سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

رنج باورنکردنی دختران و زنان افغان در حاکمیت طالبان

برای زنانی که سال‌ها برای به دست آوردن حقوق‌شان در حاکمیت جمهوری تلاش کرده بودند، بازگشت این گروه که تنها شنیدن نامش «مخالفت با زن» را تداعی می‌کرد، کابوسی بزرگ بود.
کد خبر: ۲۸۱۷۶۲
۱۰:۴۴ - ۲۴ مرداد ۱۴۰۲

 بی بی سی در گزارشی درباره شرایط وخیم زنان و دختران افغانستان پس از حاکمیت مجدد گروه واپسگرای طالبان، نوشت: دو سال پیش در چنین روزهایی طالبان بار دیگر قدرت را در افغانستان به دست آوردند و نظام جمهوری سقوط کرد. برای زنانی که سال‌ها برای به دست آوردن حقوق‌شان در حاکمیت جمهوری تلاش کرده بودند، بازگشت این گروه که تنها شنیدن نامش «مخالفت با زن» را تداعی می‌کرد، کابوسی بزرگ بود. وحشتی که چند هفته پس از بازگشت آنها، برای شماری با خوش‌باوری و امیدواری جای بدل کرد اما همه چیز اینطور نماند. طالبان با محکم کردن پایه‌های قدرت‌شان شروع کردند به صدور فرامینی برای محدود کردن زنان. محدودیت‌های که هر روز و هر ماه بیشتر و بیشتر شد. از محدودیت‌ها در پوشش تا ممنوعیت تحصیلی برای دختران دانش‌آموز و دانشجو. حق کار را هم کم کم در ادارات مختلف و رشته‌های گوناگون از زنان گرفتند و دایره آزادی‌های دیگر چون تفریح و گشت و گذار را نیز برای‌شان تنگ‌تر کردند. در دومین سالگرد بازگشت طالبان روایت‌هایی از زنانی که تنها در یک سال گذشته همان اندک امیدی را هم که داشتند، از دست دادند، گردآوردی کردیم.

از برکت طالبان با سند ماستری‌ام به جای تدریس در دانشگاه، حالا دامداری می‌کنم
مریم هستم ۳۶ ساله، هفت سال استاد دانشگاه بودم و خواب ریاست دانشگاه را می‌دیدم اما حالا در روستایی خانه‌نشین شدم و به بزها و گوسفندها می‌رسم. یک مادر مجرد هستم و در خانه برادرم، از زمین میراثی پدرم، نان می‌خورم. به اجبار بسیار چیزها را در زندگی نادیده می‌گیرم تا زندگیم بگذرد. زمانی که حکومت جمهوری سقوط کرد در یکی از کشورهای خارجی درس‌های ماستری‌ام تمام شده بود. طالبان در مکتوبی از همه ما خواسته بودند برگردیم. من که مادرم هم مریض بود برای ادای تعهدی که برای خدمت به کشور داشتم در حالی که هم‌قطارانم به کشورهای اروپایی و آمریکا پناهنده شدند، به افغانستان برگشتم. برگشتم اما پس از ماه‌ها منتظر ماندن برای به دست آوردن اجازه ورود به دانشگاه، سرانجام از کار برکنارم کردند بدون این که حقوقم را بپردازند. تمام موهایم سفید شده و وزن باختم. می‌توانید تصور کنید برای یک مادر که مسئولیت چهار فرزند را به تنهایی برعهده دارد، به یکباره از دست دادن درآمد چقدر می‌تواند سخت باشد. مادرم فوت کرد. یکی از برادرانم در ارتش شهید شده بود. برای به دست آوردن سند رسمی طلاقم به محکمه طالبان رفتم و گفتند «طلاق در دوران جمهوری و کافری قبول نیست. اگر شوهرت حاضر شد و تو را طلاق داد، تو باید دوباره با یک مسلمان و مجاهد ازدواج کنی» و من به سند شرعی که بر اساس آن از شوهرم طلاق غیابی گرفتم، بسنده کردم و به روستا پناه آوردم. زمانی که برای تحصیل آنهم با اجازه شوهرم رفته بودم، او زن دیگری گرفت و من از او جدا شدم. کم‌کم تمام آموخته‌هایم را فراموش می‌کنم. آینده روشن برای خودم و بچه‌هایم نمی‌بینم. حالا فقط به مصونیت خودم و فرزندانم فکر می‌کنم و بس. مشکلات اقتصادی زیادی داریم . تغییر بزرگی در سفره ما آمده و من شرمنده‌ام که نمی‌توانم هزینه امتحان تافل پسرم را که شاگرد اول کلاسش است، تامین کنم.

باشگاهم را بستند و من ورزشکار خانه‌نشین شدم
نرگس باقری هستم، ۲۵ساله. فارغ التحصیل از رشته تربیت بدنی و علوم ورزشی، والیبالیست بودم و کمربند سیاه در رشته فول رزم داشتم. شش سال پیش با یک عالم امید و آرزو باشگاه کبوتران صلح را باز کردم اما حالا که به نظر می‌رسد جنگ تمام شده، کبوتران صلح من همه در قفس افتادند.قبل از حکومت طالبان چهار شیفت به شاگردانم تمرین می‌دادم. تعدادشان خیلی زیاد بود و من هم درآمد خیلی خوبی داشتم. وقتی طالبان برگشتند برای چند هفته هیچ کسی باشگاه نیامد. همه ترسیده بودند و وضعیت روحی خیلی خراب داشتند. به شاگردانم می‌گفتم بیایید عیبی ندارد فیس/شهریه هم ندهید همینقدر پول جمع کنیم که کرایه محل باشگاه را بدهیم و بس. نیمی از شاگردهایم برگشتند و خیلی‌ها هم مهاجر شدند و رفتند. ما نمی‌خواستیم تسلیم شویم. دختران در راه ماسک می‌زدند و حجاب می‌پوشیدند. داخل باشگاه موسیقی نمی‌گذاشتیم. هیچ کسی عکس و فیلم نمی‌گرفت اما تمام این محدودیت‌های خودخواسته ما هم نتیجه نداد و طالبان که هر روز یکی از اماکن مربوط به زنان را می‌بستند، امر بستن باشگاه‌های زنانه را هم دادند. من در رقابت‌های داخلی بردهای زیادی را تجربه کردم. خواب‌های زیادی هم برای خودم و شاگردانم دیده بودم حتی به رقابت در میدان‌های جهانی و المپیک فکر می‌کردم اما حالا خانه‌نشین شدم و تنها مادر دختر دو ساله‌ام هستم و بس. استقلال مالی که داشتم را هم از دست دادم. برای رشته‌ای که درس خواندم هیچ کاری حالا پیدا نمی‌شود. ورزش زنان ممنوع است. تنها ورزش نه، حالا خیلی چیزها برای زنان ممنوع است؛ درس، کار، تفریح ... به آینده دخترم فکر می‌کنم. دیگر امیدی برای ادامه دادن نیست. فکر می‌کنم به تمام علاقه و رویاهای ما و به زندگی ما زنان در این سرزمین نقطه پایان گذاشته شده است. راهی برای فرار از افغانستان ندارم اگر نه اینجا دیگر جای زندگی نیست.

رویای دیپلمات شدنم را دفن کردم
طاهره حسینی هستم و ۲۹ ساله، من مادر کودکی پنج ساله‌ام که به سختی برای رسیدن به رویای «دیپلمات شدن» راهی دانشگاه شده بودم اما حالا آرزویم را دفن کردم و از روی ناچاری در شغلی که هر روز دلهره پایانش را دارم در یک مدرسه خصوصی درس می‌دهم.
زمان سقوط، دانشجوی سال دوم رشته علوم سیاسی بودم. برای ادامه تحصیلم در دوران جمهوریت که برای یک مادر تنها و دور از خانواده پدری، تصمیم دشواری بود، مصمم بودم. بچه‌ام را گاهی نیمه روز به محل کار پدرش می‌بردم و گاهی خانه عمه شوهرم. طالبان برگشتند. دانشگاه‌ها هنوز برای زنان باز بود اما هر روز سخت‌گیری‌های آنها برای زنان بیشتر و بیشتر می‌شد. درس‌ها ادامه یافت. اول، حجاب سرتاپا بعد پرده زدن در کلاس‌ها، بعد جدا کردن ورودی زنان و مردان، بعدتر تغییر شیفت درسی زنان و مردان و بازرسی‌های روزانه نفرات طالبان. اما هنوز هم ادامه می‌دادم و به روزنه امید چشم دوخته بودم... این روزنه هم خاموش شد. نمی‌دانم آن روزها چطور نفس می‌کشیدم. یک ماه نه خواب داشتم و نه خوراک. تمام آرزوهایم با خاک یکسان شده بود. دروازه دانشگاه‌ها به روی زنان بسته شد. خانواده‌ پدری‌ام ایران هستند اصرار دارند که ما هم به ایران برویم اما از آنجا هم حکایت‌های زیادی از وضعیت بد مهاجرین می‌شنویم. اینجا حالا هیچ کسی تصمیم به ماندن ندارد و نمی‌گیرد؛ آنهایی که توانستند رفتند و کسانی هم که ماندند ناچار به ماندن‌اند.

همه آموزش‌هایی که دیده بود، هیچ شده است
مینا هستم ۳۰ ساله، زمان سقوط جمهوریت دانشجوی اقتصاد بودم. یک سمستر هم درس را ادامه دادیم اما همین که زمان فراغتم رسید، دانشگاه‌ها برای زنان ممنوع شد. برای منی که علاقه زیادی به درس داشتم، ممنوعیت تحصیل برای زنان ضربه سختی بود. خواستم ادامه بدهم و دنبال کار گشتم اما تازه یک هفته از شروع کارم در یکی از موسسات نگذشته بود که فرمان ممنوعیت کار زنان صادر شد. هنوز وقتی در موردش حرف میزنم بغض گلویم را می‌فشارد برای مدتی دچار افسردگی شدیدی شدم. انگار با دشوارترین مرحله زندگیم رو به رو شده بودم و بدترین خبرهای عمرم را شنیده بودم. انستیتو تجارت را در ولایت بلخ خوانده بودم و برای گرفتن لیسانس وارد یکی از دانشگاه‌های خصوصی کابل شده بودم. آموختن و یاد گرفتن را دوست داشتم. دوره‌های آموزشی زیادی در بخش‌های خبرنگاری، انگلیسی، صحت روانی و جنسی دیدم اما حالا همه هیچ شد. حالا یک مادر خانه‌نشین هستم و دو فرزند دارد. تمام آرزوهایم از من گرفته شدند. فکر می‌کنم تنها حق آموزش و کار از زنان گرفته نشده، حق حیات هم گرفته شده است. می‌خواهم جهان صدای ما را بشنود. صدا ما زنانی که اساسی‌ترین حقوق‌مان را از دست دادیم. در مقابل دردهای ما نباید خاموش بمانند.

کارم را در موسسه از دست دادم، آرایشگاه و خیاطی‌ام را هم بستند!
نازنین، ۳۷ ساله هستم و لیسانس اقتصاد و مدیریت دارم، در خانواده‌ای با جمعیت بزرگ به دنیا آمدم و به عنوان فرزند بزرگ خانواده برای ادامه تحصیل خواهران و برادرانم کار می‌کردم، کارم در موسسه ممنوع شد و بعد از آنهم دروازه آرایشگاه و خیاطی‌مان را بستند. حالا مثل خیلی از افغان‌ها با فقر و مشکلات اقتصادی دست‌و پنجه نرم می‌کنم. در یکی از موسسات خارجی در یکی از ولایات افغانستان در بخش اداری و مالی کار می‌کردم. کار ما پروژه‌های تعلیمی و آگاهی به دختران دانش‌‌آموز بود. پس از سقوط دفترمان برای دو ماهی تعطیل شد. دوباره با تغییراتی در مواد درسی شروع کردیم. محدودیت‌ها هر روز بیشتر می‌شد. دفاتر مردان و زنان جدا شد. اجازه سفر بدون محرم را نداشتیم و بعدتر گفتند بدون محرم دفتر هم نیایید. به آنهم راضی بودیم و ادامه می‌دادیم اما اواخر سال ۲۰۲۲ فرمان ممنوعیت کار زنان در موسسات صادر شد. دو سه ماهی از خانه کار کردیم اما با بسته شدن مدارس دخترانه پروژه‌مان کاملا بسته و تعطیل شد. کار ادامه تحصیلم برای مقع ماستری تقریبا تمام شده بود و قرار بود به یکی از کشورهای خارجی بروم اما با سقوط جمهوری و قطع روابط دیپلماتیک کشورها با حکومت طالبان، پرونده این برنامه‌ام هم بسته شد. تقریبا همه بیکار شدیم. خواهرانم و حتی شوهرم. کار آرایشگری و خیاطی را شروع کردیم اما طالبان آن را هم از ما گرفتند. حالا مثل بقیه افغان‌ها شدیدا به فقر و مشکلات اقتصادی دچار هستیم. وضعیت را برای خودمان و فرزندان‌مان در این شرایط فعلی مناسب نمی‌بینیم و اگر اینطور ادامه یابد زندگی یک نسل نه، زندگی چند نسل نابود می‌شود... همگی به سمت یک قهقرا در حرکت هستیم که نمی‌دانیم تا چه وقت ادامه خواهد داشت.

انتهای پیام

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
نظرات بینندگان
ناشناس
۰۰:۰۸ - ۱۴۰۲/۰۵/۲۸
برادران مهاجر افغانی داخل ایران به داد کشورتان افغانستان برسید و فقط برای ده روز به کشورتان افغانستان برگردید
ناشناس
۲۲:۰۱ - ۱۴۰۲/۰۵/۲۷
سلام.خواستم بدونم واقعا اعتقادشون به خاطر استعمار تغییر کرده یا واقعا قرن های قبل هم که حکومتی داشتند اینگونه بوده اند؟