شايد بسياري غرب جديد را فقط غرب فوقصنعتي بدانند، امّا واقعيت اين است که غرب جديد، غربي است با رويکرد مذهبي به منازعات کلان سياسي و پايان تاريخ.
مواجهه غرب با جهان اسلام را ميتوان به سه دورة مهم تقسيم کرد: الف ـ دوره جنگهاي صليبي، ب ـ دوره استعمار، همزمان با انقلاب صنعتي در غرب، ج ـ از تأسيس دولت اسرائيل به دست غرب تا کنون.
دوره اخير، دوره غرب جديد است که براي يافتن مختصات آن، بايد تاريخ را گذرا نظاره کنيم.
قرن 15 ميلادي: در اين قرن، يهوديان از تمدن مسيحي اروپا طرد شده، مجبور شدند در مناطق محصور (گتو) زندگي کنند. کليساي کاتوليک، سقوط اورشليم و پراکنده شدن قوم اسرائيل را مجازاتي از جانب خداوند ميدانست که به دليل صليب کردن مسيح بدان گرفتار شدهاند، از اينرو کوشيد تا يهوديان را از اروپا بيرون براند يا آنان را از آيين يهود برگرداند که در کشورهايي مثل پرتغال و اسپانيا، اين اتفاق رخ داد.
قرن 16 ميلادي: در اين قرن، جنبش اصلاح ديني (پروتستانيسم) جريان مسيحيت يهودي را پديد ميآورد. «مارتين لوتر» مؤسس پروتستانيسم، در سال 1533 کتاب مسيح يهودي متولد شد را به رشته تحرير درآورد و به يهوديان به عنوان فرزند پروردگار اعتبار بخشيد و عهد قديم را مرجع والاترين اعتقادات مسيحي دانست.
در سال 1538 وقتي به دستور «هنري دوم»، انگلستان از کليساي کاتوليک جدا شد، مسيحيت يهودي همراه با جنبش اصلاح ديني در انگلستان رونق يافت.
در قرن شانزدهم، اعتقاد به طرح خداوند براي پايان تاريخ، از سوي مسيحيت يهودي وارد مناقشات مذهبي شد. براساس اين اعتقاد، تاريخ خداوندي با ظهور مسيح و آغاز هزارة خوشبختي آغاز خواهد شد. در اين ميان کتاب دانيال (عهد قديم) و مکاشفات يوحنا (عهد جديد) مورد تفسير جديد قرار گرفت که بر اساس آن، پيش از آمدن مسيح براي حکومت بر جهان در هزارة خوشبختي، دو گام عظيم برداشته خواهد شد: الف ـ بازگشت يهوديان به صهيون (اورشليم)، ب ـ ساخت معبد سليمان. از اين رو، انگلستان در قرن شانزدهم، اين رسالت مقدس را بر عهده گرفت تا يهوديان را پيش از آمدن مسيح و حکومت بر جهان، به اورشليم اعزام کند.
اين خيزش، در دوران رنسانس رونق بيشتري يافت. «جان لاک» ـ بنيانگذار ليبراليسم ـ «روسو» ـ فيلسوف قراردادهاي اجتماعي ـ «کانت» و «جان ميلتون» همگي طرفدار انديشة تأسيس اسرائيل بودند. از اين رو، جنبش صهيونيزم مسيحي چند دهه پيش از صهيونيزم يهودي (1879) شکل گرفت.
در قرن 17 ميلادي، با مهاجرت پيوريتنها به آمريکا، اين جنبش به اوج خود رسيد. آنها اين تفکر را با خود به آمريکاي کشف شده بردند و آن را «اسرائيل جديد» ناميدند. به زبان عبري نماز ميخواندند و نام فرزندانشان را از داستانهاي تورات انتخاب ميکردند. اوّلين کتابي که در آمريکا منتشر کردند مزامير داوود بود. با قتلعام سرخپوستها، يک کشور بزرگ براي جنبش مسيحيت يهوديگرا که از انگلستان شروع شده بود، پديد آمد.
در قرن هجدهم، تفکر مسيحي بنيادگرا مبتني بر بازگشت يهود به فلسطين، براي پايان تاريخ و آغاز هزارة خوشبختي با ظهور مسيح، جايگاه ويژهاي در فرهنگ آمريکايي و وجدان مردم آنجا يافت.
در قرن نوزدهم، صهيونيسم مسيحي آمريکايي در مورد اقامت يهود در فلسطين از ديگران پيشي گرفت. رهبر اين حرکت «ويليام بلاکستون» ـ مبلغ مسيحي پروتستان ـ بود که طيّ نامهاي به «هريسون» ـ رئيسجمهور آمريکا ـ از وي خواست براي بازگرداندن يهوديان به فلسطين دخالت کند. موضع بلاکستون حتي شديدتر از «هرتزل» ـ مؤسس صهيونيسم يهودي ـ بود که انديشه ايجاد يک سرزمين قومي را براي يهوديان در قبرس يا اوگاندا پيشنهاد ميکرد. بلاکستون نسخهاي از تورات را که صفحاتي از آن را علامت زده بود، براي هرتزل فرستاد و به او يادآوري کرد که تورات، فلسطين را به عنوان سرزمين موعود براي قوم برگزيده تعيين کرده است.
در قرن بيستم اين انديشه در اعتقادات ديني و فرهنگ مردم آمريکا رسوخ کرد و به دولتمردان هم راه يافت. «جيمي کارتر» در مارس 1979 در پارلمان اسرائيل گفت: هفت تن از رؤساي جمهور آمريکا به اين حقيقت ايمان آوردهاند که روابط آمريکا و اسرائيل فراتر از يک رابطه خصوصي است. اين رابطه در وجدان، اخلاق، ديانت و معتقدات مردم آمريکا ريشه دارد. ما ميراث تورات را با شما تقسيم ميکنيم.
از ابتداي سال 1976، رشد و گسترش مسيحيت سياسي بنيادگرا ـ اصطلاحاً راست مسيحي ـ شدت گرفت. به طوري که بين يک پنجم تا يک سوم آمريکاييان از نو غسل تعميد به جاي آوردند که به «مسيحيان از نو متولد شده» معروفند. پيروان کليساهاي افراطي و انعطافناپذير افزايش يافت، شبکههاي تلويزيوني مذهبي (مثل CBN) و کليساهاي تلويزيوني تأسيس شد. سازمانهاي راست مسيحي، گفتمان اصولگرايانهاي را آغاز کردند که مضمون آن، آماده ساختن آمريکا براي بازگشت مجدّد مسيح و پايان جهان بود. بازگشت يهوديان به قدس پس از جنگ 1967، نشانهاي از صحت پيشگوييهاي تورات و گام ماقبل آخر بازگشت مسيح، يعني بازسازي معبد سليمان تلقي گرديد. رشد جريان راست مسيحي، آن را به يک نيروي مؤثر در انتخابات رياست جمهوري و کنگره درآورد و 25 درصد از مجموع رأيدهندگان آمريکا در دهه 90 را که رأيدهندگان يهودي بود، به خود اختصاص داد.
ائتلافات راست مسيحي با راست سياسي در داخل حزب جمهوريخواه، تشکلي را به وجود آورد که به نام «حزبالله آمريکا» شناخته ميشود. رونالد ريگان، نامزد حزب جمهوريخواه در سال 1980 با کشيش بيلي گراهام، رهبر سازمان اکثريت اخلاقي ائتلاف نمود و بدين ترتيب در انتخابات پيروز شد. او در واقع کانديداي حزبالله بود!
بالاتر اينکه حزب جمهوريخواه در انتخابات مقدماتي رياستجمهوري در سال 1988، اصلاً به يک کشيش ـ پت رابرتسون رهبر ائتلاف مسيحي ـ اجازه داد که خود را نامزد نمايد. اين امر در انتخابات اوّليه رياست جمهوري در سال 2000 نيز تکرار شد و «گريبوئر» نماينده راست مسيحي خود را نامزد کرد. کشوري سکولار که جريانات بنيادگرا در جهان اسلام را سرکوب ميکند و خواستار جدايي آيتاللهها از سياست در ايران است، خود گامهايي برميدارد که احتمالاً در دهة آتي، رئيسجمهور آمريکا يک کشيش بنيادگرا و يک مسيحي صهيونيست خواهد شد!
گرچه اين کشيشها نتوانستند رأي حزب را با اکثريت کسب کنند، امّا کانديداي حزب ـ بوش ـ که نماينده اين جريان است و با کمک جنبش مسيحيت بنيادگرا و صهيونيسم رأي آورد؛ امروز خود را سرباز مسيح ميداند و در همه اردوگاههاي اشغالگران در عراق، تابلوي مسيح با حمايت تفنگداران آمريکايي نصب کرده است.
بنابراين غرب جديد، فقط غرب فوق مدرن و سرمايهدار نيست، يک جريان قوي مذهبي با انديشههاي توراتي براي پايانتاريخ است که هستة مرکزي آن ايالات متّحده و سپس انگلستان است که در حال تبليغ اين بنيادگرايي در مسيحيت در مسيحيت کاتوليک اروپا نيز ميباشد.
2-1. ايجاد و بقاي جهان سنّي: حدوث و شيوع تفکر سنّي در دنيا، مديون فتوحات خلفاي بعد از رسولالله(ص) است نه انتخاب سنّيگري (در مقابل شيعه) از سوي مردم. هر کشوري فتح ميشد، به تفکر و عقايد خلفا و حاکمان به اسلام درميآمد و چون جريان تشيّع در عهد اوّليه اسلام، جريان تضعيف شدهاي بود، عملاً آشنايي به ندرت انجام ميشد.
جنگهاي صليبي جهان غرب و مقاومت و سرداري سنيّاني مثل صلاحالدّين ايّوبي، در کنار زبوني شيعيان اسماعيلي فاطمي در مصر، موجب بقاي تفکر سني در اکثريت جهان اسلام شد و اين در حالي بود که هنوز شيعه اثنيعشري، هيچ حکومتي در دست نداشت.
2-2. ايجاد جوامع شيعي: با انزواي امامت در جهان اسلام و سختگيريهاي اموي و عبّاسي، تشيّع تضعيف شد و گروهها و جوامع کوچک شيعي، در اطراف نقاط جهان اسلام به گونهاي پراکنده شکل گرفت. شهرهايي مثل کوفه، بغداد، نهاوند، همدان، قزوين، ري، نيشابور، توس، مراکش، سمرقند، حلب، حله و... هرکدام مراکزي براي شيعيان شدند.
در سال 94 ق شهر قم در جنوب ري ـ تهران ـ که در زمان فتوحات ويران شده بود، به دست اعراب اشعري که مجبور بودند به علّت عقايد شيعي خود کوفه را ترک کنند، بازسازي شد و شعبهاي از جامعه شيعي اوّليه کوفه گرديد و مدّت زماني طولاني به عنوان يک منطقه کوچنشين عربي، ماهيّت خود را حفظ کرد. وقتي در سال 201 ق. حضرت فاطمه معصومه(س) در راه ديدار برادر خويش ـ امام رضا(ع) ـ در ساوه بيمار شده، درگذشتند، پيکرشان به قم منتقل شد و از آن پس بر رونق شيعي آن شهر افزوده گرديد، به طوري که محدّثاني بزرگ و عالماني معروف ـ از جمله نايب سوم امام عصر(ع) در غيبت صغري ابن روح نوبختي ـ از آن شهر برخاستند.
در آغاز قرن چهارم هجري با ضعف سياسي خليفه مسلمين در بغداد، «حکومت آل بويه» در غرب ايران و بغداد شکل گرفت و از شيعيان حمايت نمود. آنها براي اوّلين بار رسوم شيعي مثل عزاداري محرم و جشن غدير را به شکل عمومي در عراق (نجف و کربلا) و برخي مناطق ايران برپا کردند. گرچه آنها عقايد شيعي خويش را پنهان نميکردند، ولي هرگز نکوشيدند خلافت مرکزي سنّي را براندازند و حتي اصراري به شيعه کردن عراق و ايران نداشتند. خليفه سنّي همچون گذشته، رئيس رسمي دين اسلام بود و عده زيادي از جمعيّت ايران و عراق سنّي بودند.
همانند آلبويه در بغداد و غرب ايران، «حمدانيان عرب» در موصل و حلب نيز شيعيان را تشويق ميکردند و حلب از آن پس، پايگاهي شيعي شد که نقش زيادي در حوادث بعد ايفا نمود.
اين جنبشهاي حامي شيعيان با روي کار آمدن سلجوقيان که سنيّاني متعصب بودند، از بين رفت. سلجوقيان براي مهار تهديد تشيّع در قرن چهارم هجري و در دفاع از مذهب سنّي پديد آمدند و شيعيان را طرد و لعن کردند.
در قرن هشتم هجري، جنبش شيعي با گرايش درويشي در نهضت سربداران در شهرهاي نيشابور و توس و... به وجود آمد که آموزههايي چون «انتظار مهدي موعود» در آن بسيار برجسته بود، امّا اين حکومتهاي کوچک نتوانست قدرتي فراگير براي تشيّع را موجب گردد.
حکومت صفويه در قرن دهم هجري، اوّلين حکومتي بود که به ياري عالمان شيعي حلب و جنوب لبنان و انديشه فقهي حلّه، جامعهاي شيعي در ايران پديد آورد و مذهب تشيع را مذهب رسمي نمود و زمينه حکومت شيعي را در قرون بعد در قالب انقلاب اسلامي ايران فراهم کرد.
2-3. ايران جديد، مرکز خيزش شيعي
تاريخ ايران را ميتوان به چند دوره تقسيم کرد:
الف ـ ايران قبل از اسلام (باستان): در اين دوره امپراطوري و تمدّن ايراني وجود دارد، امّا اسلام نيست. عقايد زرتشتي با بحران مواجه است، به طوريکه در اواخر اين دوره، شاهد قيامهايي عليه مذهب زرتشتي هستيم.
ب ـ ايران پس از اسلام (فتوحات): اينجاست که اسلام ظهور ميکند و نارضايتيهاي مردم از مذهب حاکم، موجب پذيرش دلخواه اسلام ميشود. به تعبير شهيد مطهري اگر اسلام به داد ايرانيان نميرسيد، مردم ايران مسيحي ميشدند، امّا زرتشتي نميماندند.
لکن در اين دوره، ايران به عنوان يک کشور مستقل و متصل از بين رفته، مليّت آن تضعيف ميشود. بر هر قسمتي از ايران طايفهاي حکم ميراند که زير نظر خليفه مسلمين است.
ج ـ ايران دوران صفويه: در اين دوران، تشيّع، مذهب رسمي ايران شده و گرايشات درويشي، منطبق بر فقاهت شيعي ميشود. هجرت عالمان شيعي از لبنان و عراق، ايران را يک مرکز مهم و اصليترين قدرت شيعي مينمايد. در اين دوره غير از مذهب شيعه، ايرانيّت نيز به ايران برميگردد و دوباره کشور، يکپارچه متصل ميشود.
د ـ دوره انقلاب اسلامي: اين دوره جامعه شيعي بار مييابد. در دوران پس از تأسيس صفويه، مردم شيعه بودند و فقه شيعه رايج بود امّا سلاطين و شاهان غاصب در نوساناتي بودند. گاه به عقايد و فقه شيعي ملتزم، و گاه از آن فاصله ميگرفتند، به طوري که از زمان پهلوي اوّل، مقابله با تشيّع و آموزههاي آن در دستور کار قرار گرفت و غربزدگي جاي مظاهر شيعي نشست، امّا با انقلاب اسلامي، اين حرکت سرکوب شد و حکومتي براساس آموزههاي شيعي پديد آمد که هسته اصلي تشيّع در قرن معاصر گرديد و به خيزشهاي شيعي ديگري در عراق، لبنان، فلسطين، يمن و... منجر شد. وجهة اصلي اين حرکت شيعي، استکبارستيزي مبتني بر آموزههاي شيعي است. اين هسته مقاومت شيعي و شعبههايش، ائتلافي در برخي جنبشهاي سنّي مثل اخوان المسلمين، حماس، جهاد اسلامي و... را هم منجر شده است که البتّه در سوي مقابل، تحريمهايي از سوي برخي دول عربي سنّي مثل مصر، عربستان و... را در پي داشته است.
تا اينجا مشخص شد که هسته مرکزي غرب ـ با محوريت آمريکا ـ امروز و موتور محرک و مغز متفکر آن، يک رويکرد بنيادگرايانه براي پايان تاريخ دارد که از قضا در مقابل آن هسته مرکزي، جريان خيزش اسلامي است که پس از انقلاب اسلامي ايران شکل گرفته و يک رويکرد اصولگرايانه متکي به سنّت شيعي و با توجه به آخرالزّمان و پايان تاريخ دارد و انقلاب خويش را مقدمه ظهور مهدي موعود ميداند. پس بالتبع بايد سياستها و راهبردهاي مواجهه جنبش مسيحيت صهيونيست با خيزش شيعي را مورد مداقّه جدي قرار دهيم.
1-3. رويکرد غرب جديد در جبهه تشيع، پروژه تشيع وهابي يا وهابيت ايراني
سرمداران غرب جديد به دنبال سست کردن عقايد و آموزههاي شيعي به خصوص شهادتطلبي عاشورايي و انتظارخواهي مهدوياند. نوک پيکان اين حرکت، آرا و نظرات فوکوياما درباره پايان تاريخ است. دهها سايت و کانال ماهوارهاي در اين باره فعاليت و شبههپراکني مينمايند. اينان از پول و امکانات عربستان، در تلاش براي يک جنگ سايبرناتيک استفاده کرده و با خرج مسلمين، وهابيّت عربستاني ترويج ميکنند و حتي به دنبال وهابي کردن عقايد شيعي به دست روشنفکران غربزدهاند. زير سؤال بردن زيارت، شهادت، شفاعت، مغايرت امامت با دموکراسي و زيارت جمکران با مدرنيسم و... را در گفتهها و نوشتههاي اينان ميتوان ديد. در کنار اينها، از فيلمها و بازيهاي کامپيوتري مخرب نميتوان گذشت که بيشمارند.
2-3. رويکرد غرب جديد در جهان سنّي، منزويسازي حرکت شيعي و بياعتبار کردن آن
غرب جديد، در جهان سنّي چندين دستور کار براي انزواي خيزش شيعي دارد:
از يک سو با تابلو کردن القاعده و ستاره کردن بنلادن و زرقاوي و نمايندگان تناوبي آنها، تنها به دنبال يافتن بهانهاي براي تهاجم به جهان اسلام نيست، بلکه به دنبال خارج کردن پرچم مقاومت و خيزش از دست شيعه و سپردن به دست مبارزاني توهمي و پوشالي چون بنلادن ميباشد. اگر پرچم خيزش عليه غرب صهيونيست به دوش امام خميني و پيروان او باشد، جريان راستيني است که تا فتح قلّههاي استکبار ادامه مييابد. امّا غرب با ستاره کردن کساني مثل صدام و بنلادن و... براي طيف بنيادگراي مسلمان، ميتواند به خوبي، آن را کنترل کند و چهرهاي مضحک، غيرانساني و غيرامروزي هم از اصولگرايي اسلامي در دنياي امروز نمايش دهد. واقعاً القاعده و صدام و... کدام حرکت ضدّ غرب را سامان دادند؟!! جز اينکه به مقاصد آنها کمک کردند و در گام بعد، شمشير آنها بر عليه تشيّع (نه جريان صهيونيسم) شدند. صدور فتوا از سوي مفتيان وهّابي براي قتل شيعيان از جملة اين تلاشهاست.
از آن سو، حرکت شيعي را که تنها حرکت ضدّ صهيونيسم است، در مقابل با اهل سنّت قرار ميدهد و از هلال شيعي سخن ميگويد و چنين مينماياند که هلال شيعي در مقابل اهل سنّت است! به همت شوراي روابط خارجي آمريکا، همايشي به نام «بروز هلال شيعي و تأثيرات آن بر خاورميانه و سياستهاي آمريکا» برگزار ميشود که سخنرانان به طرح ديدگاههاي خود درباره نفوذ تشيّع در کشورهاي خاورميانه و نقش ايران در اين ميان و سياستهاي آمريکا براي مواجهه با اين پديده ميپردازند و از طرف ديگر در همان زمان، يونگي پريماکف، نخستوزير اسبق روسيه در آن سوي دنيا واداشته ميشود که در مؤسسه خيريه ملک فيصل از ايجاد کمربند شيعي در منطقه هشدار دهد! در فاصله اندکي همين سخنان از سوي پادشاه اردن و ساير سياسيون عرب تکرار ميشود. اثر چنين رسوباتي در جهان سنّي اين است که مثلاً حزبالله لبنان در 33 روز اسرائيل را شکست ميدهد، امّا چندين ماه است که در درگيريهاي داخلي معطّل است؛ چون تبليغات مسموم، حزبالله را ضدّ سنّي و منازعه را قومي و مذهبي جلوه داده است!
گام ديگر اينکه در پروژهاي به طور جدّي سعي دارند، اساساً شيعه را ايراني و تشيّع را مساوي اسلام مجوسي جلوه دهند. در اين باره، تلاشهاي بسيار زيادي صورت دادهاند که آخرين تلاش آنها، توليد فيلم 300 ميباشد.
اثر اين راهبرد اين ميشود که مثلاً دولت نوري المالکي به علّت شيعه بودن اگرچه مورد حمايت ظاهري آمريکاست، امّا از سوي جهان عرب تاکنون به رسميّت شناخته نشده است.
3-3. رويکرد غرب جديد در جهان مسيحي، متشيّع سازي مسيحيت
جالب اينکه اين تفکر، وقتي با دنياي مسيحي مواجه ميشود، سعي ميکند آموزههاي شيعي را به نفع خود و مسيحيان را به شکل شيعي بسيج کند. غلامعلي افروز ميگويد:
در کليسايي در کشوري اروپايي ديدم پدر روحاني چيزي ميخواند و مردم هم سينه ميزنند! وي در جواب گفت اين کار را از شيعيان اقتباس کرده است. اين عمل در چند کليساي ديگر نيز تقليد ميشود. در فيلم مصائب مسيح که فيلمي کاتوليکي است، باز اين را مييابيم که از آموزههايي مثل ثاراللّهي بودن، تبرک به خون و اشک آسمان و... استفاده ميشود. جديدترين کد در اين باره، مستند شبکه abc از کمپ انجيلي تحت عنوان «بچهها در آتش» است که بچههاي مسيحي را براي شهادتطلبي براي ظهور مسيح آماده مينمايد.
1. دراينباره ر.ک: مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران.