در اين نوشتار، بر آن شديم تا با بيان مختصر از سرگذشت وهابيت يا سلفيگري و طرح عقايد خشک و تنگنظرانه آنان و پاسخ به ادّعاهاي بيپايه و اساس آنها نسبت به مکتب اهل بيت، علاوه بر روشنگري و ارتقاء سطح معرفتي خوانندگان، دين خود را نيز ادا کنيم.
کد خبر: ۳۰۰۱
۰۰:۰۰ - ۰۵ مرداد ۱۳۸۷
از گذشتههاي دور، بزرگان اهل سنت نسبت به عقايد مذهب شيعه، نگاهي نقّادانه داشتهاند و همواره سؤالات و شبهاتي را مطرح ميکردهاند؛ و پاسخهايي ميگرفته اند.[1] برخي منصفانه قبول کرده و برخي از آن سر باز ميزدند. اما اين نگاه نقّادانه با ظهور فرقة منحرف وهابيت، تبديل به دشمني و کينهتوزي شد و روند آن، شديدتر و وسيعتر گشت. پس از پيروزي انقلابِ شکوهمندِ اسلاميِ ايران، وهابيت علاوه بر تشديد عداوتها، استفاده از روشهاي مدرني چون ماهواره، اينترنت، رسانههاي صوتي و تصويري و ... بر سرعت و شدت هجمهها افزود.
دشمنان اهل بيت، هرگز تصور نميکردند که فرهنگ غني شيعه بتواند چنان جوش و خروش و شور و شعوري به ملت ايران بدهد که بتوانند با دستان خالي و تنها با تکيه بر معارف اهل بيت عليهم السلام به رهبري بزرگمردي از سلاله نبي مکرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، يک رژيم کاملاً مسلح را که مورد حمايت بزرگترين قدرتهاي مادي جهان بود، شکست دهند و فقه شيعي و احکام اسلامي مبتني بر نگاه ائمه معصوم عليهم السلام را جايگزين آن کنند و نه تنها باقي مسلمانان بلکه تمام معتقدان به دنيا را نيز برادروار گردهم آورد و عزّت بخشد..به همين جهت، اين مخالفان در صدد هستند که چهره نورانيِ مذهبِ تشيع را در سطح جهاني، مخدوش کنند.
شايد بتوان ادعا کرد که يکي از انگيزههاي تهاجم وسيعِ وهابيت بر ضد مذهب اهل بيت عليهم السلام، ترس و وحشت آنان از گسترش فرهنگ برخاسته از قرآن، در ميان جوانان و دانشمندانِ تحصيلکرده و استقبال آنان از اين مکتب نوراني و مطابق با سنت راستينِ محمدي صلي الله عليه و آله و سلم است.
دکتر "عصام العماد شاگرد بن باز" (مفتي و فقيه سعودي) در کتابي که به مناسبت گرويدن خود به تشيع، به رشتة تحرير در آورده مينويسد: "هنگامي که کتابهاي برادران وهابي را ميخوانيم بر يقين ما افزوده ميشود که آينده از آنِ مذهب تشيع است؛ زيرا آنان، خود، وسيلة انتشار سريع و آشنايي با مذهب تشيع در بين وهابيان ميباشند"[2] .سپس از قول "شيخ عبدالله الغنيمان" (استاد "الجامعه الاسلاميه" در مدينة منوره) نقل ميکند: "وهابيون به يقين دريافتهاند، تنها مذهبي که در آينده، اهل سنت و وهابيت را به طرف خود، جذب خواهد کرد، همان مذهب شيعة امامي است"[3].
شيخ محمد مغراوي ، يکي از نويسندگان مشهور وهابي ميگويد: "با گسترش مذهب تشيع در ميان جوانهاي مشرقزمين، بيم آن را داريم که اين فرهنگ، در ميان جوانهاي مغربزمين نيز گسترده شود"[4].
"شيخ ربيع بن محمد"، يکي ديگر از نويسندگان سعودي نيز مينويسد: "آنچه باعث فزوني شگفتي من گرديده، اين است که برخي از برادران وهابي و فرزندان شخصيتهاي علمي و دانشجويان مصري، اخيراً به سراغ مکتب تشيع رفتهاند"[5] .
اکنون، اين سؤال به ذهن ميآيد که با وجود آنکه تمامي دشمنان، براي نابودي اسلام همپيمان شدهاند؛ آيا طرح مسايل اختلافي شيعه و وهابيت، با جريان وحدت منافات ندارد؟
"مايکل برانت" در کتاب "نقشهاي براي جدايي مکاتب الهي"[6] مينويسد: "افرادي که با شيعه، اختلاف نظر دارند عليه شيعه، منظم و مستحکم هستند. بايد شيعيان را کافر جلوه داد و آنها را از جامعه جدا نمود و عليه آنها مطالب تحرکبرانگيز نوشت"[7]. با اين بيان، آيا تکيه بر اختلاف نظرها و دامن زدن به تفرقه و چند دستگي، خدمت به دشمن محسوب نميشود؟
شکي نيست که وحدت، يکي از عوامل پيشرفت ملتها و رمز پيروزي آنان است؛ اما در جواب به اين سؤال، ابتدا بايد مشخص کنيم که منظور و هدف از وحدت چيست؟ آيا منظور اين است که افرادِ هر مکتب و مذهب و فرقهاي از معتقدات خود دست بردارند و به دين و مذهب ديگر درآيند و فرقهاي ديگر را برگزينند؛ تا همه، تحت يک فرقه و مذهب درآيند؟! يا اينکه منظور و هدف از وحدت، چيز ديگري است؟
هدف از وحدت، يکي کردن مذاهب نيست؛ زيرا اين امر، کاري دشوار و حتي غيرممکن است. بلکه منظور از وحدتِ اسلامي اين است که صاحبان مذاهبِ مختلف، با تکيه بر مشترکات خود، يک صف واحد را در برابر دشمنان قسمخوردة اسلام تشکيل دهند و با دشمن واحد خود ـ که هيچ کدام از فرقهها را قبول ندارد و در صدد نابودي همه آنها و از بين بردن اصل اسلام است ـ مبارزه کنند.
شايد بتوان گفت علت فاصلة ميان مذاهب، عدم آشنايي صحيح با مباني فکري يکديگر است. اگر صاحبان هر يک از مذاهب، با حفظ مباني اعتقاديِ خود، مسايل اختلافي را در محيطي آرام مطرح نمايند، علاوه برآشنايي با افکار همديگر و مشترکات ميان مذاهبشان، به تفاهم بيشتري نيز دست خواهند يافت.
متأسفانه عليرغم آنکه مذاهب اسلامي توانسته بودند با الهام از رهنمودهاي قرآني[8] و بيانات پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در پرتو توحيد و نبوت، پيوند برادري را در ميان خود ايجاد نمايند تا در مقابل تهاجم سنگين دشمنان، استوار بمانند، با پيدايش فرقة ضالة وهابيت و اتهامات نادرست آنان به تشيع، ضربات جبرانناپذيري به اتحاد مسلمانان وارد آمد.
اين فرقه، به جاي همکاري و همياري، بانگ تفرقه و جدايي سر داد و خواسته يا ناخواسته، آب به آسياب دشمن ريخت و همگام با دشمنان، به نفي و طرد مسلمانان و گسترش فرقهها برخاست.
در قرن دوازده قمري، "محمد بن عبد الوهاب"، مروج اصلي افکار وهابيت، علاوه بر آنکه برخي از مسلمانان (نه فقط شيعه ) را به جرم توسل به انبيا و اولياي الهي، مشرک و بتپرست قلمداد کرد و به تکفير آنان، فتوا داد؛ خونشان را حلال و قتل آنان را جايز و اموال آنان را غنايم جنگي به حساب آورد که در نتيجة اين فتوا، هزاران مسلمانِ بيگناه کشته شدند.
آري! احياي افکار خشک و منحرف "ابنتيميه" توسط عبدالوهاب، در شرايطي صورت گرفت که مسلمانان، بيش از هر زمان ديگري، نياز به وحدت و يگانگي داشتند و مطمئناً نتيجة اين مسير ناهمواري که وهابيت در پيش گرفته است، چيزي جز شکستن بيشتر وحدت مسلمانان نخواهد بود.
در اين نوشتار، بر آن شديم تا با بيان مختصر از سرگذشت وهابيت يا سلفيگري و طرح عقايد خشک و تنگنظرانه آنان و پاسخ به ادّعاهاي بيپايه و اساس آنها نسبت به مکتب اهل بيت، علاوه بر روشنگري و ارتقاء سطح معرفتي خوانندگان، دين خود را نيز ادا کنيم. قبل از شروع، يادآور ميشويم که روش ما در بحث، طرح علمي موضوع، به همراه نقد و بررسيِ آن است.
سلفيگري:
سلفي از ريشة "سَلَف" و به معناي "پيشين" است. "محمد ابو زهره" مينويسد: "مقصود از سلفيّه، کساني هستند که در قرن چهارم هجري ظاهر شدند. آنان تابع "احمد بن حنبل"، - کسي که عقيده سلف را زنده و براي آن، جهاد کرد- بوده و گمان ميکردند که تمام آراء و اعتقاداتشان، به احمد بن حنبل منتهي ميگردد. آنگاه در قرن هفتم، اين روش، توسط شيخ الاسلام ابن تيميه احيا شد. او با اضافه کردن مسايلي به آن، شديداً مردم را به اين روش دعوت ميکرد. آنگاه در قرن دوازده، آراي او در جزيره العرب توسط محمد بن عبدالوهاب احيا شد که تاکنون وهابيان آن را زنده نگه داشتهاند"[9] .
احمدبنحنبل، رئيس خط سلفيگري
احمدبنحنبل شيباني، صاحب کتاب حديثيِ "المسند" و مؤسس فقه حنفي را ميتوان ريشة سلفيگري دانست. وي بيش از يک قرن و نيم، پيشواي بلامنازع جهان تسنن ـ بويژه اهل حديث ـ بود و گفتارش، ملاک سنت و بدعت محسوب ميشد.
احمدبنحنبل، اصل تجسيم و تشبيه ذات خداوند را در ميان اهل حديث رواج داد. او معتقد بود که خدا در جهتي قرار دارد و بر عرش خود مستقر است. چنين تفکري، جزء عقايد مسلم و بدون ترديد اهل حديث قرار گرفت و انکار آن در حد ارتداد بود.
شخصي از احمدبنحنبل در مورد اين حديث سؤال کرد: "خداوند متعال، هر شب به آسمانِ دنيا ميآيد؛ ديده ميشود و قدمش را در آتش ميگذارد" و او در جواب گفت: "ما به تمام احاديث، ايمان داريم؛ آنها را تصديق ميکنيم و هيچگونه تأويلي براي آنها قائل نيستيم[10].
اين نوع تفکر در ميان حنبليها ماند تا در سال 305 هجري، ابوالحسن اشعري، پس از برگشتن از مذهب خود (معتزله) و پيوستن به جرگة حنبليها، تغييراتي را در اين مذهب به وجود آورد؛ اما مجدداً در قرن هشتم، برخي از حنبليها، مکتب احمدبنحنبل را با همان اصول احيا کردند که در آن ماجرا، ابو عباس احمدبنعبدالحليم، معروف به ابنتيميه نقش بيشتري داشت.
از خصوصيات بارز ابنتيميه، فتوا دادن برخلاف آراي مشهور و رايج مسلمين بود. مکتب وي، به دليل خشونت در کلام و بد زباني در گفتار، رواج نيافت و علماي زيادي را به نقد خود وا داشت؛ از جمله ابنحجر عسقلاني، ابنحجر هيثمي،شورکاني،تقي الدين سبکي، ذهبي و...
ابن حجر عسقلاني و شوکاني مينويسند: "مفتي شافعيِ دمشق دستور داد که در دمشق اعلام کنند که هر کس معتقد به عقايد ابنتيميه باشد خون و مالش حلال است"[11].
ذهبي، دانشمند بلند آوازة عصر ابنتيميه، در نامهاي خطاب به وي مينويسد: "اي بيچاره! آنان که از تو متابعت ميکنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودي قرار دارند. نه اين است که عمدة پيروان تو عقبمانده، گوشهگير، سبکعقل، عوام، دروغگو، کودن، بيگانه، فرومايه، مکار، خشک، ظاهر الصلاح و فاقد فهم هستند؟! اگر سخن مرا قبول نداري، آنان را امتحان کن و با مقياس عدالت، بسنج. تا کي سخنان ناشايست خود را بالاتر از احاديث صحيح بخاري و صحيح مسلم ميشماري؟ اي کاش، احاديث آن دو کتاب، از اعتراض تو در امان مانده بود. تو، گاهي آنها را تضعيف کرده و بيارزش ميکني و گاه توجيه نموده و انکار ميکني! آيا وقت آن نرسيده است که از جهل و ناداني دست برداري و توبه کني؟ بدان که مرگت نزديک شده است. به خدا قسم؛ گمان نميکنم تو به ياد مرگ باشي، بلکه کساني را که به ياد مرگ هستند، تحقير ميکني!... تو با من که دوستت هستم، اين چنين برخورد ميکني؛ پس با دشمنانت چه خواهي کرد؟! به خدا سوگند؛ در ميان دشمنانت، افراد صالح و شايسته و عاقل و دانشور، فراوان هستند؛ چنانکه در بين دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بيعار، زياد به چشم ميخورند"[12] .
شوکاني ميگويد: "محمد بخاري حنفي (متوفاي 841 هـ) در بدعتگذاري و تکفير ابنتيميه، بيپرده سخن گفته است؛ تا آنجا که در مجلس خود تصريح نمود که اگر کسي ابن تيميه را شيخ الاسلام بداند، کافر است"[13].
سرانجام ابن تيميه حرّاني در سال 705 هجري، در دادگاه محکوم شد و به زندان افتاد؛ اما در سال 707 از زندان آزاد گرديد و پس از آزادي، مجدداً به نشر عقايد خود پرداخت. در سال 721، دوباره به زندان محکوم شد و همچنان در زندان ماند تا در سال 728 درگذشت.
تا پنج قرن پس از مرگ وي، بر اثر نقد تمامي عقايد او توسط علماي عصر، سخني از آن عقايد، مطرح نبود؛ تا آنکه در قرن دوازده، بار ديگر افکار خشک ابنتيميه رونق گرفت و در رأس ترويجکنندگان افکارِ انحرافيِ ابنتيميه، محمدبن عبدالوهاب نجدي بود.
--------------------------------------------------------------------------------
1.نظير کتاب المراجعات که حاوي نامه ها و گفتگوهايي ميان عالم بزرگ شيعي، علامه سيد شرف الدّين و عالم بزرگ سني شيخ سليم البشري است.
2. المنهج الجديد و الصحيح في الحوار مع الوهابين،ص 178.
3. همان.
4. مقدمة کتاب "الشيعه الاماميه في ميزان الاسلام"، ص 5.
5. مقدمة کتاب "من سب الصحابه و معاويه فأمه هاويه"، ص 4.
[6]. the ology a plan to divis and desnoyle.
7. روزنامة جمهوري اسلامي، 5/3/1383؛ هفته نامة افق حوزه، 28/8/1383.
[8]. انعام / 153 ؛ آل عمران / 105.
[9] المذهب الاسلاميه، محمد ابوزهره، ص 311؛ به نقل از "سلفيگري و پاسخ به شبهات"، علياصغر رضواني، ص 16.
10. في عقايد الاسلام، از رسايل شيخ محمدبنعبدالوهاب ص 155؛ به نقل از "سلفيگري و پاسخ به شبهات"، علي اصغر رضواني، ص 19.
11. الدرر الکامله، ج 1، ص147 و البدر الطالع، ج 1، ص 67.
12. الاعلان بالتوبيخ: 77 ـ تکمله السيف الصقيل رد ابن زفيل: 218.
13. البدر الطالعک 2 / 260.