به گزارش «شیعه نیوز»، ساعتها با خودم فکر کردم. وقتی میبینم شقایق از من متنفر شده و فقط طلاق میخواهد من چرا باید با اجبار از او بخواهم که به زندگی بازگردد. همه تلاشهایم را کردم تا زندگیام از هم نپاشد اما شقایق حاضر نیست از تصمیمش منصرف شود
در راهروی دادگاه خانواده قدم میزند. روزهای گذشته مثل یک فیلم در مقابل چشمانش ظاهر میشود. چقدر زود به انتها رسید. دوران خوشبختی کوتاهی داشت و هیچوقت فکر نمیکرد که همسرش تنها به خاطر ۲ پیامک تصمیم به جدایی بگیرد. به یاد روزی افتاد که به جشن تولد یکی از دوستانش دعوت شده بود. درست یک سال پیش بود که شقایق را در آن میهمانی دید. از همان زمان که نگاهش با نگاه او گره خورد دلباختهاش شد. آشنایی با شقایق یکی از بهترین اتفاقات زندگیاش بود. از آن روز به بعد تماسها و پیامکهایشان شروع شد. هفتهای یکبار همدیگر را ملاقات میکردند. تا اینکه بعد از مدت کوتاهی اشکان به همراه خانوادهاش به خواستگاری شقایق رفتند و با مهریه ۲۰۰۰ شاخه گل رز و ۲۰۰۰ نیم سکه طلا به عقد هم درآمدند. خودشان را خوشبختترین زوج دنیا میدیدند و زندگی خوبی داشتند اما خیلی زود خوشبختیشان رنگ باخت و آنها پس از یک سال به دادگاه خانواده آمده بودند تا به صورت توافقی از هم جدا شوند. اشکان غرق در همین افکار بود که با آمدن شقایق از افکار پریشانش رهایی یافت و هردو بدون اینکه حرفی بزنند وارد دادگاه خانواده شدند.
فقط طلاق میخواهم
زن و مرد جوان هردو در برابر قاضی مینشینند. قاضی پرونده آنها را باز میکند و درباره علت درخواست جداییشان میپرسد. زن جوان با خونسردی داستان زندگیاش را اینطور تعریف میکند: «اشکان را در یک میهمانی دیدم و در آنجا با هم آشنا شدیم. وقتی دوستانم متوجه شدند که میخواهم با اشکان ازدواج کنم پیش من آمدند و حقایقی از گذشته این مرد فاش کردند. آنها به من گفتند که اشکان سالها با دختر جوانی آشنا بوده و قرار ازدواج با هم داشتند اما دختر جوان با اصرار خانوادهاش مجبور به جدایی از پسر موردعلاقهاش میشود و با یکی از آشنایانش ازدواج میکند. وقتی این ماجرا را شنیدم کاملا بههم ریختم. من واقعا به اشکان علاقه داشتم اما این احساس که ممکن است یاد این دختر از ذهنش پاک نشود عذابم میداد. برای همین موضوع را به خودش گفتم. اشکان مدعی شد که این ماجرا، شکست بزرگی برایش بوده اما حالا فقط برایش یک تجربه شده، همین.»
شقایق در ادامه حرفهایش به قاضی میگوید: «اشکان با این حرفها آرامم کرد و وقتی متوجه شدم که او واقعا به من علاقه دارد به خواستگاریاش جواب مثبت دادم اما پیش از عقد با او شرط گذاشتم که هرگز حرفی از این دختر در زندگیام نشنوم و اگر چنین بشود هیچوقت با او زندگی نخواهم کرد. اشکان هم پذیرفت و ما با هم ازدواج کردیم. واقعا احساس خوشبختی میکردم. چون هرچه میخواستم اشکان فراهم میکرد اما بالاخره آن اتفاقی که همیشه از آن میترسیدم رخ داد.»
اینجاست که شقایق لحظهای مکث میکند و بعد با بغض میگوید: «یک ماه پیش بود. شوهرم از ماموریت برگشته بود و در حال استراحت بود و از من خواست هر وقت موبایلش زنگ خورد جواب بدهم. آن روز پیامک ناشناس و عاشقانهای به شوهرم فرستاده شد که بعدا فهمیدم فرستندهاش همان دختری بود که شوهرم در ازدواج با او شکست خورده بود. دیگر نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم.
عشقم یک شبه به نفرت تبدیل شد. چون پیش از ازدواج هم به اشکان هشدار داده بودم. چند روز بعد هم متوجه پیامک دوم شدم. تصمیمم را گرفتم و به شوهرم گفتم که دیگر حاضر نیستم کنارش زندگی کنم. همه مهریه و حق و حقوقم را میبخشم و فقط طلاق میخواهم.»مرد جوان رشته کلام را در دست میگیرد و با قیافه حق به جانب میگوید: «وقتی اصرارهای همسرم را برای جدایی میبینم تنها چیزی که به ذهنم خطور میکند این است که او نه علاقهای به من دارد و نه اعتمادی. چون احساس کردم همه حرفهایی که از عاشقی و دوست داشتن و اینکه تا همیشه در کنارم خواهد بود از او شنیده بودم دروغ بوده و او اصلا به شوهرش اعتمادی ندارد.»
اشکان درباره پیامکها چنین توضیح میدهد: «چند ماه پیش سحر همان دختری که در ازدواج با او شکست خورده بودم تماس گرفت. من سرگرم کارم بودم و اصلا او را نشناختم. بعد از سلام و احوالپرسی مدعی شد که از شوهرش جدا شده اما من به او گفتم ازدواج کردهام و خواستم که دیگر با من تماس نگیرد. نمیدانم چطور شد که آن دو پیامک را برایم فرستاد. احساس میکنم قصد به هم زدن زندگیام را داشت. به شقایق همه حقایق را گفتم اما حرفهایم را باور نکرد. حتی از دوستانم خواستم واسطه شوند و ما را آشتی دهند اما برای شقایق مرغ یک پا دارد. او طلاق میخواهد. اما من به او گفتم که حاضر نیستم طلاقش بدهم.
ساعتها با خودم فکر کردم. وقتی میبینم شقایق از من متنفر شده و فقط طلاق میخواهد من چرا باید با اجبار از او بخواهم که به زندگی بازگردد. همه تلاشهایم را کردم تا زندگیام از هم نپاشد اما شقایق حاضر نیست از تصمیمش منصرف شود.»
وقتی حرفهای اشکان تمام میشود شقایق میگوید: «آقای قاضی همه حرفهای او دروغ است. من از همه آشنایانم شنیدم که او چند ماهی است که از این دختر خبر دارد به خاطر همین اصلا نمیخواهم به این زندگی ادامه دهم. بعد از پایان حرفهای این زوج جوان قاضی حکم طلاق توافقی را صادر میکند.»
انتهای پیام