سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

عارفی که پدر معنوی رزمندگان بود + تصاویر

از عملیات فتح المبین به بعد که حضور رزمندگان تهرانی در پادگان دو کوهه پررنگ شد، این عالم روحانی مدام برای بر پایی نماز جماعت در پادگان حضور پیدا می کرد. رزمندگانی که اطراف شهر ذزفول مقر اونها بود از خرمن معارف این عزیز توشه ها برده اند.
کد خبر: ۳۰۹۱۲
۱۵:۳۴ - ۱۰ بهمن ۱۳۹۰
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از فارس، خیلی از رزمنده ها میز درس و مشق رو رها کرده و به جبهه اومده بودند. نوجوانانی که شدیدا به خانواده وابسته و نیازمند عاطفه خانواده. اما وقتی از خانواده دل می کندن و پا تو جبهه می گذاشتند.

اما بودن کسانی که جای پدر و برادر بزرگشون رو پرکنند و بودند کسانی که دیدن اونها و در معرض نفس قدسی اونها قرار گرفتن همه خلاءها را یکجا پر می کرد. ازجمله سرآمد این افراد، عارف واصل آیت الله مجدالدین قاضی امام جمعه فقید دزفول بود.

 از عملیات فتح المبین به بعد که حضور رزمندگان تهرونی در پادگان دو کوهه پررنگ شد این عالم روحانی و این فقیه صمدانی مدام برای دیدار این عزیزان و بر پایی جماعت در پادگان حضور پیدا می کرد. رزمندگانی که اطراف شهر ذزفول مقر اونها بود از خرمن معارف این عزیز توشه ها برده اند.

یادم میاد امتحانات ثلث دوم رو که دادیم بهمن ماه بود و برای عملیات والفجر مقدماتی خودمون رو به جبهه رسوندیم.رفتیم پادگان دوکوهه؛ رزمندها مشغول تجدید آموزش ها برای عملیات بودند. حسابی آموزش ها عرق ما رو درآورده بود و آخرهفته نیاز به استحمام و تجدید روحیه داشتیم. صبح جمعه بود که همراه یک عده ازدوستان رفتیم دزفول، بعد ازاستحمام یک چرخی در شهر زدیم و زیر پل قدیم دزفول یک آب هویج بستنی خوردیم. همون جمعه اول همه پولمون که از تهرون از بابامون گرفته بودیم پرید. تازه چند روز بود که از خانواده دور شده بودیم. بچه مدرسه ای هم بودیم و زود دلتنگ می شدیم. با همکلاسی های رزمنده رفتیم نمازجمعه دزفول.صف های جماعت تشکیل شده بود و صدای دلنشین، زیبا و قشنگ آقای قاضی با اون لهجه غلیظ «دزفیلی میومد».ما هم بدون اعتنا به این فضا تو صف های جماعت دنبال رفیقامون می گشتیم . بعضا از ذوق دیدن بعضی دوستان سر صدا به را میانداختیم. البته نمازگذارهای دزفولی با لهجه شیرینشون به ما تذکر می دادند. اما نه جوری که بچه ها برنجند. آنقدر فضای خوش و بش با دوستان گل کرده بود که یادمون رفته بود که ای بابا نمازجمعه است و خطیب جمعه خطبه میخونه.

اما یک لحظه به خودم اومدم که صدای مهربون آقای قاضی داشت مردم دزفول رو نصیحت می کرد:

به شما همشهری ها توصیه می کنم به این رزمندگان که مهمون شهر ما هستند و دور از خانه و خانواده هستند برسید و با اونا مهربون باشید. اگر در مغازه های شما می آیند با اونها مدارا کنید.

در آخر با حالت تواضع و فروتنی به رزمندگان می فرمود:

من دعاگوی شماهستم وهرشب به شما دعا می کنم.

این جملات آنقدر دلنشین بود که همه توجه ها روبه خودش جلب می کرد و نفوذ کلام این مرد خدایی هوس 021 رو ازسرها بیرون می کرد. نماز که تموم شد از روسر مردم رد شدیم وخودمون رو مرسوندیم به این مرد الهی. قد بلند و رشیدی داشت. روی پنجه هامون بلند می شدیم و دست دورگردنش می انداختیم و این پیرمرد نورانی خم می شد تا ما بتوانیم صورتش روببوسیم.

اون روز بعد از نمازجمعه همه صف کشیدیم برای خوردن نهار خوشمزه ای که بعد از نماز جمعه درفول به همه رزمندگان می دادند و جالب اینه که نهار که می خوردیم بعد از هر لقمه غذا می گفتیم:

صفای دل مردم دزفول ...

یکی از خاطرات جالبی که خیلی از بچه های تهرون دارن از مرحوم قاضی این بود که ایشون وقتی می آمدند برای نماز پادگان، وقت اومدن صورت سفیدش مثل ماه می درخشید. اما وقت رفتن آنقدر رزمندها روی او رو بوسیده بودن که صورتش سرخ شده بود. مرحوم قاضی درتمام عملیات هایی که درمنطقه عمومی شوش و ذزفول انجام می شد. وجودش و دعایش کارساز بود. وجود این فقیه در شهر فقاهت و شهر فقیه نامی شیخ مرتضی انصاری و تربیت مردم این شهر به تربیت دینی برکتی بود که رزمندگان ما درطول دفاع مقدس از آن بهره ها بردند.






راوی :جعفرطهماسبی


ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: