بسم الله الرحمن الرحیم
اشعار مولوی در باره کربلا و عاشورا :
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعره هاشان میرود در ویل و وشت
پر همیگردد همه صحرا و دشت
یک غریبی شاعری از ره رسید
روز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت و آن سو رای کرد
قصد جستجوی آن هیهای کرد
پرس پرسان میشد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد
این رئیس زفت باشد که بمرد
این چنین مجمع نباشد کار خرد
نام او و القاب او شرحم دهید
که غریبم من شما اهل دهید
چیست نام و پیشه و اوصاف او
تا بگویم مرثیه ز الطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم
تا از اینجا برگ و لالنگی برم
آن یکی گفتش که هی دیوانهای
تو نه ای شیعه عدوی خانه ای
روز عاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است
پیش مومن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مومن ماتم آن پاک روح
شهره تر باشد ز صد طوفان نوح
نکته گفتن آن شاعر جهت طعن
شیعهی حلب گفت آری لیک کو
دور یزید کی بدهست این غم چه دیر
چشم کوران آن خسارت را بدید
گوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودهستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدیت از عزا !
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
ز انکه بد مرگی است این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بشکستند بند!
سوی شادُروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
روز ملک است و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی
ور نه ای آگه برو بر خود گری
ز انکه در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبیند جز این خاک کهن
ور همیبیند چرا نبود دلیل
پشت دار و جان سپار و چشم سیر
در رخت کو از می دین فرخی
گر بدیدی بحر کو کف سخی
آن که جو دید آب را نکند دریغ
خاصه آن کاو دید آن دریا و میغ
جلال الدین در دفتر سوم اشعار دیگری سروده و میگوید:
هین مدو گستاخ در دشت بلا
هین مرو کورانه اندر کربلا
که زموی و استخوان هالکان
می نیابد راه پای سالکان
برخی پژوهشگران شعر دیگری نیز در این باره از جلال الدین نقل کردهاند که گفته است
: کورکورانه مرو درکربلا
تا نیفتی چون حسین اندر بلا !!
آیا امام حسین علیه السلام ناآگاهانه و بدون هرگونه دوراندیشی به سمت کربلا خارج شدند ؟
مولوی از اهل سنت و صوفی مصایب امام حسین علیه السلام و یاران را در عاشورا به سخره میگیرد و میگوید اگر امام حسین شهید شده و پیروز است پس جشن بگیرید ؟!.
اشعار مولوی درباره امام حسین علیه السلام
جلال الدین مولوی بلخی نیز از این قافله عقب نمانده و اشعاری در این باب سروده است. جلال الدین بلخی در دفتر سوم مثنوی به سرزمین کربلا و رفتن به آنجا اشاره میکند و در دفتر ششم مثنوی در قالب حکایتی به ترسیم عزدارای امام حسین علیه السلام پرداخته و سپس آن را به نقد کشیده است. برای بررسی این اشعار سزاوار است نخست اشاره ای به متن این اشعار داشته باشیم. جلال الدین در دفتر ششم چنین سروده است:
برخی ابیات :
نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه ى حلب:
گفت آرى لیک کو دور یزید ### کى بدست این غم چه دیر اینجا رسید
چشم کوران آن خسارت را بدید ### گوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما ### که کنون جامه دریدیت از عزا
پس عزا بر خود کنید اى خفتگان ### ز انکه بد مرگى است این خواب گران
روح سلطانى ز زندانى بجست ### جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بوده اند ### وقت شادى شد چو بشکستند بند
سوى شادُروان دولت تاختند ### کنده و زنجیر را انداختند
روز ملک است و گش و شاهنشهى ### گر تو یک ذره از ایشان آگهى
ور نهاى آگه برو بر خود گرى ### ز انکه در انکار نقل و محشرى
بر دل و دین خرابت نوحه کن ### که نمىبیند جز این خاک کهن
ور همى بیند چرا نبود دلیل ### پشت دار و جان سپار و چشم سیر
در رخت کو از مى دین فرخى ### گر بدیدى بحر کو کف سخى
آن که جو دید آب را نکند دریغ ### خاصه آن کاو دید آن دریا و میغ [۱]
جلال الدین در دفتر سوم اشعار دیگری سروده و می گوید:
هین مدو گستاخ در دشت بلا ### هین مرو کورانه اندر کربلا
که ز موی و استخوان هالکان ### می نیابد راه پای سالکان [۲]
برخی پژوهشگران شعر دیگری نیز در این باره از جلال الدین نقل کرده اند که گفته است:
کورکورانه مرو در کربلا ### تا نیفتی چون حسین اندر بلا !![۳][1].
اگر گذشتن و انقراض حادثه ی کربلا بتواند دلیلى به عدم لزوم یادبود آن داستان باشد، حتى جلال الدین هم نمى تواند بگوید تنها به حال خود گریه کنید، زیرا چنانکه داستان خونین کربلا گذشته و به سلسلهء ابدیت پیوسته است هم چنین تبهکارى ها وگنه کارى هاى ما نیز به حکم:
هر نفس نو مىشود دنیا و ما ### بىخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوى نو نو مىرسد ### مستمرى مىنماید در جسد
گذشته و به پشت پردهی طبیعت خزیده است، دیگر جایى براى گریه نمى ماند. اگر بگویید: گریه توام با توبه و بازگشت، کثافتها و لجنهاى روح را شستشو مىدهید، مىگوییم: گریه بر داستان نینوا نیز کثافتها و لجنهایى را که به روى انسان و انسانیت با دست تبهکاران کشیده مىشود، شستشو مىکند و مىگوید: روى انسان را پاک نگه بدارید… جلال الدین دو موضوع فرد و اجتماع را در این داستان بهم مخلوط نموده و به نتیجهء نادرستى رسیده است» [۷] [2].
متاسفانه مولوی اهل سنت و صوفی و باصطلاح از عرفا و فلسفه وحدت وجودی داشته و همه اجزای عالم را اجزایی از خدا میداند .
[1] [۱] مولوی، مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، ۱۳۷۳، چاپ اول، ص ۸۴۶
[۲] مولوی، مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، ۱۳۷۳، چاپ اول، ص ۳۳۴
[۳] خیراتیه، ج۲، ص۴۵ به نقل از نقدی بر مثنوی، ص ۲۲۲ نقل شده که در بعضی از نسخ مثنوی این بیت موجود است.
[2] [۷] محمد تقی جعفری، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال الدین محمد مولوى، انتشارات اسلامی، تهران، ۱۳۵۳ ش، ج ۱۳، ص ۳۱۸