سه روز است تب و لرز دارم و روزي ? ????بار اشهد خود را مي خوانم و لاالهالاالله ميگويم چرا که از همه چيز بريدهام. پدرم و زنم فوت کردهاند و بچههايم بدون سرپرست باقي مانده اند اما هيچ اميدي به آزادي من نيست.
کد خبر: ۲۷۱۸
۰۰:۰۰ - ۲۰ بهمن ۱۳۸۶
صدايش ميلرزد، سعي ميکند قامتش را ايستاده نگاهدارد اما لرز ناشي از سردي هوا رعشهاي بر بدن نحيفش مستولي کرده است. براي زيارت آمده بود و ماموران فريبش داده بودند که به زودي از حبس آزاد ميشود.
کمي مانده به پايان دوره محکوميت يک ماهه در انتظار بازگشت به وطن بود، اما درست ? ???ساعت قبل از آزادي وعده داده شده، او را به دادگاه بردند و مدت محکوميتش را به ? ??ماه افزايش دادند.
نميتوانست باور کند که تا ? ??ماه در سالني ? ???متري در ميان ? ???نفر با مليتهاي مختلف و حداقل امکانات بايد روزگار بگذراند اما مگر چارهاي بود.
موضوع ? ??ماه حبس را براي خانوادهاش از طريق ارسال نامه به عنوان تنها وسيله ارتباطي توضيح و به آنها وعده داده بود که ظرف چند ماه آزاد ميشود.
اين تمام ماجرا نبود چرا که درست ? ???روز قبل از پايان ? ??ماه، خودرويي سرپوشيده او را به دادگاه ديگري انتقال داد.
در مجاورت قاضي دادگاه ميخواست از زندگي و عشقش به امام حسين (ع) و ابوالفضل (ع) بگويد، ميخواست از دلتنگيها و درماندگي خانواده و جگرگوشه هايش بگويد اما مامور همراه به او فهماند که لب از لب نگشايد تا کار خراب نشود.
هيچ سوالي از او نشد و از همه بدتر سکوت قاضي بود که با نگاهي سرسري به وي مشغول نوشتن شد، به زندان بازگشت و وسايل حقيرانهاي که اين ? ??ماه جمع کرده بود، بار ديگر برانداز کرد که چيزي جا نمانده باشد، مامور زندان آمد و به او خبر داد که مدت محکوميتش به دو سال افزايش يافته است.
دنيا روي سرش آوار شد، چشمانش سياهي رفت و تمامي خاطرات زندگي درايران در يک لحظه در مقابل ديدگانش رژه رفت، روانش اجازه هوشياري به او نداد و از حال رفت.
اي کاش تمام ماجرا اين بود چرا که تمامي کساني که از نزديک با آنها به گفته و گو نشستيم دو سال حبس را گذرانده بودند و ميگفتند که در دادگاه ديگري آنها را به ? ??سال زندان محکوم کردند.
گفتند بنويسيد: مشکل ما ديگر جسمي و فقدان امکانات نيست، الان داريم رواني ميشويم و يک جورايي بريده ايم.
قرار بود طي يک روز با ? ???زنداني که به جرم ورود غير مجاز به خاک عراق دستگير شده بودند در استان شرقي «واسط» ديدار داشته باشيم.
مسوولان زندان «نعمانيه» اجازه حمل دوربين و تلفن همراه به ما ندادند و دست خالي از پشت ميله ها، فرصت ديدار با هموطنان ايراني به ما ارزاني شد.
يک زنداني که شب تاسوعاي حسيني دو سال قبل از منطقه «چالدران» به عراق آمده و از سوي ماموران دستگير شد، ميگويد: اينجا چيزي نيست که به آن دلخوش باشيم و هيچ اميدي به آينده نداريم.
تا ? ??سال ديگر اگر محکوميت ما تمديد نشود، تمام جواني خود را در غربت باختهايم و اگر باز دادگاهي و محکوميتي ديگر در کار باشد قطعا ما هم به سرنوشت آنهايي که در داخل سالن ماندهاند، دچار ميشويم.
زنداني ديگري با لهجه اصفهاني در مورد نحوه زنداني شدن خود ميگويد: از ماموران گمرک عراق پرسيديم اين گذرنامه براي ورود به عراق و زيارت کافي است؟ آنها جواب مثبت دادند اما اتوبوس ما به جاي کربلا از زنداني در «بدره» سر در آورد.
قرار بود ظرف چند روز آزاد شويم اما پس از گذشته ? ???ماه هنوز اينجا هستيم و اميدي به آزادي نداريم.
زنداني ديگري از زندان «عزيزيه» در استان واسط ميگويد: هيچي براي خودمان نداريم وتنهادرهنگام بيماري آن هم بعد از گذشت چند روز اگر حالمان وخيم شد، دکتر به سراغمان ميآيد.
دکتر پس از معاينه سطحي يک قرص مينويسد که يکي از ماموران به چندين برابر قيمت بازار آن را در اختيارمان ميگذارد امافرداي همان روز ماموران زندان قرصها را با خود ميبرند.
? ???روز پيش در اعتراض به شرايط زندان اعتصاب کرده و از سه روز قبل ضعف او را به بيماري کشانده است و در برابر همه اينها مسوول زندان در حالي که سعي ميکند قيافه حق به جانبي بگيرد، ميگويد: بهاو حالي کنيد که غذا بخورد، اگر ادامه بدهد و بميرد ما هيچ مسووليتي بر عهده نخواهيم گرفت.
در محوطه باز زندان عزيزيه کمي آب بر روي کف سيماني پاشيدهاند و از سه زنداني ايراني مقيم اين زندان دو نفر بيرون ميآيند و پاي برهنه در حالي که لباسهاي مندرسي بر تن دارند از ميان زمين خيس خود رابه ما ميرسانند.
اينها از ما و هر کسي که به ملاقاتشان بيايد تنها يک خبر ميخواهند و آن چيزي نيست جز «خبر آزادي».
عبارت «در حال پيگيري است و مسوولان يک قول هايي داده اند» پشيزي براي اين افراد اهميت ندارد.
يکي از اين دو نفر ميگويد: مگر ما سربازان انگليسي متجاوز به خاک کشورمان را آزاد نکرديم. جرم ورود غير مجاز، آن هم به عشق زيارت آقا امام حسين(ع) مگر چقدر سنگين است که الان اينجا هستيم و چرا به ما عفو نميخورد.
ديگري ميگويد: سه روز است تب و لرز دارم و روزي ? ????بار اشهد خود را مي خوانم و لاالهالاالله ميگويم چرا که از همه چيز بريدهام.
او ميگويد: پدرم و زنم فوت کردهاند و بچههايم بدون سرپرست باقي مانده اند اما هيچ اميدي به آزادي من نيست.
لباسهايش را نشان ميدهد و ميگويد: اينها عاريهاي هستند لااقل بگوييد براي ما لباس و پتو بياورند.
پنج زندان تا حالا عوض کردهاند و حالا حالاها ميهمان سالن ? ???متري زندان عزيزيه هستند.
اين زنداني با صداي محزون ميگويد: «عيد پيش ما ميآييد؟» با خود فکر ميکنم که چه جوابي ميتواند او را راضي نمايد، هيچ نيافتم. گفتم: اميدوارم تا عيد آزاد شويد.
از پشت پنجرهها زندانيان عراقي چشم از ما برنمي دارند، يکي از آنها مي گويد: اگر يکي از ما ? ???سال هم زنداني شود، هيچ مسوولي به دادش نميرسد اما ايرانيها باز يکي را دارند که حرفهايشان را بشنود.
زندان «نعمانيه» داراي ? ???زنداني ايراني است و همگي در کنار گروهي از اتباع خارجي از جمله افغاني دوران محکوميت خود را ميگذرانند.
يکي از زندانيان اين جا با اعتراض به وضعيت اين زندان ميگويد: در گرماي طاقت فرساي تابستان اجازه هواخوري و خروج از سلول به ما نميدادند اما حالا صبحها مجبورمان ميکنند تا از سلول بيرون بياييم و سرما را تحمل کنيم.
ديگري ميگويد: حمام اينجا فقط يک شير آب سرد دارد، آبي که انگشتانت در زير سرماي آن به گزگز ميافتد و لحظات شکنجهآوري براي تن نحيف ما تحميل مي کند.