اما این بار هر کدام از روزنامهنگاران که از آن سوی آبها به ملاقات «حاکم» میآیند، با تصویر آیتاللهی به کشورشان بازمیگردند که از خشونت جاری و غالب در حکمهایش دفاع میکند و هیچ اشارهای هم به تکیهگاه شرعی احکامش نمیکند، او تنها از شجاعت و عزم راسخش برای اعدام میگوید. این یکهتاز کسی نیست جز آیتالله خلخالی، مردی که سالهای سال تنها «حاکم شرع» در ایران بود.
حاکم در گفتوگوهایش بیمحابا از احکامش دفاع میکند، چنانکه وقتی روزنامه «سانفرانسیسکو کرونیکل» در اول دسامبر ۲۰۰۳ خبر فوت آیتالله را در صفحه خاورمیانه خود منتشر میکند به بخشی از این خشونت که آیتالله صادق خلخالی در یکی از گفتوگوهایش بیهیچ پردهپوشی به آن میپردازد، اشاره میکند: «در یکی از شبها بعد از اینکه با همکاران و محافظانم به خانهام باز میگشتیم تا شام بخوریم، از شیشه ماشین دو نوجوان ۱۶ ـ ۱۵ ساله را دیدم که داشتند چیزی را رد و بدل میکردند، دستور دادم بازداشتشان کنند و بعد از داخل کیف یکی از آنها روزنامه ارگان مجاهدین خلق را پیدا کردند، همانجا آن نوجوانی که روزنامههای مجاهدین همراهش بود را با تیر زدم، اتفاقا هم از خانوادههای مشهور قم بود و بعد به همراهانم گفتم که با این منافقین باید همین طور برخورد کرد.»
آیتالله صادق خلخالی در مواجهه با مطبوعات خارجی هرگز سویه متفاوتی از آنچه در گفتوگو با روزنامهنگاران ایرانی بروز میداد را از خود ارایه نمیکرد و برعکس به نظرش میرسید که باید برای کوتاه کردن دست خارجیها از ایران اول روزنامهنگارانشان را بترساند. هفتهنامه «اکونومیست» در اول دسامبر ۲۰۰۳ او را با لقبی که همه مطبوعات غرب به آن نام میشناختند، معرفی میکند: «"قاضی اعدام" ایرانی در ۷۷ سالگی بر اثر بیماری فوت کرد، مرگی که هرگز دوست نداشت این چنین باشد، او آرزو کرده بود در حین جهاد بمیرد، اما در بستر بیماری مرگ به سراغش آمد.»
او سالها پیش به خبرنگار این مجله گفته بود: «در قانون شرع لازم نیست کسی وکیل داشته باشد، مفسد فیالارض باید اعدام انقلابی شود، همین و بس.» و این تنها بخشی از آن تصویری است که حاکم شرع از خود برای رسانههای خارجی میساخت، آیتالله خلخالی یا به قول خودش «فقیه مجاهد» دلیلی نمیدید برای روزنامهنگاری که از آن سوی آبها آمده است تصویر روشن و دقیقی ارایه دهد و برایش بگوید که ریشه احکامی که صادری میکند به کجا برمیگردد. او درست شبیه «رودلف لانگ» قهرمان هولناک رمان «مرگ کسب و کار من است»، پیش روی آنها ظاهر میشود، درست شبیه «لانگ» مردی که «روبرمرل» نویسنده خلق کرده است، هیچ نامی از کسی نمیآورد و خود یکهتاز میدان احکامی که صادر میکند به کارزار گفتوگوها میرود. این درست همان چیزی است که این روزنامهنگاران برای شنیدنش آمدهاند. آنها به کشوری پا میگذارند که تب تند انقلاب از در و دیوارش بالا میرود و در این میان با مرد روحانی روبرو میشوند که اولین حاکم شرع بود، او در اواخر دهه ۷۰ به روزنامه «نیویورک تایمز» گفته بود: «اینهایی که ما اعدامشان کردیم را باید صد بار دیگر اعدام میکردیم، اینها قبل از انقلاب جوی خون در این مملکت راه انداخته بودند.»
اکونومیست مینویسد: «او درست در شبی که انقلاب ایران به پیروزی قطعی رسید، میخواست ۲۴ نفر از وزرای حکومت قبلی را یکشبه اعدام کند، اما در نهایت این آیتالله خمینی بود که جلوی او را گرفت و او تنها به اعدام چهار نفر از آنها اکتفا کرد و آنها را در پشت بام مدرسهای که پایینش رهبر انقلاب سکنی گزیده بود به تیربار بست.»
خلخالی در اولین سالهای انقلاب بیش از هر چهره قضایی دیگری برای رسانههای خارجی خبرساز بود و به نظر میرسید تصور میکرد هراسی که به دل آنها میانداخت خود نشان از قدرت و عظمت انقلاب ایران داشت و رسانههای خارجی به استقبال این حاکم شرع میرفتند. برای آنها آیتالله صادق خلخالی شبیه کسی بود که از دل اعصار و تاریخ خودشان بیرون آمده، از دادگاههای تفتیش عقاید گذشته و به رمان «روبرمرل» نیشخند زده و یال و کوپال «رودلف لانگ»، قهرمان این رمان را ریخته است.
محمد قائد در مقاله مشهورش «این صفحه برای شما جای مناسبی نیست»، مینویسد: «اگر مطبوعات غرب سخنان سیاستمداران ایرانی را در صفحه اول میگذارند، لزوما به دلیل ارزش و اهمیتی نیست که برای این اظهارات قائل هستند. هرگاه این افراد همان کاری را بکنند که از آنها انتظار میرود، حضور در صفحه اول را جایزه میگیرند و آیتالله صادق خلخالی برنده اول این جایزهها بود.» هفتهنامه اکونومیست خوانندهاش را به خاطرات او ارجاع میدهد و مینویسد: «چهار شهروند ایرانی ساکن اصفهان که حتی به نظر محاکمهکنندگانشان هم جرم کمتری مرتکب شده بودند را نزد آیتالله خلخالی، حاکم شرع میفرستند تا در صورت امکان عفو شوند و آنها هرگز به خانهشان بازنمیگردند، چرا که آیتالله معتقد است آنها اگر نباشند برای همه بهتر است.»
مرگ در میزند
روزنامه گاردین در تاریخ اول دسامبر ۲۰۰۳ در ستون «متوفیات» خود مینویسد: «مرگ آیتالله صادق خلخالی در ۷۷ سالگی یادآور خاطراتی است که نمیتوان نادیدهشان گرفت. او قاضی اعدام لقب گرفته بود و از سال ۱۹۷۹ تبدیل به یکهتاز این میدان شد و اولین گامها را از پشتبام مدرسهای برداشت که بنیانگذار انقلاب در آنجا بود.»
گاردین درباره حاکم شرع مینویسد: «او پسر یک پیشهور فقیر بود، جایی در نزدیکی خلخال و برای همین هم به این نام مشهور شد، او نیز همچون مردان جوان آن منطقه به مدارس مذهبی رفت که جایگزینی بود برای آموزش و پرورش و از آن مدرسه در هیبت یک مرد مجاهد و مبارز در دهه ۵۰ بیرون آمد، او نیز همچون بخش اعظمی از روحانیون مخالف رژیم شاه بود.
او پنج روز پس از بازگشت آیتالله خمینی از پاریس در فوریه ۱۹۷۹ حاکم شرع شده بود و تا نوامبر همان سال تقریبا ۵۵۰ نفر بنابر حکم او و بدون اینکه فرصتی برای حضور وکیل و دادستان در اختیارشان قرار بگیرد، محکوم به اعدام شدند. این روند و قدرت مطلق تا سالها ادامه داشت، در ماه مه سال ۱۹۸۰ به عنوان رییس ستاد مبارزه با مواد مخدر انتخاب شد و این اصلا به معنای کم شدن قدرت او نبود. او در طی چند هفته آغازین کارش حکم اعدام ۱۲۷ نفر را صادر کرد که در پایان ماه اوت این تعداد به ۲۰۰ نفر رسید و شنیدهها حاکی از این است که او در این میان احکامی را هم برای زندانیان سیاسی چپ که اعتصاب غذا هم کرده بودند، صادر کرد. با این حال این چیزی نبود که حاکم شرع را راضی کند و او در مجلس شورای اسلامی ایران استعفای خودش را از این سمت اعلام کرد. با وجود حمایتهای بنیصدر از قاضی اعدام، حضور او در این سمت جدید حاشیههایی را به همراه داشت که دیگر فایدهای نداشت. در سالهای بعد هم این روند ادامه داشت و او معتقد بود هر مسلمانی میتواند یک شارع باشد و تشریفات دردسرساز برای اعدام و محاکمه معاندین لازم نیست.
در سال ۱۹۸۲ آیتالله خمینی فرمان هشت مادهای را صادر کرد که جلوی اعدامها و احکامهای خشونتآمیز بیرویه و زیر پا گذاشتن حریم خصوصی مردم را بگیرد. اما میراث خلخالی همان محاکم اسلامی بود که دیگر کار خودش را کرده بود. او دیگر قدرت سابق را نداشت، سال ۱۹۸۴ به عنوان نماینده مردم قم به مجلس شورای اسلامی ایران راه یافت و کمی بعد یعنی در سال ۱۹۸۹ و همزمان با درگذشت بنیانگذار انقلاب دوباره به چهرههای تاثیرگذار انقلاب ایران نزدیک شد. او شاید میخواست به روزهای اوجش در ابتدای انقلاب بازگردد اما هرگز نتوانست، حتی درست زمانی که تصمیم گرفت از موج اصلاحطلبی حمایت کند. او در انزوای سیاسی مطلق فوت کرد.»
مردی افسانهای
روزنامه نیویورکتایمز درست در روز مرگ او گزارشی بر اساس خاطرات او منتشر کرد، کتاب خاطراتی که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد. نیویورکتایمز مینویسد: «او هنوز هم معتقد است در حق هیچیک از آنهایی که او در کسری از ثانیه اعدام کرده، اجحافی نشده است. او معتقد است همین حالا هم اگر هر یک از آنها زنده بودند او دوباره اعدامشان میکرد. بیش از دو دهه از لحظهای که امیرعباس هویدا را اعدام کرد گذشته است و او هنوز و همچنان درست مثل همان روز محاکمه از آن نخستوزیر کینه به دل دارد و تحقیرش میکند. او از جسد هویدا هم نمیگذرد و در کتاب خاطراتش شرحی بر آن مینویسد. او در جای جای خاطراتش از اینکه روزی مرجع تعیین صلاحیت مرگ یا زندگی آدمها بوده به خود میبالد. او از لحظههایی میگوید که نگران کاهش اعدامها بود و فکر میکرد آن قدر که باید با مرگ دشمنان اسلام را نترسانده است. او هرگز نه در خاطراتش و نه در گفتوگوهایش علاقهای نداشت به اینکه این قدرت در اختیار او گذاشته شده است اشاره کند، قاضی اعدام معتقد بود این احکام و حکم مرگهایی که او صادر میکند همگی نشان از قاطعیت او در انتقامگیری از دشمنان اسلام دارد و بس. و شاید همین روحیه بود که به او ابعادی افسانهای بخشیده است، مردی که در جادهها هم دست از اعدام برنمیداشت. درباره احکامی که او در منطقه کردنشین ایران صادر کرده است، داستانهایی وجود دارد که به احتمال زیاد سر منشا همهشان به واقعیت باز میگردد.»
منبع: تاریخ ایرانی
بازنشر مطالب از دیگر سایت ها به معنی تایید آن نمی باشد .