سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

عاشقانه‌های دختران زندانی با قرآن/ رهایی از مرداب زندگی با نور قرآن

اگرچه هر کس از زنان زندانی در فکر و خیالش تصورات مختلفی دارد، اما در بین آنها هستند کسانی که رفتار متفاوتی در پیش گرفته‌اند و در اوج ناامیدی به جای گوشه‌گیری و ثانیه شماری برای رهایی از قصاص دل‌هایشان را به نور قرآن سپرده و با یاد خدا به آرامش قلبی رسیده‌اند.
کد خبر: ۲۵۲۳۶۹
۱۳:۱۹ - ۰۵ اسفند ۱۳۹۹

به گزارش «شیعه نیوز»، «زَن و زِندان»، تصور این دو کنار هم شاید سخت باشد، خیلی‌ها معتقدند، جنس ِ زندان مردانه است، اما وقتی پای جُرم (به هر دلیلی) در میان باشد دیگر جنسیت مهم نیست، زن هم که باشی باید تاوان غفلت و اشتباهت را بدهی.

حکایت زنان ِدربند (بند نسوان)، داستان زندگی زنانی است که شاید هیچ‌وقت حتی تصورش را نمی‌کردند روزی پایشان به زندان باز شود اما حالا به جای چهاردیواری خانه‌هایشان در حصار زندان گرفتار شده‌اند و در انتظار رهایی از «بندِ زندان» و حتی «بندِ زندگی» هستند.

زنان زندانی جرائم غیرعمد، معمولا در اولویت آزادی هستند و زیاد در زندان نمی‌مانند. زندانیان جرائم عمد نیز بسته به نوع جرمی که مرتکب شده‌اند، دوران محکومیت خود را سپری می‌کنند و سپس از بند زندان آزاد می‌شوند، برخی حبس ابد می‌خورند و برخی هم با اعدام از بند زندگی رها می‌شوند.

طلوع امید از دل تاریک ِ زندان/آرامش اعدامی‌ها با نور قرآن

اما در این میان، برخی از زندانیان می‌‌توانند در طول حبس از فرصت‌هایی که برایشان فراهم شده استفاده کنند؛ مهارت‌ها و تخصص‌هایی یاد بگیرند تا پس از آزادی حرفی برای گفتن داشته باشند البته اگر جامعه پذیرای آنها باشد. برخی‌ها هم با حفظ قرآن از مجازاتشان کاسته می‌شود؛ مانند «نورا» و «کوثر».

گرچه دنیای «نورا» و «کوثر» به همان اندازه سلول‌شان تنگ و تاریک بود، اما وقتی روزنه امید را از پنجره زندان ِ ناامیدی دیدند، جان و دل‌شان به نور عشق و ایمان روشن شد و در زندان دوباره متولد شدند.

برای دیدن این دو بانوی دربند، پس از هماهنگی به بند نسوان ( بند زنان) زندان تبریز رفتیم تا پای صحبت‌های آنها بنشینیم.

دیوارهای تیره، میله‌های خاکستری و بلند تنها تصور ذهنی‌ام از ساختمان معروف با درب بزرگ فلزی خیابان قانون تبریز است؛ ساختمانی که فنس‌های بلند و سربازهای نگهبان‌ جلوی درب ‌آن، بیانگر امنیتی بودن آن است.

پس از ورود از درب زندان و نگهبانی، داخل محوطه زندان می‌شویم و به حیاط اصلی زندان می‌رسیم.معاون فرهنگی و تربیتی امور زندان‌‌های آذربایجان‌‌شرقی که همپای ما می‌آید با ارائه توضیحاتی می‌گوید: فقط ۲ درصد زندانیان استان را زنان تشکیل می‌دهد که برای تک به تک آنها برنامه‌های فرهنگی، هنری، اخلاقی تعیین شده و سیاست جمهوری اسلامی این است که تا حد امکان از حبس‌های جایگزین برای زندانیان استفاده شود تا زندانیان بیشتر در کنار خانواده‌های خود باشند.

حجت‌الاسلام علی مددی ادامه می‌دهد: در حال حاضر بیش از ۵۲ نفر از مددجویان زن حافظ یک تا ۳۰ جزء قرآن کریم هستند که این حفاظ از تشویقات زیادی از جمله ملاقات حضوری، مرخصی و حتی تخفیف در حکم بهره‌مند می‌شوند.

محوطه زندان با شیب نسبتا تندی همراه است؛ سمت راست پُر از درختانی است که برف رویشان نشسته است؛ صدای قار قار کلاغ‌ها، درب‌های فولادی و سیم‌خاردار‌های اطراف دیوارها حس غربت را برایم تداعی می‌کند‌، البته رفته رفته با دیدن ترکیب رنگ‌های آبی و سفید در محوطه زندان که آرامش و امید به زندگی را به رخ می‌کشد، از تصورات قبلی‌ام کاسته می‌شود. اینجاست که مفهوم آزادی برایم معنی پیدا می‌کند.

به داخل ساختمانی با نمای سنتی وارد می‌شویم، بخش ملاقات حضوری و رستوران در این ساختمان قرار دارد. این ساختمان قدیمی پُر از دالان‌های تو در تویی است که اگر راهنمایی نبود، حتما مسیر را گم می‌کردم.

چند دقیقه‌ای در بخش ملاقات حضوری نشسته و سپس به اتفاق یکی از مربیان قرآنی به بند نسوان می‌رویم. وارد بند نسوان که می‌شویم فضا اندکی تغییر می‌کند.

راهرویی طولانی با اتاقک‌های کوچک میله‌ای تنها چیزی است که به چشم می‌خورد، داخل هر اتاقک (سلول) چند تخت با فاصله روی هم وجود دارد که داخل هر اتاق زنان قد و نیم قد با چادرهای رنگی و گلی حضور دارند، هر کدام به یک اتهام.

هر بند دارای تلویزیون، نمازخانه، سرویس بهداشتی و حمام و اتاقی برای برگزاری کلاس‌های فرهنگی، هنری، اخلاقی است. بیشتر مددجویان در مرخصی کرونایی هستند و آن تعداد کمی که در زندان هستند هم شامل این مرخصی‌ها نشده‌اند.

روی یکی از صندلی‌های سالن نشسته و به دور اطرافم نگاه می‌کنم؛ مربی آموزش قرآنی به یکی از بندها سر زده و به همراه یک خانم جوان و زیبارو به طرفم می‌آیند.

«نورا» نوری در زندان تبریز/ حلقی که قرآن تلاوت کند، حلق آویز نمی‌شود

بانویی که چادر سیاه با گل‌های سفید بر سر دارد، ماسک سیاه رنگی هم زده و حدودا ۲۷ یا ۲۸ ساله به نظر می‌رسد.

به او می‌گویم، من سوال بپرسم یا خودتان شروع می‌کنید و البته اگر خواستید اسم‌تان را بگویید تا در گزارش بنویسم که می‌گوید: پنج سالی است که به زندان افتاده‌ام ولی هنوز با این موضوع کنار نیامده‌ام و حتی نمی‌توانم در آینه به خودم نگاه کنم، چه برسد که بخواهم اسمم را بگویم ولی تو من را نورا صدا بزن.

او ادامه می‌دهد: به اتهام مشارکت در قتل وارد زندان شدم؛ فکر کنید دختر شرّ و شیطان و دُردانه خانواده‌ای که در عمرش نمی‌دانست که مسیر زندان کدام طرف است الان با این جرم در زندان به سر می‌برد.

نورا به پنج سال پیش و دقیقا اولین روزی که به زندان منتقل شد، اشاره کرده و می‌گوید: به‌قدری آن روز دندا‌ن‌هایم را به هم ساییده بودم که فَکّم درد می‌کرد، باورش سخت بود که از اتاق و خانه‌ و خانواده‌ام دل کنده و به دنیایی وارد می‌شوم که هیچ تصوری جز فیلم‌هایی که مربوط به زندان دیده‌ام، از آن ندارم. آن روزها به خود می‌گفتم که دیگر به آخر خط رسیده‌ای و کارت تمام است.

آنطور که «نورا» تعریف می‌کند روزهای اول زندان را به سختی گذرانده و خودش را در تاریکی مطلقی می‌دید که هیچ‌کس، حتی خدا هم صدایش را نمی‌شنوید.

او می‌گوید: وقتی به زندان آمدم، دیپلم داشتم و در مدرسه نیز جزو شاگردهای زرنگ محسوب می‌شدم و همیشه در رویابافی و خیال‌پردازی بودم و در فامیل معروف به یک دختر جسوری بودم که برای رویاهایش همه تلاشش را می‌گذارد. به همه چیز فکر کرده بودم جز اینکه جوانی‌ام را پشت میله‌های بلند به دست پیری خواهم داد.

به اینجا که می‌رسد، مکثی کرده و گوشه چادر را به روی صورتش می‌گیرد و می‌گوید: آن روزها حس می‌کردم که من یک سیلی خورده‌ای هستم که با آن سیلی صدای خُرد شدن استخوان‌هایم را می‌شنوم و زندان نیز به مثابه قبرستانی است که من را قبل از مرگ در آن دفن می‌کنند.

اگرچه آن روزها ناامیدی تمام وجود «نورا» را فراگرفته بود اما این به معنی پایان کار او نبود، ورق زندگی‌اش به یکباره برمی‌گردد و «نورای جدید» از دل زندان سیاه و تاریک متولد می شود.

نورا بعد از یک ماه از انتقالش به زندان با کلاس‌های حفظ قرآن آشنا می‌شود. او ابتدا برای دریافت تشویقی‌ها شروع به حفظ قرآن می‌کند ولی بعد از مدتی حس می‌کند که قرآن همدمی برای دل بی‌قرارش شده و پاسخ سوال‌های بی‌جواب ذهنش را در آن یافته است.

او می‌گوید: من قبل از زندان فقط حمد و سوره بلد بودم و نماز هم نمی‌خواندم، حتی وقتی به زندان افتادم یکی از آشناهایمان به خانواده‌ام گفته بود که وای به حال دخترتان که در زندان، چیزهایی که نمی‌دانست را هم یاد خواهد گرفت و البته درست هم می‌گوید، چراکه من واقعا چیزهایی که یادم رفته بود و فراموش کرده بودم را اینجا یاد گرفتم و به «نورای زندان» تبدیل شدم.

نورا ادامه می‌دهد: اوایل، شروع حفظ قرآنم به خاطر بهره‌مندی از تخفیفات و تشویقات بود اما حالا عاشق قرآن شده‌ام و بدون آن حوصله‌ام سر می‌رود، روزهای اول از مرگ می‌ترسیدم ولی به تدریج که با قرآن مأنوس شدم دیگر هیچ ترسی ندارم و خوشحالم که خداوند من را در سیاه‌ترین نقطه زندگی‌ام دید و قرآن را به دستم داد تا بتوانم بفهمم و درک کنم.

او می‌گوید: بعد از اینکه توانستم یک جزء از کلام‌الله مجید را حفظ کنم، تعییرات زیادی در خودم حس کردم، من دیگر همان دختر افسرده و ناامید از زندگی نبودم بلکه امیدوار بودم، نور را در خودم حس می‌کردم و مهم‌تر از همه تسلیم حکمت الهی شده بودم، حتی یکبار که با صدای اذان صبح بیدار شدم تا وضو بگیرم، چشم‌ام به آینه افتاد و خودم را دیدم، خیلی تعجب کرده بودم که آیا واقعا من همان دختری هستم که قبلا خواب را به همه چیز ترجیح می‌دادم ولی حالا با صدای یک الله اکبر از جایم بلند می‌شوم و آب سرد بر صورتم می‌زنم؟

نورا اوایل فکر می‌کرد که زود آزاد خواهد شد و اصلا نیازی به تشویقی و مرخصی ندارد ولی بعد از چند ماه متوجه می‌شود که خبری از آزادی نیست از این‌رو شروع به حفظ قرآن کریم می‌کند، حتی زمان حفظ آیات هنوز در دل و ذهن‌ خود به این باور نرسیده بود که در زندان هم می‌توان قرآن حفظ کرد؛ حتی بارها با خودش گفته بود که در داخل مسجد و کلاس‌های آموزشی نمی‌توان قرآن را به خوبی حفظ کرد چه برسد به زندانی که پُر از جرم و جنایت و خلاف است.

روزنه امید از پنجره زندان ِ ناامیدی/ وقتی نور قرآن بر دل‌های تاریک می‌تابد

از نورا نظرش راجع به بهترین آیه‌ای که در قرآن کریم خوانده می‌پرسم که به آیه ۱۴ سوره علق "أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى" ( آیا او نمى‌داند که خداوند مى‌بیند) اشاره کرده و می‌گوید: وقتی این آیه را خواندم، تمام تن و بدنم لرزید، گریه کردم و فریاد زدم که خدایا، من یادم رفته بود که تو مرا می‌بینی.

او می‌گوید: خداوند معجزه توبه را به من اعطا کرد، اصلا باورم نمی‌شود که وقتی به زندان آمدم فقط نگران نگاه‌های بستگان و خانواده‌ام بودم ولی الان به لطف خداوند خواهر و برادرهایم نیز با قرآن آشنا شدند؛ آنها هم در خانه شروع به حفظ قرآن کرده‌اند و حتی در حال حاضر هر کسی که به ملاقات من می‌آید به جای طعنه و کنایه فقط التماس دعا می‌کنند و این لطف خداست که آبروی من را با قرآن خرید.

نورا می‌گوید: «قطعا روز اول حبس، بازداشت و دستگیری برای یک دختر جوان یک روز دلهره‌آوری است که من لحظه به لحظه آن را تجربه کردم، هیچ پناهی نداشتم و متاسفانه سال‌ها بود که خدا را خیلی دور از خودم حس می‌کردم، روزهایم به‌قدری سخت می‌گذشت که یک روز به صورت غریزی روی به نماز آوردم، یک ساعت فقط سجده‌ام طول کشید و از آن روز تصمیم گرفتم که با خدا رفیق بشوم، جوری که من الان خدا را در سلول، داخل یک قمقمه آب، عطر یک گل، نوری که از دریچه به داخل سلول ما می‌آید هم می‌بینم، خدا خیلی زیباست، خدا نور است و همیشه بالای سرماست.

مربی قرآن بند نسوان که ما را همراهی می‌کند با ارائه توضیحاتی می‌گوید: بیش از ۸۰ درصد مددجویان در برنامه‌های قرآنی شرکت می‌کنند و ۱۰۰ درصد مددجویان حفاظ بعد از آزادی، بازگشت دوباره نداشتند و این برکات قرآن کریم است.

خانم مربی یکی دیگر از مددجویان حافظ قرآن کریم را نشانم می‌دهد که گوشه‌ای نشسته و چادرش را تا روی دهان پایین کشیده است، به طرفش رفته و اجازه یک گفت‌وگو بدون درج نام و عکس را می‌گیرم. حدودا ۳۵ یا ۳۶ ساله به نظر می‌رسد، سر به زیر است در ابتدا به همه سوالاتم با تکان دادن سر جواب می‌دهد.

نیلوفران مرداب/وقتی خورشید امید از دل تاریک زندان طلوع می‌کند

از او می‌خواهم یا نامش را بگوید و یا یک اسم مستعار برای خود انتخاب کند تا در گزارش با آن اسم بنویسم، از این‌رو به خاطر علاقه زیادی که به سوره کوثر و حضرت زهرا (س) دارد، خود را «کوثر» معرفی می‌کند.

کوثر تا مقطع راهنمایی درس خوانده و از سال ۹۱ و به خاطر مشارکت در قتل به زندان افتاده است.

او می‌گوید: من هم مانند سایر زندانیان، وقتی پایم به زندان باز شد، فقط روزهای سیاهی برای خود متصور بودم، هر روز منتظر مرگم بودم و فکر می‌کردم اینجا دیگر خدا من را نمی‌بیند.

کوثر ادامه می‌دهد: با نماز و قرآن هیچ سر و کاری نداشتم و هر از گاهی حمد و سوره برای ارواح از دست داده می‌خواندم، البته سواد آنچنانی هم نداشتم که به فکر یادگیری یک چیزی باشم.

او اضافه می‌کند: از سال پیش با کمک مربی قرآنی‌مان، با قرآن و تاثیرات آن آشنا شدم و با اینکه هیچ امیدی نداشتم ولی تاکنون ۳ جز از قرآن کریم را حفظ کرده‌ام.

کوثر، بعد از اینکه یک جزء از قرآن کریم را حفظ می‌کند، خبرش به گوش اولیای دم می‌رسد و آنها اصلا باور نمی‌کنند که او بتواند قرآن حفظ کند به همین منظور از نزدیک با کوثر ملاقات می‌کنند، از این‌رو شرط می‌گذارند که اگر کوثر بتواند نصف قرآن را حفظ کند، او را می‌بخشند.

البته به گفته مربی قرآن، اولیای دم پرونده کوثر او را بخشیده‌اند زیرا معتقدند، حلقی که از آن تلاوت قرآن طنین‌انداز شود را نمی‌توان دار زد.

کوثر می‌گوید: وقتی به زندان آمدم، تاریکی و ظلمت تمام وجودم را فرا گرفته بود، فکر می‌کردم که هیچ‌وقت صبحی نخواهم دید؛ البته منظورم از صبح، طلوع آفتاب نیست، بلکه منظورم خورشید زندگی هر انسان است که برای من همیشه به خسوف رفته بود ولی وقتی قرآن وارد زندگی‌ام شد، همانند صبحی بود که وسط تردید از در وارد شد و نوری به من تعارف کرد.

قرآن از من یک انسان دیگر ساخت

او ادامه می‌دهد: درست است که حفظ یک صفحه، سه روز طول می‌کشد ولی من ناامید نمی‌شوم، نه اینکه مورد بخشش قرار بگیرم بلکه قرآن از من یک انسان دیگر ساخت.

از کوثر می‌خواهم تا آرزویش را برایم بگوید: من آرزوی خاصی برای خودم ندارم جز اینکه خداوند عنایت کند تا بتوانم ۳۰ جز را حفظ کنم؛ اینجا آرزوها بسیار ارزان و کوچک است حتی در حد شنیدن صدای قل قل سماور خانه یا خوابیدن در اتاق خود و انتظار برای از سر کار آمدن عزیزان.

صدای اذان ظهر از بلندگوهای زندان به گوش می‌رسد، تعدادی از بانوان به سمت وضوخانه و نمازخانه می‌روند.

بعد از اقامه نماز وقت ناهار مددجویان است و من هم نمی‌خواهم بیشتر از این آنها را اذیت کنم، کنار سلول‌ها راه می‌روم و به اتاقک‌های کوچک نگاه می‌کنم؛ زنی با موهای سپید و چارقدی خالدار و تسبیح به دست در حال اقامه نماز داخل سلول است، در سلول دیگر زنی نحیف و لاغر سفره پهن کرده و از من می‌خواهد تا ناهار مهمانش باشم. زن میانسال دیگری که در گوشه‌ای نشسته‌، مکث نگاهش به من گره می‌خورد، نگاهی با کورسویی از امید.

با «نورا» و «کوثر» خداحافظی می‌کنم، نمی‌دانم به حال و هوای دل‌‌اشان غبطه بخورم یا نه. کوثر از طرف شاکی، بخشیده شده اما نورا نمی‌داند چه سرنوشتی منتظر اوست، آیا قرار است اعدام شود یا مورد بخشش قرار گیرد ولی آنچه را که به خوبی درک کرده است، خداست و آرامش سهم قلبی است که در تصرف خداست.

انتهای پیام

منبع: فارس
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: