سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

زندگي يک جانباز در مسافرخانه

اين جا «مسافرخانه بنفشه» در يکي از مناطق جنوب تهران است. چند دقيقه از ورودم نگذشته بود که در مقابلم ظاهر شد. اولين سؤالي که بعد از ديدنش در ذهنم نقش بست اين بود که خاک جبهه کجا مسافرخانه کجا؟
کد خبر: ۲۶۲۳
۰۰:۰۰ - ۱۰ بهمن ۱۳۸۶

بازماندگان دوران دفاع‌مقدس از جمله خانواده‌هاي شهيدان، جانبازان و ساير افرادي که به صورت مستقيم با وجب به وجب خاک جبهه‌ها مأنوس بودند و حالا به نوعي يادگار غيرقابل انکار دوران دفاع از دين و ميهن به شمار مي‌روند بايد همواره مورد احترام بوده و از آن‌ها به عنوان «قهرمان واقعي» ياد شده و مورد توجه قرار گيرند.

براي پي بردن بهتر به اهميت و منزلت يادگاران دفاع مقدس کافي است يادآور شويم که وقتي ورزشکاري از کشورمان در يک عرصه جهاني صاحب مقامي مي‌شود چگونه مورد توجه قرار مي‌گيرد و مدت‌ها نقل قول محافل عمومي و رسانه‌اي مي‌شود. اهميت موفقيت يک ورزشکار نه تنها در مدال آوري او، بلکه اهتزاز پرچم مقدس کشورمان در ميادين جهاني است که توانايي فرزندان ايران اسلامي را به رخ جهانيان مي‌کشد.

راه دوري نرويم. سال‌ها پيش در کشورمان کشاورزي که بعدها «دهقان فداکار» نام گرفت، در يک حرکت بزرگ انساني مسافران يک قطار مسافربري را از خطر مرگ نجات داد و تبديل به درس يک کتاب شد.


آيا براستي ما در دفاع مقدس کم دهقان فداکار داشتيم؟ چگونه از آن‌ها يا مي‌کنيم و جايگاه آن‌ها در جامعه ما کجاست؟ در زير مصائب يکي از اين دهقان‌هاي فداکار را مرور مي‌کنيم.

باورم نمي‌شد کسي که 66 ماه جنگ تحميلي را در جبهه حضور داشته و براي دفاع از دين و ميهن هم‌پاي ديگر رزمندگان اسلام مقاومت کرده است حالا با انواع ناراحتي‌هاي جسمي و روحي در يک مسافرخانه بسيار ساده و در عين گمنامي زندگي مشقت‌باري را مي‌گذراند.

سوار بر تاکسي به طرف مسافرخانه راه افتادم. دست‌اندازهاي خيابان گه گاهي اجازه نمي‌داد فکرم را متمرکز کنم اما هر طور بود باز سؤالاتي در ذهنم ايجاد مي‌شد که بيشتر از چرايي بيش نبود. در همين فکر بودم که راننده تاکسي گفت: آقا آخرشه... چقدر زود رسيديم؟

تصورش را هم نمي‌کردم روزي براي مصاحبه با يک جانباز از يک مسافرخانه محقر سر دربياورم.

اين جا «مسافرخانه بنفشه» در يکي از مناطق جنوب تهران است. چند دقيقه از ورودم نگذشته بود که در مقابلم ظاهر شد. اولين سؤالي که بعد از ديدنش در ذهنم نقش بست اين بود که خاک جبهه کجا مسافرخانه کجا؟


به گزارش شيعه نيوز به نقل از ايسنا، مرتضي اسدي جانباز دوران دفاع‌مقدس که جنگ تحميلي را نه هشت سال که 10 سال مي‌داند، 66 ماه در جبهه حضور داشته است و در عمليات‌هاي کربلاي 5، والفجر 8 و چند عمليات ديگر افتخار همرزمي با مدافعان کشورمان را دارد و از 13 سالگي هم خاک جبهه‌ها را لمس کرده است.

آقاي اسدي 13 سالگي از سال‌هاي تحصيل علم است اما شما را در جبهه مي‌بينيم...

بله درست است و البته کسي از تحصيل بيزار نيست اما ما شيعه و مسلمانيم و مسلمان هيچ گاه قبول نمي‌کند کشورش مورد تجاوز قرار بگيرد و او سکوت کند. از سوي ديگر کشور ما با کشورهاي ديگر تفاوت مي‌کند و آن وجود رهبري مؤثر و غير قابل انکار است و ما هم تعصبي خاص به ولايت و رهبري داريم. رهبري که راهنماي ما در همه امور است. زماني که جنگ تحميلي شروع شد مدت زيادي از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشته بود وقتي امام خميني (ره) تکليف کردند از کشور دفاع کنيم ترديدي به خودمان راه نداديم.

ما خودمان را بسيجيان حضرت امام خميني (ره) مي‌دانيم. در آن زمان هم هدف ما نه کسب غنيمت بلکه دفاع از خاک، ناموس و دينمان بود؛بنابراين در جنگ تحميلي هم تکليفي بر دوشمان احساس مي‌کرديم که ترديد در اداي آن به انقلاب اسلامي آسيب‌هاي جدي وارد مي‌کرد.

و دستاوردهاي اين اداي تکليف چه بود؟
متأسفانه عده‌اي از روي عناد يا ناآگاهي مي‌پرسند نتيجه اين همه از جان گذشتگي چه بود؟ من به آن‌ها مي‌گويم آزادي موجود در کشورمان يکي از اين دستاوردها است و جانبازان و خانواده‌هاي شهدا و ايثارگران نشانه‌ها و به عبارتي «آرم» اين فداکاري‌ها هستند. اما نديدن اين نشانه‌ها از سوي بعضي‌ها تعجب‌آور است. بدتر از اين نديدن،تکرار اين مسئله از سوي آن‌هاست که به ما چه رفتي جبهه؟ البته جواب چرايي حضور در جبهه‌ها شايد چند کتاب قطور شود.

تصور نمي‌کردم اين جانباز با وجود اين همه مشکل با طبع شعري هم به اين سؤالم جواب بدهد.
گفت من به کساني که مي‌گويند چرا به جبهه رفتيد مي‌گويم:

يادمان است آن زماني که شما قوم پريشان بوديد
يادمان است که از ترس به ما خيره و گريان بوديد

يادمان است که حيرت‌زده از شور جسوران بوديد
يادمان است که بار بسته و در کوچ ز ايران بوديد

يادمان است که منکر به خدا و دين و ايمان بوديد
يادمان است که پس از جنگ رميده سوي ايران بوديد

فکر مي‌کنيد حداقل ضربه‌اي که کشورمان از تسلط دشمنان مي‌خورد چه بود؟
اگر دشمنان و عراق که با ما مي‌جنگيدبر ما مسلط مي‌شدند مطمئن باشيد اول نام هر يک از شهرهايمان واژه «ال» بود. عراقي‌ها اسم خرمشهر را«محمره» گذاشته بود يعني يک اسم عربي. و اگر به هدفشان مي‌رسيدند ديگر نامي از ايران نبود اما مردم ما اجازه ندادند و فرزندان ملت با حضور در جبهه‌ها آرزوي دشمنان را به يأس تبديل کردند.

راست مي‌گفت: اگر اين فداکاري‌ها نبود معلوم نبود چه سرنوشتي در انتظارمان بود. سرنوشتي که حالا نصيب مردم عراق شده است.

اسدي مي‌گويد: ماحصل دفاع‌مقدس،عراق نشدن ايران است. آمريکايي‌ها بعد از اشغال عراق ديکتاتورش را از يک سوراخ پيدا کردند و حالا بر روي سر ملت عراق راه مي‌روند و حتي کيسه‌هاي خريد مايحتاج زندگي آن‌ها را هم بازرسي مي‌کنند؛بنابراين مهم است که گذشته‌مان را فراموش نکنيم چون اگر فداکاري‌هاي جبهه‌ها نبود ما هم سرنوشتي نظير سرنوشت ملت عراق را داشتيم.

براي قدرداني از فداکاري‌هاي دوران دفاع مقدس چه بايد کرد؟
هدف عده‌اي مخدوش کردن اهميت دفاع مقدس است بنابراين لازم است همواره تاريخ اين مقطع همواره يادآوري شود تا نسل جوان بداند هدف اصلي دشمنان ساقط کردن نظام اسلامي بود و البته حتما يک قدرت دروني هست که رنگ حماسه دفاع مقدس را سبز نگه مي‌دارد و ماهيت آن را حفظ مي‌کند اما نبايد به هيچ قيمتي از اين مقطع پرافتخار غافل شويم.

خيلي سعي کردم سمت مصاحبه را به طرف بيان مشکلاتش هدايت کنم اما چنان از دفاع از دين و وطن حرف مي‌زد که انگار هيچ مشکلي ندارد. اين جانباز که در حال حاضر به همراه همسرش در يک اتاق مسافرخانه‌اي در تهران زندگي مي‌کنند مرا شرمنده‌ تواضع‌اش کرد.

اسدي مي‌گويد: من خودم را جانباز نمي‌دانم. جانباز صفت بارز حضرت ابوالفضل‌العباس (ع) است و اين جمله را که گفت، اشک امانش نداد. شأن من پايين‌تر از اين صفت است. متأسفانه حالا ديگر روي جانبازي قيمت‌گذاري مي‌کنند. مگر همه چيز به داشتن درصد است؟ من با افتخار مي‌گويم مجروح جنگي هستم هرچند اين وضعيت زندگي من است و سرپناهي ندارم و تمام داشته من يک چمدان است. نبايد با ما اين گونه برخورد شود.

در کشورهاي ديگر سربازان شرکت کننده در جنگ قهرمان ملي محسوب مي‌شوند اما من اين جا بايد بروم بنياد جانبازان و متولي مربوطه طوري با من برخورد مي‌کند که انگار نبايد به جبهه مي‌رفتم در حالي که او حقوق مي‌گيرد تا کار امثال مرا انجام بدهد. در يک کلام مي‌گويم شعار بدون شعور مشکلي را حل نمي‌کند ما نبايد فرمايشات حضرت امام خميني (ره)‌ را فراموش کنيم.

در مدتي که مرتضي اسدي صحبت مي‌کرد همسرش گوشه‌ اتاق مسافرخانه ساکت بود و به درددل‌هاي اين يادگار دفاع‌مقدس گوش مي‌داد شايد برايش تکراري بود اما...

از اسدي مي‌پرسم کساني که به جبهه رفتند براي اين بود که مثلا در زندگي شخصي خود پيشرفت کنند؟

مي‌گويد: نه. ما جنگيديم تا کشورمان حفظ شود و البته تبعات اين آرامش مسلما در زندگي شخصي تأثيرگذار است. من توقع چنداني ندارم اما بايد ببينيم چرا افرادي چون من اين گونه زندگي مي‌کنند؟ من و همسرم هر دو روز يک وعده غذا مي‌خوريم اين را نمي‌گويم کسي به من کمک کند چون انتظاري از کسي ندارم. به اين دليل گفتم که همه بدانند حتي با وجود همه اين مشکلات، ما همان بچه‌هاي باغيرت جنگ هستيم.

مشکل اساسي شما چيست؟
من موج گرفتگي مزمن دارم و پزشکان هم اين را تأييد کرده‌اند چون ترکش آن هم در سرم است. شيميايي هم هستم. تمام مشکلات دست به دست هم داده‌اند تا زندگي من از حالت عادي خارج شود و نهادي هم که بايد مرا حمايت کند، به جاي حمايت حتي زماني برايم پاپوش هم درست کردند هر چند موفق نشدند.

بيشتر توضيح مي‌دهي؟
مي‌گويند از کجا معلوم اين ترکش در جنگ به سر تو اصابت کرده باشد؟ به نظر شما خنده‌دار نيست؟ مگر غير از جنگ من کجا بودم؟ حتي اسناد شيميايي شدنم هم هست. ‌اواخر جنگ، صدام از يک نوع سلاح بيولوژيکي دوبار استفاده کرد که من در يکي از اين حملات مصدوم شدم. شب بود. حاج حبيب‌الله کريمي بغل دست من خوابيده بود نصف شب بيدار شدم ديدم همه «يا حسين» مي‌گويند، تمام بدنم باد کرده بود و خارش شديد داشت اين جا بود فهميديم عراق سلاح شيميايي زده و 60 نفر هم همانجا شهيد شدند.

با وجود اين سند، به من مي‌گويند تو به خودت نفت تزريق مي‌کني مصدوم شيميايي نيستي، در حالي که پزشکان اين مصدوميت را تأييد کرده‌اند اما سيستم اداري بنياد شهيد اين تأييديه را قبول نمي‌کند. حتي صورت سانحه هم نمي‌پذيرند شما بگوييد من چه کار کنم؟

رييس‌جمهور دستور داده است نبايد درصد جانبازي کاهش يابد که واقعا اقدام درستي است چون هر قدر سن جانبازان بالا مي‌رود توانايي آن‌ها هم کاهش مي‌يابد به ويژه اگر شيميايي هم باشد. آن وقت با من اين گونه برخورد مي‌شود.

شما چند سال است که از نظر مالي‌ در مضيفه هستيد؟
تا سال 81 و 82 وضع مالي خوبي داشتم اما وقتي مصدوميت شيميايي‌ام عود کرد زمين خوردم. چون خيلي هزينه کردم حتي زماني بنياد شهيد مي‌گفت نبايد از خودت هزينه کني هرچند هزينه‌هاي صرف شده را با وجود تمام فاکتورها به من نداده است.

در سال 82 آلونکي خريده بودم اما مشکلات موجود باعث شد زندگيم را از دست بدهم، مستاجر شدم. از 10 ميليون تومان پول پيش پرداخت مستأجري به دو ميليون تومان رسيدم. در حال حاضر هم خواهرم به دنبال تهيه پولي است که بتوانم جايي اجازه کنم و حدود دو سه ماهي است که دراين مسافرخانه زندگي مي‌کنم.

قبلا چه شغلي داشتيد؟
در يکي از شرکت‌هاي خودروسازي مشغول بودم. آن‌جا گفتند اگر جانبازي بايد مدرک بياوري گفتم من چيز زيادي از شما نمي‌خواهم به اندازه کارم حقوق مي‌گيرم. از بنياد شهيد استعلام کردند اما چون در بنياد به من مي‌گويند «زبان درازي» مي‌کني به محل کارم گفتند فلاني اينجا پرونده ندارد.

و چگونه گذران زندگي مي‌کنيد؟
با موتور سيکلت مسافرکشي مي‌کنم. من کار را عيب نمي‌دانم اما اين رسمش نبود. بچه‌هاي جنگ يک تکه خمير کف پياده‌رو هستند هر کسي رد مي‌شود يک پايش را روي آن مي گذارد و رد مي‌شود و نفر بعدي اصلا ما را نمي‌بيند. بچه‌هاي جنگ همان گندمي هستند که حضرت امام خميني (ره) در سال 42 کاشتند. آنها در انقلاب رشد کردند و در جنگ تحميلي پخته شدند و حتي پخته‌هايشان هم به درد نان خشک مي‌خورد. آخر انصاف است با بچه‌هاي جنگ اين گونه برخورد شود؟

با اين جانباز در آن مسافرخانه محقر خداحافظي مي‌کنم. مي‌دانم وقتي با موتور مسافرکشي مي‌کند و از دست‌اندازهاي خيابان‌ها رد مي‌شود حتما ياد روزهايي مي‌افتد که در گرما و سرما و زير آتش سوار بر موتور مي‌خواست رزمنده‌اي را به مقصد برساند و يا ...

اما هرچه هست او همچنان به تکليف عمل مي‌کند ديروز در پشت خاکريز دفاع از کشور و امروز درآرامش ناشي از ايستادگي ديروز به دنبال حفظ هويت.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: