شیعه نیوز | در این لحظه آقای خلخالی داخل اتاق شد، امام از او پرسیدند این سرهنگ کیست؟ و اضافه کردند بگو مراقب آنها باشند مبادا افرادی ناباب و مامور کارهای خلاف موازین و مصالح انجام دهند. همچنین دستور دادند پتو و غذا برای آنها ببرند و خطاب به من گفتند خود شما نیز با حاج مهدی ترتیب مساله را بدهید. آقای خلخالی معترضانه و با صدای بلند رو به ما کرد و گفت چه میگویید؟ همه اینها را باید کُشت.
امام با حالتی غضبناک گفتند مگر گوسفند سر میبرید؟
این حرفها یعنی چه؟
مگر میخواهید گوسفند ذبح کنید؟
و لبخند ناراحتکنندهای زدند. متعاقب این واکنش امام، آقای خلخالی از اتاق خارج شد. من بیرون رفتم و به حاج مهدی عراقی نظر امام را گفتم، البته امکانات آنجا خیلی محدود بود و مرحوم عراقی اوقاتش بسیار تلخ بود، هم به لحاظ عدم هماهنگی بین دوستان و هم از بابت نبود امکانات و هم نگرانی ناشی از مواد منفجره.
در همین اثنا برادرم عبدالحسین مرا صدا زد و برد در اتاقی در زیرزمین. دیدم آقای فریدون سحابی مانند یک محافظ آنجا ایستاده. گفتم چه خبر؟ گفت نصیری و خسرو داد و رحیمی اینجا هستند. گفتم برویم آنها را ببینیم، در را باز کرد و من رفتم داخل دو نفر آنجا مراقب بودند که اینها کاری نکنند. من حال و احوالی با تک تک آنها کردم، بعد دو سه نفر آمدند که از آنها بازجویی بکنند. یادم میآید که نصیری یک مقدار صورتش زخمی بود پیدا بود که در درگیری با مردم زخمی شده، اما خیلی متفکر به نظر میرسید. رحیمی خیلی خونسرد، آرام و مطمئن بود و هر چه از او میپرسیدند میگفت فرمانده من اعلیحضرت است، ایشان هر چه دستور بدهند. ولی روحیه خسرو داد خوب نبود شاید از نصیری بیشتر نگران به نظر میرسید. نصیری شاید تصور میکرد آن مغضوبیتی راکه در اواخر از طرف دربار و نزد شاه پیدا کرده بود (و تبعید شده بود به پاکستان به عنوان سفیر) بتواند به عنوان یک نقطه مثبت به انقلابیون بفروشد و خیلی جسورانه به سوالات پاسخ میداد، حتی نشستن او هم مثل یک نظامی بود.
به هرحال ما شام را در همان مدرسه رفاه خوردیم و برگشتیم منزل. پیتر شولاتور طی تماسی تلفنی از آلمان از من خواهش کرد با دو نماینده کانال دوم تلویزیون آلمان گفتگویی داشته باشم. با شماره تلفن آنان که در هتل اینتر کنتینانتال (لاله فعلی) بودند تماس گرفتم آنان به محل اقامت من در نظام آباد آمدند. ولی کمی وحشت زده بودند. ظاهراً در طی مسیر با گشتهای شبانه جوانان مسلّح انقلابی مواجه شده و با زحمت خود را به من رسانده بودند. من شمّهای از ماوقع و برنامههای یکی دو روز آینده را ضمن تحلیلی از پوشالی بودن کاخ شیشهای حکومت شاهنشاهی بازگو کردم. گزارش آنان در اخبار نیمه شب سرویس خبری کانال دو تلویزیون آلمان ماءخذ خبری تقریباً تمامی خبرگزاریهای جهان شده بود. فردا قبل از ظهر برای دیدار امام به مدرسه رفاه رفتم اما دیدم خیلی شلوغ است، دسترسی به داخل غیرممکن بود، افرادی که محافظت مدرسه را بر عهده داشتند، نمیگذاشتند جلوتر برویم، من هم اصراری نداشتم، با آقای حبیبی و آقای قطبزاده برخورد کردم. هرسه برای ناهار به منزل دکتر لاهیجی رفتیم. همان روز هم امام گفته بودند که هیات دولت چرا به محل کارهایشان نمیروند (چون تا آن زمان جلسات هیات دولت موقت در همان مدرسه رفاه برگزار میشد) ظاهراً پیرو همین تذکر امام، آقای مهندس بازرگان چند نفری را به همراه آقای امیر انتظام به ساختمان نخست وزیری فرستاد تا محل کار و استقرار ایشان را آماده سازند.
منبع: خاطرات سیاسی- اجتماعی دکتر صادق طباطبایی جلد 3 - صفحه 248 تا 250