گول خورده بودند هر ماه تهيه كرده و مي فرستادند يك قسمت كار سفا رت خانه منحصر به تهية الواح و انتظام كار با بي ها بود .

مردمان فهيم از اين حرفها مي خنديدند نا چار يك مشت مردم عوام را جمع و جور كرديم و ديگر جرأت آنكه به مطلعين ابرازي شود نبود و به فرض رشوة زيادي مي خواستند و براي من امكان نداشت زيرا ممكن بود وجوه را گرفته و از ما پشتيباني نكنند و به وجود سفارت انگليس كه رقيب ما بود براي ما اشكال داشت روي اين نظر مردم عوامر ابد ست مي آوريم و با پول كمي آنها را قانع مي كريدم هر كسيكه متواري بود و روي رفتن و طنرا نداشت با مبلغ جزئي به اسم زيارت كربلاپيش ميرزا حسين علي مي فرستادم تا جمعيت زيا دي دور او جمع شده و همه ما هه براي او و مردمش دوسه هزار تومان پول مي فرستادم و دراين بين دولت عثما ني آنها را به استا مبول و از آنجا به اردنه فرستاد . دولت روسيه هم به تقويت آنها پر داخت .

 خا نه و مكان براي آنها ساخت قسمت عمده لوايح آنها به وسيله وزارت خا رجه ما براي آنها تهيه مي شد (1)  (1ـ پس معلوم شد در لوحي كه تقدير از امپراطور روس نموده روي چه نظر بوده است . )   و ما آن لوايح را با يك آب  وتابي به ولايات مي فرستاديم بعضي جوانهاي پدر مردة عوام رامي گفتيم پدر تو بابي بود تو چرا از پدر پيروي نمي كني و به همين حرفها او را وادار مي كرديم هر كس كه قبول نمي كرد و تصديق نمي نمود اين دسته حاضر بودند او را بي دين و لاابالي و يا حتي از خود بخوانند تا آن كه او هم مجبور شود جزو اين دسته در آيد در اين ضمن ميرزا حسينعلي با برادر سر رياست  به هم زد و ميرزا يحيي زير بار برادر خود نرفت معلوم شد تحريك رقباي ما سبب اختلاف آنها شده است ميرزا يحيي از برادر جدا شده به طرف جزيرة قبرس رفت ودر آنجا متأهل شده و خود را صبح ازل نا ميد رقيب ما كه پي به عدم لياقت او نبرده بود وجوه گزاف به او مي رسانيد او تمام را خرج لهو و لعب خود مي كرد . از طرفي هم ميرزا حسينعلي با تابعانش به تحريك مملكت ايران بعكار روانه شدند ما در صدد بر آمديم عباس پسر حسينعلي را بگذاريم درس بخواند عباس باذكاوت تر از پدرش بود و خوب هم درس مي خواند و بي نهايت ساعي در درس خواندن بود و مطالعة زياد مي كرد رقباي ما ساعي بودند الواح ضدو نقيضي كه نويسندگان ما صادر مي كردند افشاء كنند به واسطه شهر ت هائيكه به اسم ميرزا يحيي داده بودند لا بد شديم اسم بابي را تبديل به بهائي كنيم چون جسته جسته عقايد را مي گفت و بعضي از طرفداران رقيب ما گفته هاي او را انتشار مي دادند و نزديك بود كارها و زحمات چندين ساله را كه با پولهاي زيادي به اين پايه رسيده بود از ميان بردارند به محض آن كه بين ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي به هم خورده بود ميرزا حسينعلي من يظهر الله شد و ميرزا يحيي را پيروان معزول كردند ولي از بي سوادي من يظهره الله چه بگويم الواحي كه ما تهيه مي كرديم نمي توانست درست بخواند و به واسطة اظهار لحيه چند كلمه از نخود خود داخل آش ما مي كرد و الواح ما كه سرو ته درستي نداشت به واسطة دخالت او بي مزه تر مي شد معهذا عوام مي فهميدند كه چه نوشته و حق و باطل چيست ؟!!! هر كس در تهران بهائي مي شد به او همراهي و مساعدت مي كرديم بهترين مبلغ ما  آخوندها بودند و كمك عمده را آنها بما مي كردند  زيرا باهركس مخالفتي داشتند او را بابي يا بهائي قلمداد مي نمودند   آنوقت ما آنها را جلب ومساعدت مي كرديم والبته آنها  پناهي جز مانداشتند از اينها گذشته هركس را طالب بوديم به وسا يل محرمانه آخوند ها را با او طرف ميكرديم تا اورا بابي وكافر قلم داد كنند آنوقت فورا" يكي را پيش او فرستاده از دسته خودمانش ميكرديم به قسمي اين جريان سهل بود كه حد نداشت واغلب مردم از ترس جور وظلم آخوندها بهائي مي شدند واگر دوباره مي خواستند اظهار كنند كه ما بدروغ جزو اين دسته شديم وبهائي نيستيم آخوندها وديگران كه همساية آن مرد بودند از او قبول نمي كردند هر مجتهدي را مي توانستند به نام خود در انظار دولت و عوام متهم كنيم تا ايجا كار من به خاتمه رسيد و گذارشات خود در انظار دولت و عوام متهم كنيم تا اينجا كار من به خاتمه رسيد و گذارشات خود را به وزارت متبوعه دادم و اختلا ف جديد را دين اسلام درست نمودم تا خود با دكان جديد خود چه كنند.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۴
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۵
نظرات بینندگان
ناشناس
۱۸:۲۲ - ۱۴۰۰/۰۵/۲۴
به نظر نمی آید این متن پر از غلط املایی و این داستان سرهم بندی شده با واقعیات مطابق باشد ، انحرافات شیخیه و اطرافیان شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی زمینه ساز پیدایش بابیت و بهائیت بوده ولی این متن ،بیشتر داستانسرایی می نمایاند.عوامل نفوذی و جاسوسان بیگانه بسیار حساب شده تر از این حرف ها کار کرده اند که نتیجه اش وضعیت فعلی اعتقادی است.
ناشناس
۲۲:۱۰ - ۱۳۹۸/۰۹/۲۲
منطقه ایکه اکنون به ایران معرف است از قدیم مشرک بودند و هنوز این شرک ادامه ادارد
باقر علايي
۱۵:۳۸ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۰
با سلام - مستشرقين روسي چنين كتابي را در آثار پرنس دالگوركي پيدا نكردند . وبعضي ازآنان معتقدند اين كتاب توسط يك ايراني فارسي زبان ؟ نوشته شده كه صحت و سقم ان هيچ وقت معلوم نشد .
مرتضی
۱۹:۳۵ - ۱۳۹۴/۰۱/۰۸
باید درس گرفت خیلی از جریان سازی ها و تفرقه هایی که وجود دارد از اتحام زنی های بدون تعمق ماست و دشمن هم استفاده می کند
ناشناس
۱۰:۲۱ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۴
بهاییت ووهابیت هر دو روی یک سکه اند وپیروان انها هم به نظر من مثل خوارج هستند