سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

خانواده

شیعه شناسی

عکس

فیلم

دیده بان

پادکست

#الحاشیه

سردبیر

中文

صفحات داخلی

افتخار به گناه؛ ویروسی که به جان جامعهافتاد

پسر جوان، فیلمی با حضور خود و مادرش تهیه کرده و در کمال افتخار و اعتماد به نفس در فضای مجازی به اشتراک گذاشته؛ محتوایی که عنوانی بهتر از عادی‌سازی همجنس‌بازی نمی‌توان برایش پیدا کرد. پسر رو به دوربین از مادرش می‌پرسد: «مامان! اگه من همجنس‌باز بودم، بازم منو دوست داشتی؟» مادرش هم لبخند‌بر‌لب در جوابش می‌گوید: «۱۰۰درصد دوستت داشتم. هرکس یک گرایشی داره و گرایشش به دیگران ربطی نداره»! پسر هم به نشانه قدردانی، مادر را می‌بوسد و می‌گوید: «مادر فهمیده که می‌گن، تویی»...
کد خبر: ۲۸۶۹۹۸
۱۱:۱۳ - ۰۵ دی ۱۴۰۲

شیعه نیوز | پسر جوان رو به دوربین از مادرش می‌پرسد: «مامان! اگه من همجنس‌باز بودم، بازم منو دوست داشتی؟» مادرش هم لبخند‌بر‌لب در جوابش می‌گوید: «۱۰۰درصد دوستت داشتم. هرکس یک گرایشی داره و گرایشش به دیگران ربطی نداره»!

به گزارش «شیعه نیوز»، «گذشت اون زمانی که انجام بعضی کار‌ها و گناهان برای افراد جامعه، تابو بود. حالا نه‌تنها قبح خیلی از گناهان برای بعضی‌ها ریخته، بلکه به صورت علنی و با افتخار، درباره گناهان‌شون حرف می‌زنن؛ چه توی فضای حقیقی چه توی فضای مجازی. یک جایی حدیثی از امام علی(ع) خونده بودم با این مضمون که: روزگاری خواهد آمد که مردم به گناه افتخار و از پاک‌دامنی تعجب می‌کنند... فکر نمی‌کردم یک روز تفسیر این حرف رو توی جامعه خودمون ببینم. » صحبت‌های دختر دانشجو که به اینجا می‌رسد، همهمه‌ای در کلاس ایجاد می‌شود. در آن میان، دختر دیگری می‌گوید: «خب، یعنی می‌گی باید دست روی دست گذاشت؟ یعنی قرار نیست کسی به این وضعیت رسیدگی کنه؟ کسی حواسش هست که ریختن قبح گناه، انجام علنی و افتخار به اون، مثل ویروس می‌مونه و آروم‌آروم توی جامعه منتشر میشه؟»...

با روایت‌هایی از قبح‌شکنی‌هایی که در یک سال اخیر، پررنگ‌تر شده و بار‌ها صدای اعتراض دغدغه‌مندان و دلسوزان جامعه را بلند کرده، همراه باشید.

*روایت اول: حیف شد مشروب‌های ارزان از دستم رفت...!

دختر جوان و دوستش همانطور که حرف می‌زنند، خودشان را در آخرین روزنه‌های خالی واگن بانوان جا می‌کنند و با اینکه ازدحام دم غروب، مسافران را تا حد کنسرو شدن پیش برده، لحظه‌ای صحبتشان را قطع نمی‌کنند. دختر اولی دارد با آب و تاب از سفر خارجه اخیرش می‌گوید و حاضران در واگن بی‌آنکه بخواهند، از آنجای قصه به فضای این مکالمه دو نفره وارد می‌شوند که دختر جوان برای برگشت به ایران، در فرودگاه آن کشور خارجی مستقر شده. در میان سکوت همراه با فشار داخل واگن، صدای پرهیجان راوی، راهش را به گوش همه مسافران اطرافش باز می‌کند: «باورت نمی‌شه! مشروب توی غرفه‌های فروش فرودگاه، مفت بود. خیلی وسوسه شدم بخرم اما ترسیدم توی فرودگاه تهران، موقع بازرسی کیف و چمدون‌ها، برام دردسر بشه. حیف شد...»

دختر دومی حرف دوستش را قطع می‌کند و می‌گوید: «یکی از همکاران من که رفته بود ترکیه، مشروب خریده بود ریخته بود توی بطری آب معدنی و با خیال راحت از فرودگاه ردش کرده بود.»

دختر اول با حسرتی که حالا بیشتر می‌شود در صدایش حس کرد، دنباله داستانش را می‌گیرد و می‌گوید: «حالا گوش کن ببین آخرش چی شد. وقتی رسیدیم فرودگاه تهران، برخلاف انتظارم، کیف و وسایل همراهم رو برای بازرسی تحویل نگرفتن. همین‌جوری بلاتکلیف‌ایستاده بودم که مامور بازرسی گفت: مگه شما عضو تیم ورزشی نیستید؟ وسایل شما نیاز به بازرسی نداره. می‌تونید برید! ... وای، نمی‌دونی چقدر افسوس خوردم. فکر کن، با ۱۰یورو می‌شد‌یه باکس مشروب اصل خرید...»

 

*روایت دوم: پسرم! حتی اگه همجنس‌باز هم باشی، دوستت دارم!

پسر جوان، فیلمی با حضور خود و مادرش تهیه کرده و در کمال افتخار و اعتماد به نفس در فضای مجازی به اشتراک گذاشته؛ محتوایی که عنوانی بهتر از عادی‌سازی همجنس‌بازی نمی‌توان برایش پیدا کرد. پسر رو به دوربین از مادرش می‌پرسد: «مامان! اگه من همجنس‌باز بودم، بازم منو دوست داشتی؟» مادرش هم لبخند‌بر‌لب در جوابش می‌گوید: «۱۰۰درصد دوستت داشتم. هرکس یک گرایشی داره و گرایشش به دیگران ربطی نداره»! پسر هم به نشانه قدردانی، مادر را می‌بوسد و می‌گوید: «مادر فهمیده که می‌گن، تویی»...

*روایت سوم: از دختر من، فقط دف و رقص بخواهید

هنوز دقایقی به تعطیلی مدرسه مانده و همین، فرصتی فراهم می‌کند برای گپ و گفت مادرانی که در خیابان منتظر فرزندان‌شان‌ایستاده‌اند. صحبت از کلاس‌های فوق برنامه برای بچه‌ها در جمع گل می‌اندازد و مادر‌ها که تمام همّ‌و‌غمّ‌شان، پرورش همه‌جانبه استعداد‌های فرزندان‌شان است، هرکدام از تجربه‌ای که دخترش از شرکت در کلاس زبان، ورزش، شاهنامه‌خوانی، نقاشی و... داشته، می‌گوید.

در آن میان، یکی از مادر‌ها که انگار از بحث جدی و دغدغه مندانه مادر‌ها حوصله‌اش سر رفته، از روی سکوی جلوی مدرسه بلند می‌شود و همانطور که مانتویش را می‌تکاند، می‌گوید: «چه حوصله‌ای دارید شماها! واقعاً همه وقت روز و شبتون به این می‌گذره که بچه‌تون رو از این کلاس به اون کلاس ببرید؟ زبان و نقاشی و اینا چیه؟ از دختر من، فقط دف زدن و رقصیدن بخواید. به درس و مشق و ورزش، کاری نداره. هرجا برسه، بساط دف و رقص برپاست.»

*روایت چهارم: آنقدر که در کیش احساس امنیت دارم، در مشهد ندارم!

«تو رو خدا مراقب باشید به دختر من نخورید. همین دو روز پیش، ۴۰میلیون خرجش کردم»... مادر میانسال هرچند دقیقه یک‌بار با شوخی و خنده این جملات را خطاب به خانم‌های اطرافش در واگن مترو می‌گوید. مسافران داخل واگن هم ناخودآگاه انگشت اشاره مادر را دنبال می‌کنند و نگاهشان با دختر جوانی با بینی چسب‌خورده و صورت ورم‌کرده تلاقی می‌کند. اینطور است که بحث درباره عمل زیبایی بینی وسط ازدحام واگن مترو شکل می‌گیرد. اما آنچه بحث را داغ می‌کند، نه روایت مادر از هزینه‌های سرسام‌آور عمل بینی بلکه جمله آخرش است که می‌گوید: «فقط چون خیلی تعریف این دکتر رو کرده بودند، راضی شدم از شیراز بیام تهران وگرنه من اصلاً طاقت ندارم توی تهران باشم.»

حالا خانم‌های اطراف یکی‌یکی با برشمردن معایب و محاسن تهران وارد بحث می‌شوند. دختر جوانی می‌گوید: «تهران، هیچی جز آلودگی هوا و ترافیک و گرونی نداره اما من هیچ‌کجا رو به اندازه تهران دوست ندارم. هرجا مسافرت برم، دلم می‌گیره و دلم می‌خواد زودتر برگردم.»

خانمی وسط حرف دختر جوان می‌آید و می‌گوید: «وای مگه میشه؟ آدم میره مسافرت دلش باز میشه. چیه این تهران؟» بغل‌دستی‌اش یک تکمله به حرف او می‌زند و می‌گوید: «البته بستگی داره کجا بری مسافرت. اگه قرار باشه بری مشهد، همون بهتر که توی همین دود و دم تهران بمونی.» چند نفر با آخ و اَخ گفتن و نچ‌نچ کردن‌هایشان، حرف او را تأیید می‌کنند و از آن میان، یکی می‌گوید: «مشهد که دیگه اصلاً جای مسافرت رفتن نیست، بس که مرد‌ها به آدم بد نگاه می‌کنند. باور کنید من انقدر که توی کیش احساس امنیت دارم، توی مشهد ندارم!»

و همین حرف کافی است که دختر جوان اولی دوباره وارد بحث شود: «دست من باشه، هیچ‌وقت نمی‌رم مشهد. سالی یک‌بار اونم به خاطر مادرم مجبور میشم چمدون ببندم برای مشهد. اونجا هم، ‌ایشون میره زیارت، من تمام‌وقت می‌مونم هتل. نمی‌دونم چه جوریه؛ من توی هیچ شهری دلم نمی‌گیره اما پام می‌رسه مشهد، دلم می‌گیره...» اما یکدفعه انگار یادش افتاده باشد که همین چند دقیقه قبل گفته بود از تهران به هر شهری برود، دلش می‌گیرد، فوری حرفش را اصلاح می‌کند و می‌گوید: «من هرکجا برم، دوست دارم زود برگردم اما دلم نمی‌گیره اما مشهد با همه شهر‌ها فرق داره، دل آدم می‌گیره»!

*روایت پنجم: کسی حواسش به این ویروس ویرانگر نیست؟

«چه فضای بی‌سر و سامانی شده این فضای مجازی...» دختر جوان گوشی تلفن همراهش را با عصبانیت روی میز می‌گذارد و در مقابل چشم‌های پرسشگر هم‌کلاسی‌هایش ادامه می‌دهد: «یکی، بی‌خجالت و بدون نگرانی، عکس نیمه برهنه از خودش منتشر کرده. اون یکی، عکس واکسن پیشگیری از بیماری‌های مقاربتی گذاشته و زیرش نوشته: عشق و حال، هزینه داره. یک به‌اصطلاح هنرمند گچکار هم، با افتخار یک فیلم از خودش در حال خلق پیکره برهنه یک زن گذاشته! ... اینجا چه خبره؟ فضای مجازیه یا فضای رقابت برای حریم‌شکنی و گناه؟»
و همین کافی است برای شروع یک بحث طولانی.

در میان همهمه موافقان و مخالفان، یکی از دانشجو‌ها می‌گوید: «گذشت اون زمانی که انجام بعضی کار‌ها و گناهان برای افراد جامعه، تابو بود. حالا نه‌تنها قبح خیلی از گناهان برای بعضی‌ها ریخته، بلکه به صورت علنی و با افتخار، درباره گناهان‌شون حرف می‌زنن. احساس می‌کنن هرچه از چارچوب اعتقادات و عرف جامعه بیشتر فاصله بگیرن، روشنفکرتر و متمدن‌تر به نظر میان. یک جایی حدیثی از امام علی(ع) خونده بودم با این مضمون که: روزگاری خواهد آمد که مردم به گناه افتخار و از پاک‌دامنی تعجب می‌کنند... انگار این حرف رو درباره امروز ما گفتن.»

دختر دانشجوی اولی دوباره به حرف می‌آید و می‌گوید: «یعنی می‌گی باید دست روی دست گذاشت؟ یعنی قرار نیست کسی به وضعیت این صفحات و کانال‌ها رسیدگی کنه؟ کسی حواسش هست که ریختن قبح گناه، انجام علنی و افتخار به اون، مثل ویروس می‌مونه و آروم‌آروم توی جامعه منتشر میشه؟»...

 
منبع: FARS NEWS
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
ناشناس
۱۱:۳۱ - ۱۴۰۲/۱۰/۰۵
انشاالله درست بشه ، قبح وزشتی گناه از بین نره ، تربیت اسلامی باید از خانواده شروع بشه ، به امید آبادی وسرافرازی ایران اسلامی