سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

امیرالمؤمنین (عليه السلام)؛ آیینه ایزدنمای نظام هستی

شناخت و معرفت امیرالمؤمنین‌(عليه السلام) و جایگاه ولایی آن حضرت از توان ما خارج است و تا آن بزرگوار خودشان را معرفی نکنند، یارای شناخت ایشان برای ما میسر نیست.
کد خبر: ۲۴۷۱۹
۱۱:۱۴ - ۳۱ مرداد ۱۳۹۰
SHIA-NEWS شيعه نيوز:

«شيعه نيوز» به نقل از مرکز خبر حوزه ، در خصوص فرازی از روایتی که در ذیل آیه نخست سوره نبأ از امیرالمؤمنین (عليه السلام) در رابطه با معرفی آن حضرت توسط خودشان آمده است، گفتگویی با  حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی طباطبایی انجام داده که تقدیم می‌شود.

اگر بخواهیم وجود مبارک امیر المومنین علیه‌السلام را بشناسیم، ادب شناخت اقتضاء می‌کند او را از زبان خودش بشناسیم دو جمله از فرمایشات آن حضرت است که در تفسیر قمی در ذیل سوره نبأ نقل شده است و در یک بیان حضرت فرمود « مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي » و در یک بیان دیگر فرمود « وَ مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي » [1] یعنی بزرگ‌ترین خبری که در جهان آفرینش الهی مطرح است و همچنین بزرگ‌ترین آیت و نشانه خدای سبحان من هستم « مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي » خبری بزرگ‌تر از من در نظام آفرینش مطرح نیست « وَ مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي » بزرگ‌ترین آیت و نشانه خدا در نظام هستی من هستم البته به قرینه خضوع آن حضرت در ساحت قدس نبوی اضافی بودن حصر در این‌گونه از احادیث روشن می‌شود یعنی بعد از وجود مبارک رسول خدا (صلي الله عليه و آله) من شخص دوم نظام آفرینش هستم. بعد از پیامبر (ص) کسی به عظمت علی بن ابیطالب (عليه السلام) خلق نشده است بر همین اساس است که اهل معرفت وجود مبارک رسول الله را می‌گویند " معلم اول " وجود مبارک امیر المومنین را به " معلم ثانی " تعبیر می‌کنند و بعض آقایان اهل معرفت وقتی مقام "هباء" را که عالی‌ترین مقام معنوی عالم امکان است را بیان می‌کنند می‌گویند در عالم امکان کسی به آن مقام " هباء " نرسیده مگر وجود مقدس پیامبر (صلي الله عليه و آله) و درباره امیر المومنین (ع) می‌گویند: «و أقرب الناس اليه على بن أبى طالب رضى اللّه عنه امام العالم و سرّ الانبياء اجمعين.» [2] که ایشان سر تمام انبیاء است.

پس حضرت می‌خواهد بفرماید که بعد از ساحت قدس نبوی کسی به این عظمت نرسیده است و آن حضرت خود را به عنوان بزرگ‌ترین آیت خدا معرفی می‌کند.

 ما در اصطلاحات عرفی خود نسبت به بعضی می‌گوییم « آیت الله » و گاهی مبالغه می‌کنیم و می‌گوییم « آیت الله العظمی » امیر المومنین می‌فرمایند « آیة الله العظمی »، منم و بعد از پیامبر آیتی بزرگ‌تر از من خلق نشده است و  اینکه فرمود « وَ مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي » یعنی بعد از وجود مبارک پیامبر آیت‌الله العظمی، نظام خلقت منم اگر آیت‌الله العظمای نظام عالم وجود امیر المومنین می‌باشد.

 در خبر آمده است ذعلب یمانی خدمت امیر المومنین علیه السلام رسید « و قد سأله ذعلب اليماني فقال هل رأيت ربك يا أمير المؤمنين فقال عليه السلام أ فأعبد ما لا أرى فقال و كيف تراه فقال لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ » [3] از وجود امیر المومنین سوال می‌کنند که آیا خدایت را دیده‌ای؟ حضرت فرمود: آیا می‌توانم خدای ندیده را عبادت کنم. در اینجا چند مطلب می‌باشد که قابل توجه است مطلب اول این است که حضرت می‌فرماید : « أ فأعبد ما لا أرى » مسئله رویت را مطرح کرده اند هم در سوال و هم در جواب سوال می‌فرماید : « هل رأيت ربك يا أمير المؤمنين » و در جواب می‌فرمایند : « أ فأعبد ما لا أرى » مسئله دیدن و رویت در اصطلاحات معرفتی به معنای دیدن و شناخت است.

 انسان در وجودش پنج مرحله ادراک دارد و این ادراکات در طول همدیگر می‌باشند، مرحله اول : ادراک حس است ؛ مرحله دوم ادراک مثالی است ؛ مرحله سوم ادراکات عقلی است ؛ مرحله چهارم ادراکات قلبی است و مرحله پنجم ادراکات وحیانی است، ادراکات مرحله اول که ادراک محسوسات می‌باشد از این قرار است که ما با مجاری ادراکات حسی‌مان ادراک حسی داریم و در این ادراک حیوان و انسان مشترک هستند البته با تفاوت‌هایی که بین این دو نوع شاهدیم ادراکات حسی مربوط است به مجاری ادراکی خاص خودش می‌باشد مثلاً چشم فقط می‌تواند ببیند و با چشم نمی‌شود شنید ، گوش فقط می‌شنود و نمی‌شود با او دید و محدود هستند به عالم ماده و محسوس مرحله دوم ادراک مثالی است که یک مرحله بالاتر از ادراکات حسی هستند، برای انسان در عالم مثال ادراکاتی است نظیر آنچه که ما در خواب می‌بینیم ؛ آنچه که ما در خواب می‌بینیم ادراکاتی هستند که مجاری ادراکی حسی در آنجا نقشی ندارند، چشم با این که بسته است ولی می‌بیند ؛ گوش بسته است ولی می‌شنود، این ادراکات مربوط به عالم مثال است و موجودات مثالی را ما به ادراک مثالی میابیم ؛ مرحله سوم ادراکات عقلی است و کلیات را ما با ادراکات عقلی درک می‌کنیم اگر چه اکثر مردم در حد ادراکات مثالی متوقف هستند ،معدود افرادی هستند که بتوانند مرسلات و مطلقات را ادراک کنند، یعنی نمی‌توانند ادراک امور کلی ، بدون دخل امور جزیی داشته باشند. ادراک چهارم ادراک قلبی است انسان دارای ادراکی فوق ادراک عقلی است و به تعبیر آقایان اهل معرفت : « انسان را طوری فوق طور عقل است » حقائقی در عالم هست که آن‌ها را نمی‌توان با عقل فهمید و باید آن‌ها را با قلب درک کرد و یافت.

قلب در اصطلاح اهل معرفت

مقصود از قلب گاهی مراد، قلب صنوبری به اصطلاح پزشکی است و گاهی قلب گفته می‌شود و از آن اصطلاح معرفتی، اراده قصد می‌شود، قلب به معنای معرفتی یکی از مقامات ادراکات انسان است، حقائقی در عالم وجود دارد که باید آن‌ها را چشید و گاهی از آن تعبیر به شهود می‌کنند، شهود مربوط به قلب است نه عقل و شهود فوق ادراک عقلی است.

بالاتر از همه ادراکات، ادراکات وحیانی است و انسان قابلیت درک این نوع از ادراک را داراست اعم از وحی انبائی برای اولیا الهی و وحی تشریعی برای انبیاء علیهم السلام که بالاترین مرحله ادراک انسان است، این معنا در کلمات امیر المومنین و ائمه معصومین علیه السلام فراوان آمده است که خدای سبحان را نمی‌شود با ادراکات حسی و عقلی شناخت ؛ خدا با ادراکات حسی قابل شناخت نیست چرا که او وجود محسوس نیست و با ادراکات مثالی قابل شناخت نیست ؛ چرا که او وجود مثالی نیز ندارد با ادراکات عقلی قابل شناخت نیست ، چرا که دستمایه اصلی ذهن و برهان و منطق، «مفاهیم» می‌باشد و آنچه در ذهن است «مفاهیم» است و «مفهوم خدا» غیر از خداست و ما نمی‌توانیم خدا را بفهمیم؛ چرا که خدا مفهوم نیست تا ما او را بفهمیم ! خدا فهمیدنی نیست خدا، دیدنی نیست، خدا را با ادراکات قلبی می‌توان چشید یعنی انسان عارف نور الهی و فروغ الهی را در درون خودش می‌یابد و احساس می‌کند، پس ادراکات قلبی برای خدا شناسی است و خدا را باید با قلب شناخت، قرآن کریم زمانی که به تدبر در قرآن اشاره دارد و می‌گوید « أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها » [4] اگر به نظر سطحی به این مسئله نگاه کنیم ظاهرا تدبر مربوط به عقل و ذهن است و طبق این نگاه، قرآن باید بجای « أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها » می‌گفت « أَمْ عَلى‏ عقول أَقْفالُها » اما قرآن بجای "عقول " کلمه " قلوب " را بیان می‌کند « أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها » چرا که تدبر در قرآن از اموری است که با ادراکات قلبی سر و کار دارد "قفل قلب" در اصطلاح عرفا، به این معناست که انسان ادراک قلبی نداشته باشد انسانی که ادراک قلبی ندارد کسی است که در وادی عقل متحیر است و اگر آقایان اهل معرفت عقل و عاقلان را نکوهش می‌کنند و گاهی می‌فرمایند :

پای استدلالیان چوبین بود **** پای چوبین سخت بی تمکین بود

یا گاهی می‌گویند:

ره عقل جز پیچ در پیچ نیست **** بر عارفان جز خدا هیچ نیست

ایشان نمی‌خواهند عقل را انکار کنند! بلکه آنها می‌گویند که در وادی عقل متوقف نشوید که متحیر می‌شوید بلکه یک قدم بالاتر بیاید و به مرحله ادراکات قلبی برسید و خدا را باید از درون ادراک کرد بر همین اساس وجود مقدس امیر المومنین (عليه السلام) فرمود « أ فأعبد ما لا أرى » آیا خدا را ندیده عبادت کنم ؟! و در ادامه، حضرت بر رفع این شبهه که کسی توهم نکند که مراد از این ادراک، ادراک حسی است فرمود « لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ » اینکه می‌گویم خدا را باید دید، مراد من دید بصری و حسی نیست بلکه با حقایق ایمان می‌توان خدا را دید، حضرت ادراک خدا را به قلب مرتبط می‌کند پس معلوم می‌شود که ادراک خدا مربوط به مرحله چهارم ادراک است و از اینکه حضرت فرمود « وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ » از این نکته می‌فهمیم زمانی، مشاهده قلبی صورت می‌گیرد که ایمان برای انسان تثبیت شده باشد لذا عاقلانی که بخواهند وادی قلب را طی کنند باید بدانند راه رسیدن به حقایق، ایمان است .

نکته بعدی این مطلب است که حضرت فرمود « أ فأعبد ما لا أرى » آیا چیزی را که ندیده باشم می‌پرستم؟ در اینجا بحثی درباره عبودیت است و آن این است که آیا بدون شناخت خدای متعال عبادت او ممکن است ؟ یا خدایی که نمی شناسی اصلاً نمی‌شود عبادت کرد ؟ در اینجا یک اصل کلی داریم و آن این است که تا معبود معروف نشود عبادت ممکن نیست، عبادت در جایی مطرح است که معبود «معروف» شود و در جایی که شناخت نداریم عبادت ممکن نیست، یعنی عبادت بدون معرفت امکان ندارد. اینکه امیر المومنین فرمود : من خدا را عبادت می‌کنم ؛ یعنی من معرفت به خدا دارم و او را می‌شناسم، اگر معرفت ربوبی برای من حاصل نشده بود من او را عبادت نکرده بودم پس امیر المومنین به عنوان " آیینه ایزد نما " سیره علمی و عملی می‌فرماید که آن خدایی که من عبادت می‌کنم برای من مجهول نیست خدایی را که عبادت می‌کنم، در درون خود میابم البته معرفت به کنه ذات ممکن نیست و خود حضرت در نهج البلاغه فرمود « لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن » [5] نه هیچ فیلسوف و اندیشمندی و نه عمق عرفان و شهود توانایی ادراک کنه ذات خدا را دارد، درک کنه ذات الهی برای احدی ممکن نیست چرا که ذات الهی نامتناهی است و یک موجود متناهی به ادراک غیر متناهی راه ندارد ، اما در مقام فعل و فیض الهی امیر المومنین می‌فرماید « تا فیض الهی را نشناسیم عبادت در این راه اصلاً ممکن نیست»

 مقام هباء چیست؟مقام صادر نخستین است و همه حقایق عالم بر آن منقش است و عالی‌ترین مقام معنوی عالم امکان است و به تعبیری برزخ بین وجوب و امکان است،

همه این مطالب ناظر به شخصیت بی‌نظیر امیرالمؤمنین (عليه السلام) هستند و اگر همین مقدار را خودشان نمی‌فرمودند، همین اندازه هم ما نمی‌فهمیدیم و لذا وجود مبارک پیامبر فرمود « أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا» [6] «حکمت» همان بهشت است و بهشت یعنی حکمت و به سعادت رسیدن و سعادت هر کسی همان بهشت اوست و انسانی به سعادت می‌رسد که به فعلیت رسیده باشد و تا انسان به فعلیت نرسیده باشد سعادتمند نیست و انسان با علم و عمل به فعلیت می‌رسد،‌ من شهر آرامش و حکمت هستم اگر کسی خواست به اینجا برسد راهی جز ورود از این در مخصوص نیست.

شهر علم پیامبر (صلي الله عليه و آله) شهر چند دروازه نیست یعنی ولایت تو یا علی تنها راه به فعلیت رساندن انسانها است و اینجا شخص علی بن ابیطالب موضوعیت ندارد بلکه بحث ، بحث ولایت است یعنی علی و اولاد علی پس اگر کسی خواست وارد بهشت شود باید به فعلیت برسد و کسی به فعلیت نمی‌رسد مگر از راه علم و عملی که از مشکات علوی کسب کرده باشد.

در فراز دیگر داریم که «اَنا سِرّّ تمام الأنبیاء»، که درک آن برای ما مشکل است. جناب قاضی سعید قمی در کتاب اربعین خود روایاتی را نقل کرده‌اند که حقیقتاً از اسرار ولایت است و نمی‌شود آن را نقل کرد و فهم آن نیازمند طی کردن مقدماتی است ؛ مثلاً امیر المومنین می‌فرمایند : اینکه موسی و همراهان ایشان که می‌خواستند از رود قلزم عبور کنند من بودم که ایشان را نجات دادم و از آب رد کردم و فهم این معارف با عقل متعارف قابل درک نیست.

 سرّ هر کسی لب و مغز اوست ؛ سرّ هر کسی حقیقت درونی اوست که قابل ابراز در بیرون نیست و الا سرّ نمی‌شد و معنای این کلام این است که اگر بخواهیم همه انبیا را خلاصه کنیم می‌شود امیرالمومنین علیه‌السلام و مربوط به جنبه ولایی و معرفتی علی علیه السلام است و ما از درک حقیقت آن عاجزیم ، انبیا شأنیت و شخصیت معنوی و سرّی دارند که فوق شخصیت اجتماعی آن‌ها ست که بین آن‌ها و خدایشان برقرار است و علی سرّ انبیا است علی شخصیتی است که نمی‌شود برای او ساحلی دید و او دریای بی ساحل است و ما محدودیم و زمانی که او به توجه می‌کنیم از ابعاد دیگر او غافل می‌شویم.

تفاوت وحی انبایی با تشریعی

وحی الهی دو قسم است یک قسم از وحی اختصاص به انبیا ندارد آنچه خدا وند درباره مادر موسی و حضرت مریم نقل می‌کند و آنچه که درباره حضرت زهرا نقل شده که جبرئیل برای او وحی می‌آورد این‌ها مربوط به اخبار و انباء است و بزرگی خبر به بزرگی جان آن انسانی است که این اخبار برای او آورده می‌شود و نیز آنچه جبرئیل بر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) عرضه می‌کردند و امیر المومنین می‌نوشتند از این نوع است. این مربوط به اولیا الهی است و متوجه این مطلب باشیم که یکی از مباحث مهم قرآنی نزول فرشتگان بر غیر پیامبران در آیات فراوانی آمده است که فرشتگان بر انسان‌ها نازل می‌شوند. نزول فرشته جهت دارد و بیهوده نیست، حامل وحی هستند و به تعبیر قرآن «ملقیات ذکرند» و "ذکر " به معنی تقوی و اعتقاد است اینکه در شب قدر و غیر آن فرشتگان نازل می‌شوند، مهمان قلب مؤمن هستند، مهمان گاهی بر انسان وارد می‌شود و برای او هدیه می‌آورد و گاهی مهمان می‌آید می‌خورد اما فرشتگان می‌آیند که هدیه بدهند و این که فرشتگان بر غیر معصوم هدیه می‌آورند، ملقیات ذکر هستند از آن تعبیر به وحی انبایی می‌کنند و در کنار آن، وحی تشریعی را داریم که مربوط به وحی و شریعت است و مختص به انبیا است و البته پیامبران هر دو نوع وحی را دارند، ‌خداوند متعال خطاب به پیامبر می‌گوید :لفظ قرآن تا بر تو نازل نشده است حق نداری برای آن لفظی درست کنی «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ » [7] لذا الفاظ قرآن هم وحی است اما حدیث قدسی معنایش وحی است اما لفظ آن وحی نیست .
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: