سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

امروز سالروز معراج رسول خدا(صلي الله عليه و آله)/ پیامبر چه دید

کد خبر: ۲۴۵۱۸
۱۶:۱۶ - ۲۶ مرداد ۱۳۹۰
SHIA-NEWS شيعه نيوز:

داستان معراج رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در يک شب از مکه معظمه به مسجدالاقصي و از آنجا به آسمانها و بازگشت‏ به مکه در قرآن کريم در دو سوره به نحو اجمال ذکر شده، يکي در سوره ‏«اسراء» و ديگري در سوره مبارکه ‏«نجم‏»، و تاويلاتي که از برخي چون حسن بصري، عايشه و معاويه نقل شده مخالف ظاهر آيات کريمه قرآني و صريح روايات متواتره‏اي است که در کتب تفسير و حديث و تاريخ شيعه و اهل سنت نقل شده است و هيچ‌گونه اعتباري براي ما ندارد(1)، و ايرادهاي عقلي ديگري را هم که برخي کرده‏اند در پايان داستان پاسخ خواهيم داد.

به گزارش «شيعه نيوز» به نقل از ايسنا ، در کيفيت معراج و اينکه چند بار بوده و آن نقطه‏اي که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از آنجا به سوي مسجدالاقصي حرکت کرد و بدانجا بازگشت، آيا خانه ام‌هاني بوده يا مسجدالحرام و ساير جزئيات آن اختلافي در روايات ديده مي‏شود که ما به خواست‏ خداوند در ضمن نقل داستان به پاره‏اي از آن اختلافات اشاره خواهيم کرد و آنچه مشهور است، آنکه اين سير شبانه با اين خصوصيات در سالهاي آخر توقف آن حضرت در شهر مکه اتفاق افتاد، اما آيا قبل از فوت ابيطالب بوده و يا بعد از آن و يا در چه شبي از شبهاي سال بوده، باز هم نقل متواتري نيست و در چند حديث آن شب را شب هفدهم ربيع الاول و يا شب بيست و هفتم رجب ذکر کرده و در نقلي هم شب هفدهم رمضان و شب بيست و يکم آن ماه نوشته‌اند.

و معروف آن است که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آن شب در خانه ام‌هاني دختر ابيطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتي که آن حضرت به سرزمين بيت‌المقدس و مسجدالاقصي و آسمانها رفت و بازگشت از يک شب بيشتر طول نکشيد، به طوري که صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسير عياشي است که امام صادق(عليه السلام) فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند، يعني اسراء و معراج در اين فاصله اتفاق افتاد و در روايات به اختلاف عبارت از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و ائمه ‏معصومين روايت ‏شده که فرمودند:

جبرئيل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبي را که نامش‏ «براق‏»(2) بود براي او آورد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر آن سوار شده و به سوي بيت‌المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ايستاد و نماز گزارد، يکي در مدينه و هجرتگاهي که سالهاي بعد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بدانجا هجرت فرمود، يکي هم مسجد کوفه، ديگر در طور سينا و بيت‌اللحم - زادگاه حضرت عيسي(عليه السلام) - و سپس وارد مسجد اقصي شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق رواياتي که صدوق(ره) و ديگران نقل کرده‏اند از جمله جاهايي را که آن حضرت در هنگام سير بر بالاي زمين مشاهده فرمود سرزمين قم بود که به صورت بقعه‏اي مي‏درخشيد و چون از جبرئيل نام آن نقطه را پرسيد پاسخ داد: اينجا سرزمين قم است که بندگان مؤمن و شيعيان اهل بيت تو در اينجا گرد مي‏آيند و انتظار فرج دارند و سختيها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.

و نيز در روايات آمده که در آن شب دنيا به صورت زني زيبا و آرايش کرده خود را بر آن حضرت عرضه کرد ولي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بدو توجهي نکرده و از وي درگذشت.

سپس به آسمان دنيا صعود کرد و در آنجا آدم ابوالبشر را ديد، آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روي خندان بر آن حضرت سلام کرده و تهنيت و تبريک گفتند، و بر طبق روايتي که علي بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادق(ع) روايت کرده رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: فرشته‏اي را در آنجا ديدم که بزرگتر از او نديده بودم و(بر خلاف ديگران) چهره‏اي درهم و خشمناک داشت و مانند ديگران تبريک گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئيل پرسيدم گفت: اين مالک، خازن دوزخ است و هرگز نخنديده است و پيوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهکاران افزوده مي‏شود. بر او سلام کردم و پس از اينکه جواب سلام مرا داد از جبرئيل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهيبي از آن برخاست که فضا را فرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وي خواستم آن را به حال خود برگرداند.(3)

و بر طبق همين روايت در آن جا ملک الموت را نيز مشاهده کرد که لوحي از نور در دست او بود و پس از گفتگويي که با آن حضرت داشت عرض کرد: همگي دنيا در دست من همچون درهم(و سکه‏اي) است که در دست مردي باشد و آن را پشت و رو کند، و هيچ خانه‏اي نيست جز آنکه من در هر روز پنج‏بار بدان سرکشي مي‏کنم و چون بر مرده‏اي گريه مي‏کنند بدانها مي‏گويم: گريه نکنيد که من باز هم پيش شما خواهم آمد و پس از آن نيز بارها مي‏آيم تا آنکه يکي از شما باقي نماند، در اينجا بود که رسول خدا(ص) فرمود: براستي که مرگ بالاترين مصيبت و سخت‏ترين حادثه است و جبرئيل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سخت‏تر از آن است.

و سپس فرمود: و از آنجا به گروهي گذشتم که پيش روي آنها ظرفهايي از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مي‏خوردند و پاک را مي‏گذاردند، از جبرئيل پرسيدم: اينها کيان‏اند؟ گفت: افرادي از امت تو هستند که مال حرام مي‏خورند و مال حلال را وامي‏گذارند، و مردمي را ديدم که لباني چون لبان شتران داشتند و گوشتهاي پهلوشان را چيده و در دهانشان مي‏گذاردند، پرسيدم: اينها کيان‏اند؟ گفت: اينها کساني هستند که از مردمان عيبجويي مي‏کنند، مردمان ديگري را ديدم که سرشان را به سنگ مي‏کوفتند و چون حال آنها را پرسيدم پاسخ داد: اينان کساني هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمي‏خواندند و مي‌خفتند. مردمي را ديدم که آتش در دهانشان مي‏ريختند و از نشيمنگاهشان بيرون مي‏آمد و چون وضع آنها پرسيدم، گفت: اينان کساني هستند که اموال يتيمان را به ستم مي‏خورند، گروهي را ديدم که شکمهاي بزرگي داشتند و نمي‏توانستند از جا برخيزند گفتم: اي جبرئيل اينها کيان‏اند؟ گفت: کساني هستند که ربا مي‏خورند، زناني را ديدم که بر پستان آويزانند، پرسيدم: اينها چه زناني هستند؟ گفت: زنان زناکاري هستند که فرزندان ديگران را به شوهران خود منسوب مي‏دارند و سپس به فرشتگاني برخوردم که تمام اجزاي بدنشان تسبيح خدا مي‏کرد.(4)

و از آنجا به آسمان دوم رفتيم و در آنجا دو مرد را شبيه به يکديگر ديدم و از جبرئيل پرسيدم: اينان کيان‏اند؟ گفت: هر دو پسر خاله يکديگر يحيي و عيسي(عليه السلام) هستند، بر آنها سلام کردم و پاسخ داده تهنيت ورود به من گفتند و فرشتگان زيادي را که به تسبيح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.

و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتيم و در آنجا مرد زيبايي را ديدم که زيبايي او نسبت‏ به ديگران همچون ماه شب چهارده نسبت‏ به ستارگان بود و چون نامش را پرسيدم جبرئيل گفت: اين برادرت يوسف است، بر او سلام کردم و پاسخ داده و تهنيت و تبريک گفت و فرشتگان بسياري را نيز در آنجا ديدم.

از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتيم و مردي را ديدم و چون از جبرئيل پرسيدم گفت: او ادريس است که خدا وي را به اينجا آورده، بر او سلام کردم پاسخ داد و براي من آمرزش خواست و فرشتگان بسياري را مانند آسمانهاي پيشين مشاهده کردم و همگي براي من و امت من مژده خير دادند.

سپس به آسمان پنجم رفتيم و در آنجا مردي را به سن کهولت ديدم که دورش را گروهي از امتش گرفته بودند و چون پرسيدم کيست؟ جبرئيل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام کرده و پاسخ داد و فرشتگان بسياري را مانند آسمانهاي ديگر مشاهده کردم.

آن گاه به آسمان ششم بالا رفتيم و در آنجا مردي گندمگون و بلند قامت را ديدم که مي‏گفت: بني اسرائيل پندارند من گرامي‏ترين فرزندان آدم در پيشگاه خدا هستم، ولي اين مرد از من نزد خدا گرامي‏تر است و چون از جبرئيل پرسيدم: کيست؟ گفت: برادرت موسي بن عمران است، بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمانهاي ديگر فرشتگان بسياري را در حال خشوع ديدم.

سپس به آسمان هفتم رفتيم و در آنجا به فرشته‏اي برخورد نکردم جز آنکه گفت: اي محمد حجامت کن و به امت‏ خود نيز سفارش حجامت را بکن و در آنجا مردي را که موي سر و صورتش سياه و سفيد بود و روي تختي نشسته بود ديدم و جبرئيل گفت، او پدرت ابراهيم است، بر او سلام کرده جواب داد و تهنيت و تبريک گفت، و مانند فرشتگاني را که در آسمانهاي پيشين ديده بودم در آنجا ديدم، و سپس درياهايي از نور که از درخشندگي چشم را خيره مي‏کرد و درياهايي از ظلمت و تاريکي و درياهايي از برف و يخ لرزان ديدم و چون بيمناک شدم جبرئيل گفت: اين قسمتي از مخلوقات خداست.

و در حديثي است که فرمود: چون به حجابهاي نور رسيدم جبرئيل از حرکت ايستاد و به من گفت: برو!
در حديث ديگري فرمود: از آنجا به‏ «سدرة المنتهي‏» رسيدم و در آنجا جبرئيل ايستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو! گفتم: اي جبرئيل در چنين جايي مرا تنها مي‏گذاري و از من مفارقت مي‏کني؟ گفت: اي محمد اينجا آخرين نقطه‏اي است که صعود به آن را خداي عزوجل براي من مقرر فرموده و اگر از اينجا بالاتر آيم پر و بالم مي‏سوزد، آن گاه با من وداع کرده و من پيش رفتم تا آنگاه که در درياي نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت ‏به نور وارد مي‏کرد تا جايي که خداي تعالي مي‌خواست مرا متوقف کند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخناني گفت.

و در اينکه آن سخناني که خدا به آن حضرت وحي کرده چه بوده است در روايات به طور مختلف نقل شده و قرآن کريم به طور اجمال و سربسته مي‏گويد: «فاوحي الي عبده ما اوحي‏»، (پس وحي کرد به بنده‏اش آنچه را وحي کرد)

و از اين رو برخي گفته‏اند: مصلحت نيست در اين باره بحث ‏شود، زيرا اگر مصلحت‏ بود خداي تعالي خود مي‏فرمود، و بعضي هم گفته‏اند: اگر روايت و دليل معتبري از معصوم وارد شد و آن را نقل کرد، مانعي در اظهار و نقل آن نيست.

و در تفسير علي بن ابراهيم آمده که آن وحي مربوط به مسئله جانشيني و خلافت علي بن ابيطالب(عليه السلام) و ذکر برخي از فضايل آن حضرت بوده، و در حديث ديگر است که آن وحي سه چيز بود: 1. وجوب نماز 2. خواتيم سوره بقره 3. آمرزش گناهان از جانب خداي تعالي غير از شرک. در حديث کتاب بصائر است که خداوند نامهاي بهشتيان و دوزخيان را به او وحي فرمود.

و به هر صورت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: پس از اتمام مناجات با خداي تعالي بازگشتيم و از همان درياهاي نور و ظلمت گذشته در«سدرة المنتهي‏» به جبرئيل رسيدم و به همراه او بازگشتيم.

* روايات ديگري در اين باره
درباره چيزهايي که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن شب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلکه روي زمين مشاهده کرد روايات زياد ديگري نيز به طور پراکنده وارد شده که ما در زير قسمتي از آنها را انتخاب کرده و براي شما نقل مي‏کنيم:

در احاديث زيادي که از طريق شيعه و اهل سنت از ابن عباس و ديگران نقل شده آمده است که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) صورت علي بن ابيطالب را در آسمانها مشاهده کرد و يا فرشته‏اي را به صورت آن حضرت ديد و چون از جبرئيل پرسيد در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتياق ديدار علي(عليه السلام) را داشتند خداي تعالي اين فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق ديدار علي بن ابيطالب مي‏شويم به ديدن اين فرشته مي‏آييم.

و در حديث نيز آمده که صورت ائمه معصومين پس از علي(ع) را تا حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در سمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسيد بدان حضرت گفته شد که اينان حجتهاي الهي پس از تو در روي زمين هستند و آخرين ايشان کسي است که از دشمنان خدا انتقام گيرد.

و نيز روايت ‏شده که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: در آن شب خداوند مرا مامور کرد که علي بن ابيطالب (عليه السلام)را پس از خود به جانشيني و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسري او درآورم.

و در چند حديث نيز آمده که خداي تعالي و پيمبراني را که ديدم از من سؤال مي‏کردند وصي خود علي را چه کردي؟ پاسخ مي‏دادم: او را در ميان امت‏ خود به‏ جاي نهادم و آنها مي‏گفتند: خوب کسي را جانشين خويش در ميان امت قرار دادي.

و در حديثي که صدوق(ره) در امالي نقل کرده چون رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به آسمان رفت پيرمردي را ديد که در زير درختي نشسته و بچه‏هايي اطراف او را گرفته‏اند، از جبرئيل پرسيد: اين مرد کيست؟ گفت: پدرت ابراهيم است، پرسيد: اين کودکان که اطراف او هستند کيستند؟ گفت: اينها فرزندان مردمان با ايماني هستند که از دنيا رفته‏اند و اکنون ابراهيم به آنها غذا مي‏دهد، سپس از آنجا گذشت و پيرمرد ديگري را ديد که روي تختي نشسته و چون نظر به جانب راست‏ خود مي‏کند خوشحال و خندان مي‏شود و هرگاه به سمت چپ خود مي‏نگرد گريان مي‏گردد، به جبرئيل فرمود: اين پيرمرد کيست؟ پاسخ داد: اين پدرت آدم است که هرگاه مي‏بيند کسي داخل بهشت مي‏شود خوشحال و خندان مي‏گردد و چون کسي را مشاهده مي‏کند که به دوزخ مي‌رود گريان و اندوهناک مي‏شود. . .

تا آنجا که مي‏گويد:
. . . در آن شب خداي تعالي پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب کرد و چون باز مي‏گشت عبورش به حضرت موسي افتاد پرسيد: خداي تعالي چقدر نماز بر امت تو واجب کرد؟ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: پنجاه نماز، موسي گفت: بازگرد و از خدا بخواه تخفيف دهد! رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بازگشت و تخفيف گرفت، ولي دوباره موسي گفت: بازگرد و تخفيف بگير، زيرا امت تو(از اين نظر) ضعيفترين امتها هستند و از اين رو بازگرد و تخفيف ديگري بگير چون من در ميان بني اسرائيل بوده‏ام و آنها طاقت اين مقدار را نداشتند، و به همين ترتيب چند بار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بازگشت و تخفيف گرفت تا آنکه خداي تعالي نمازها را روي پنج نماز مقرر فرمود: و چون باز موسي گفت: بازگرد، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: ديگر از خدا شرم مي‏کنم که به نزدش بازگردم(6) و چون به ابراهيم خليل الرحمان برخورد از پشت‏سر صدا زد: اي محمد امت‏ خود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک و پاکيزه و دشتهاي بسيار خالي از درخت دارد و با ذکر جمله ‏«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله‏» درختي در آن دشتها غرس مي‏گردد، امت‏ خود را دستور ده تا درخت در آن زمينها زياد غرس کنند.(7)

شيخ طوسي(ره) در امالي از امام صادق(عليه السلام) از رسول خدا(صلي الله عليه و آْه) روايت کرده که فرمود: در شب معراج چون داخل بهشت‏ شدم قصري از ياقوت سرخ ديدم که از شدت درخشندگي و نوري که داشت درون آن از بيرون ديده مي‏شد و دو قبه از در و زبرجد داشت. از جبرئيل پرسيدم: اين قصر از کيست؟ گفت: از آن کسي که سخن پاک و پاکيزه گويد، و روزه را ادامه دهد(و پيوسته گيرد) و اطعام طعام کند، و در شب هنگامي که مردم در خوابند تهجد - و نماز شب - انجام دهد، علي(عليه السلام) گويد: من به آن حضرت عرض کردم: آيا در ميان امت ‏شما کسي هست که طاقت اين کار را داشته باشد؟ فرمود: هيچ مي‏داني سخن پاک گفتن چيست؟ عرض کردم: خدا و پيغمبر داناترند، فرمود: کسي که بگويد: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»هيچ مي‏داني ادامه روزه چگونه است؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ماه صبر - يعني ماه رمضان - را روزه گيرد و هيچ روز آن را افطار نکند و هيچ داني اطعام طعام چيست؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسي که براي عيال و نانخواران - خود (از راه مشروع) خوراکي تهيه کند که آبروي ايشان را از مردم حفظ کند، و هيچ مي‏داني تهجد در شب که مردم خوابند چيست؟ عرض کردم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسي که نخوابد تا نماز عشا آخر خود را بخواند(8) - در آن وقتي که يهود و نصاري و مشرکين مي‏خوابند-. و در حديثي که مجلسي(ره)در بحارالانوار از کتاب مختصر حسن بن سليمان به سندش از سلمان فارسي روايت کرده رسول خدا(صلي الله عليه و آْله) در داستان معراج فرمود: چون به آسمان اول رفتيم قصري از نقره سفيد ديدم که دو فرشته بر در آن درباني مي‏کردند، به جبرئيل گفتم: بپرس اين قصر از کيست؟ و چون پرسيد آن دو فرشته پاسخ دادند: از جواني از بني هاشم، و چون به آسمان دوم رفتيم قصري بهتر از قصر قبلي از طلاي سرخ ديدم که به همانگونه دو فرشته بر در آن بودند و چون به جبرئيل گفتم و پرسيد آن دو فرشته نيز در پاسخ گفتند: از جواني از بني هاشم است. و در آسمان سوم قصري از ياقوت سرخ به همان گونه ديدم و چون از دو فرشته نگهبان آن پرسيديم گفتند: مال جواني است از بني هاشم و در آسمان چهارم قصري به همان گونه از در سفيد بود و چون جبرئيل پرسيد؟ باز هم دو فرشته نگهبان قصر گفتند: از جواني از بني هاشم است. و چون به آسمان پنجم رفتيم چنان قصري از در زرد رنگ بود و چون جبرئيل به دستور من صاحب آن را پرسيد گفتند: مال جواني از بني هاشم است و در آسمان ششم قصري از لؤلؤ و در آسمان هفتم از نور عرش خدا قصري بود و چون جبرئيل پرسيد باز همان پاسخ را دادند. و چون بازگشتيم آن قصرها را در هر آسماني به حال خود ديديم به جبرئيل گفتم بپرس: اين جوان بني هاشمي کيست؟ و همه جا فرشتگان نگهبان گفتند: او علي بن ابيطالب(ع) است.

* حاجت جبرئيل
اين حديث را که متضمن فضيلتي از خديجه - بانوي بزرگوار اسلام - مي‏باشد بشنوند:

عياشي در تفسير خود از ابو سعيد خدري روايت کرده که رسول خدا(صلي الله عليه و آله)فرمود:

در آن شبي که جبرئيل مرا به معراج برد چون بازگشتيم بدو گفتم: اي جبرئيل آيا حاجتي داري؟ گفت: حاجت من آن است که خديجه را از جانب خداي تعالي و از طرف من سلام برساني و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) چون خديجه را ديدار کرد سلام خداوند و جبرئيل را به خديجه رسانيد و او در جواب گفت: «ان الله هو السلام و منه السلام و اليه السلام و علي جبرئيل السلام‏».

* خبر دادن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از کاروان قريش
ابن هشام در سيره در ذيل حديث معراج از ام‌هاني روايت کرده که گويد: رسول خدا(ص) آن شب را در خانه من بود و نماز عشاء را خواند و بخفت، ما هم با او به خواب رفتيم، نزديکيهاي صبح بود که ما را بيدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزارديم آن گاه رو به من کرده فرمود: اي ام‌هاني من امشب چنانکه ديديد نماز عشاء را با شما در اين سرزمين خواندم سپس به بيت‌المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانکه مشاهده مي‏کنيد نماز صبح را دوباره در اينجا خواندم.

اين سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته دامنش را گرفتم به طوري که جامه‏اش پس رفت و بدو گفتم: اي رسول خدا اين سخن را که براي ما گفتي براي ديگران مگو که تو را تکذيب کرده و مي‏آزارند، فرمود: به خدا! براي آنها نيز خواهم گفت!

ام‌هاني گويد: من به کنيزک خود که از اهل حبشه بود گفتم: به دنبال رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برو و ببين کارش با مردم به کجا مي‌انجامد و گفتگوي آنها را براي من بازگوي. کنيزک رفت و بازگشته گفت: چون رسول خدا(صلي الله عليه و آله) داستان خود را براي مردم تعريف کرد با تعجب پرسيدند: نشانه صدق گفتار تو چيست و ما از کجا بدانيم تو راست مي‏گويي؟ فرمود: نشانه‏اش فلان کاروان است که من هنگام رفتن به شام در فلانجا ديدم و شترانشان از صداي حرکت‏ براق رم کرده يکي از آنها فرار کرد و من جاي آن را به ايشان نشان دادم و هنگام بازگشت نيز در منزل ضجنان(25 ميلي مکه) به فلان کاروان برخوردم که همگي خواب بودند و ظرف آبي بالاي سر خود گذارده بودند و روي آن را با سرپوشي پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعيم وارد مکه خواهند شد، و نشانه‏اش آن است که پيشاپيش آنها شتري خاکستري رنگ است و دو لنگه بار روي آن شتر است که يک لنگه آن سياه مي‏باشد. و چون مردم اين سخنان را شنيدند به سوي دره تنعيم رفته و کاروان را با همان نشانيها که فرموده بود مشاهده کردند که از دره تنعيم وارد شد و چون آن کاروان ديگر به مکه آمد و داستان رم کردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جويا شدند همه را تصديق کردند.

محدثين شيعه رضوان الله عليهم نيز به همين مضمون - با مختصر اختلافي - رواياتي نقل کرده‏اند و در پايان برخي از آنها چنين است که چون صدق گفتار آن حضرت معلوم شد و راهي براي تکذيب و استهزا باقي نماند آخرين حرفشان اين بود که گفتند: اين هم سحري ديگر از محمد!

* ابوطالب و معراج
يعقوبي در تاريخ خود داستان معراج را به اشاره و اختصار نقل کرده و دنبال آن مي‏نويسد در آن شب ناگهان ابوطالب متوجه شد که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گم شده است، ترسيد مبادا قريش او را غافلگير کرده و به قتلش رسانيده باشند. از اين رو هفتاد نفر از فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد و به هر کدام شمشيري داد و گفت: هر يک از شما پهلوي مردي از قريش جلوس کنيد تا اگر مرا ديديد با محمد آمدم کاري انجام ندهيد و گرنه هر يک از شما مردي را که پهلوي اوست‏ به قتل برساند و منتظر من نباشيد و چون رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را در خانه ام‌هاني ديدند نزد ابوطالب آورده و او نيز آن حضرت را به نزد قريش آورد و چون از جريان مطلع شدند موضوع براي آنها بسيار بزرگ جلوه‏گر کرد و دانستند که ابوطالب بسختي از او دفاع مي‏کند و از اين رو هم‌عهد شدند که آن حضرت را بيازارند.

نگارنده گويد: پيش از اين ذکر شد که ميان اهل حديث و تاريخ در وقت معراج و اينکه چه سالي اتفاق افتاد اختلاف است و اين نقل روي آن است که معراج در زمان حيات ابوطالب اتفاق افتاده باشد چنانکه بيشتر مورخين همين عقيده را دارند.

البته تذکر اين مطلب نيز لازم است که روي هم رفته از روايات چنين استفاده مي‏شود که معراج رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به آسمانها بيش از يک بار اتفاق افتاده و بعيد نيست پاره‏اي از اختلافات نيز که در تاريخ وقوع معراج و کيفيت آن در روايات ديده مي‏شود از همين جا سرچشمه گرفته و هر کدام به يکي از آنها مربوط باشد. و اکنون در پايان ذکر اين معجزه بد نيست ‏به طور فشرده درباره وقوع آن بحث کوتاهي داشته باشيم.

* بحثي کوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات ديگر
ما در خلال بحثهاي گذشته در چند جا گفته‏ايم که اگر مطلبي از نظر قرآن و حديث ثابت‏ شد ما به حکم اسلام آن را مي‏پذيريم و وقت‏ خود و خواننده محترم را به اشکال تراشيها و توجيه و تاويلها نمي‏گيريم.

مسئله معراج جسماني رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و همچنين مسئله شق القمر - که هر دو در سالهاي آخر بعثت - و فاصله ميان شروع محاصره بني هاشم در شعب ابيطالب و وفات جناب ابوطالب اتفاق افتاده از مطالبي است که از نظر قرآن، حديث و سخنان بزرگان از علم و حديث‏ به اثبات رسيده و از معجزات مسلم آن حضرت به شمار رفته که بحث‏ بيشتر درباره اثبات آن و ذکر دلايل، نقلي و اجماع در کلمات بزرگان ما را از شيوه نگارش تاريخ خارج مي‏سازد و خواننده محترم مي‏تواند به کتابهاي کلامي، تاريخي و حديثي که در اين باره نوشته و بحث کرده‏اند مراجعه نمايد.(9)

زيرا ما وقتي مسئله نبوت را پذيرفتيم و به‏ «غيب‏» ايمان آورده و معجزه را قبول کرديم ديگر جايي براي بحث و رد و ايراد و تاويل و توجيه باقي نمي‏ماند، مگر با کدام تجزيه و تحليل مادي مسئله شکافتن سنگ سخت‏ با ضربه چوب و بيرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجيه است(10)، و با کدام حساب ظاهري حاضر کردن‏ تخت ‏بلقيس در يک چشم بر هم زدن از صنعا به بيت‌المقدس قابل درک و قبول است(11)، و با کدام وسيله‏اي - جز معجزه - مي‏توان عصاي چوبي را به اژدهايي بزرگ‏ «ثعبان مبين‏» تبديل نمود(12)، و يا با زدن همان عصاي چوبين به دريا مي‏توان آن را شکافت، و دوازده شکاف در آن پديدار کرد،(13) و لشکري عظيم را از آن دريا عبور داد.

اينها و امثال اينها معجزاتي است که در قرآن کريم آمده و روايات صحيحه اثبات آنها را تضمين کرده که از آن جمله است معجزه معراج جسماني و «شق القمر» و در برابر آنها نمي‏توان با تئوريها و فرضيه‏هايي همچون‏ «محال بودن خرق و التيام در افلاک‏» و هيئت‏ بطلميوسي(14) که سالها و قرنها به عنوان يک قانون مسلم علم هيئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسيده و به صورت ‏مضحکه‏اي درآمده است ‏به تاويل و توجيه اين آيات و روايات دست زد، چنانکه برخي در گذشته و يا امروز متاسفانه اين کار را کرده‏اند.

اساس اين توجيهات و تاويلات آن است که ظاهرا اينان معناي صحيح‏ «نبوت‏» و «وحي‏» و ارتباط انبيا را با عالم غيب و حقيقت جهان هستي را ندانسته و يا همه را خواسته‏اند با فکر مادي و عقل ناقص خود فهميده و تجزيه و تحليل کنند، و قدرت لايزال و بي‌انتهاي آفريدگار جهان را از ياد برده‏اند و در نتيجه به چنين تاويلاتي دست زده‏اند و گرنه به گفته ‏«ويليم جونز»(15): «آن قدرت بزرگي که اين عالم را آفريد از اينکه چيزي از آن کم کند يا چيزي بر آن بيفزايد عاجز و ناتوان نخواهد بود!» و به گفته آن دانشمند ديگر اسلامي ‏«دکتر محمد سعيد بوطي‏»(16) اطراف وجود ما و بلکه خود وجودمان را همه گونه معجزه‏اي فرا گرفته ولي به خاطر انس و الفتي که ما با آنها پيدا کرده‏ايم براي ما عادي شده و آنها را معمولي مي‌دانيم در صورتي که در حقيقت هر کدام معجزه و يا معجزاتي شگفت انگيز است.

مگر اين ستارگان بي شمار، و حرکت اين افلاک، و قانون جاذبه زمين و يا ستارگان ديگر، و حرکت ماه و خورشيد، و اين نظم دقيق و حساب شده، و خلقت اين همه موجودات ريز و درشت‏ بلکه خلقت‏ خود انسان - که آن دانشمند بزرگ او را موجود ناشناخته ناميده - و گردش خون در بدن، مسئله روح، و مسئله مرگ و حيات، و هزاران مسئله پيچيده و مرموز ديگري که در وجود انسان و خلقت‏ حيوانات و موجودات ديگر به کار رفته و موجود است معجزه نيست!

با اندکي تامل و دقت انسان به اعجاز همگي پي برده و همه را معجزه مي‏داند ولي از آنجا که مانوس و مالوف بوده براي ما صورت عادي پيدا کرده و از حالت اعجازي آنها غافل شده‏ايم.

باري همان گونه که گفتيم: در مسئله معراج و شق القمر هر چه را براي ما از نظر قرآن و حديث صحيح به اثبات رسيده مي‌پذيريم، و اما پاره‏اي از روايات غيرصحيح و به ‏اصطلاح‏ «شاذ»ي را که در کتابها ديده مي‏شود، مانند آنکه در مسئله شق القمر نقل شده که ماه به دو نيم شد و به گريبان رسول خدا رفت و سپس نيمي از آستين راست و نيمي از آستين چپ آن حضرت خارج شده و دوباره به آسمان رفت و به يکديگر چسبيد نمي‏پذيريم و بلکه اين گونه نقلها را مجعول مي‏دانيم.

و يا پاره‏اي از خصوصيات و رواياتي که در داستان معراج و مشاهدات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آسمانها و بهشت و دوزخ آمده و روايت صحيح و نقل معتبري آن را تاييد نکرده ما نمي‏پذيريم و اصراري هم به قبول آن نداريم.

در پايان، تذکر اين نکته هم لازم است که با اينکه قدرت خداي تعالي محدود به حدي نيست ولي معجزه بر محال عقلي تعلق نمي‏گيرد، و آنچه مورد تعلق معجزه قرار مي‏گيرد اموري است که به طور عادي محال به نظر مي‏رسد، مثلا تبديل چوبي بي‌جان به صورت حيواني جاندار عقلا محال نيست، و يکي از نواميس خلقت و قوانين منظم اين جهان هستي است و هر روز ميلياردها جسم بي جان و جماد است که به صورت نبات و حيوان در مي‏آيد، و به تعبير ملاي رومي از جمادي ميرد و «نامي‏» شود، و از«نما» ميرد به حيوان سر زند، و از عالمي به عالم ديگر رخت‏ بر مي‏کشد، و يا اگر انساني بخواهد از جايي به جاي دور ديگري منتقل گردد، و يا جسمي را بخواهند از شهري به شهري جابه‏جا کنند به طور عادي ساعتها و يا روزها و ماهها وقت لازم دارد، که معجزه اين فاصله و وقت را با قدرت الهي مي‏گيرد چنانکه با پيشرفت وسايل و صنعت و به کمک عقل و فکر بشر توانسته‏اند مقداري از اين کار را با ابزار علمي انجام دهند، و در علم کشاورزي آن قدر پيشرفت کرده‏اند که بر طبق برخي از خبرها توانسته‏اند تخم گوجه فرنگي را در زمين بکارند و با کودهاي مخصوص و مدرنيزه کردن کار، پس از 18 روز گوجه فرنگي تازه از بوته آن بچينند، و يا امروزه مي‏شنويم سفينه‏هايي ساخته‏اند که دور کره زمين را در فاصله يک ساعت و ده دقيقه مي‏پيمايد، در صورتي که اگر صد سال پيش کسي ادعا مي‏کرد که ممکن است روزي چنين کاري انجام شود مردم جهان آن را انکار کرده گوينده را به ديوانگي منسوب مي‏داشتند، و شايد همانند گاليله بيچاره که کرويت زمين را کشف و اظهار کرد او را به دار مي‏آويختند، و يا به زندان مي‏افکندند. و اين نکته هم فراموش نشود که طبق قانون عليت و اسباب، معجزه را نيز علت و سببي است غير مريي که آن قدرت بي انتهاي حق تعالي، و امر و اذن پروردگار متعال است، چنانکه خداي تعالي در سوره مؤمن فرمايد: «و ما کان لرسول ان ياتي بآية الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضي بالحق. . . » (17)

پي‏نوشت‏ها:

1. و جالب اينجاست که برخي از نويسندگان معاصر معراج رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را به وحدت وجودي که در کلام پاره‏اي از عرفا و متصوفه ديده مي‏شود تطبيق و تاويل کرده که از عدم اعتقاد به معجزه و امثال اينها سرچشمه مي‏گيرد.

2. در توصيف ‏«براق‏» در چند حديث آمده که فرمود: از الاغ بزرگتر و از قاطر کوچکتر بود، داراي دو بال بود و هر گام که بر مي‏داشت تا جايي را که چشم مي‏ديد مي‏پيمود، ابن هشام در سيره گفته: براق همان مرکبي بود که پيغمبران پيش از آن حضرت نيز بر آن سوار شده بودند. و در حديثي است که فرمود: صورتي چون صورت آدمي و يالي مانند يال اسب داشت، و پاهايش مانند پاي شتر بود. و برخي از نويسندگان روز هم در صدد توجيه و تاويل بر آمده و «براق‏» را از ماده برق گرفته و گفته‏اند: سرعت اين مرکب همانند سرعت‏ برق و نور بوده است.

3. و در حديثي که صدوق(ره) از امام باقر(ع) نقل کرده رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را از آن پس تا روزي که از دنيا رفت کسي خندان نديد.

4. صدوق(ره) در کتاب عيون به سند خود از اميرالمؤمنين(عليه السلام) روايت کرده که فرمود: من و فاطمه نزد پيغمبر(صلي الله عليه و آله) رفتيم و او را ديدم که به سختي مي‏گريست و چون سبب پرسيدم فرمود شبي که به آسمانها رفتم زناني از امت‏خود را در عذاب سختي ديدم و گريه‏ام براي سختي عذاب آنهاست. زني را به موي سرش آويزان ديدم که مغز سرش جوش آمده بود، زني را به زبان آويزان ديدم که از حميم(آب جوشان) جهنم در حلق او مي‏ريختند، زني را به پستانهايش آويزان ديدم، زني را ديدم که گوشت تنش را مي‏خورد و آتش از زير او فروزان بود، زني را ديدم که پاهايش را به دستهايش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ريخته بودند، زني را کور و کر و گنگ در تابوتي از آتش مشاهده کردم که مخ سرش از بيني او خارج مي‏شد و بدنش را خوره و پيسي فرا گرفته بود، زني را به پاهايش آويزان در تنوري از آتش ديدم، زني را ديدم که گوشت تنش را از پايين تا بالا به مقراض آتشين مي‏بريدند، زني را ديدم که صورت و دستهايش سوخته بود و امعاء خود را مي‏خورد، زني را ديدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود و زني را به صورت سگ ديدم که آتش از پايين در شکمش مي‏ريختند و از دهانش بيرون مي‏آمد و فرشتگان با گرزهاي آهنين به سر و بدنشان مي‏کوفتند.

فاطمه که اين سخن را از پدر شنيد پرسيد: پدرجان آنها چه عمل و رفتاري داشتند که خداوند چنين عذابي برايشان مقرر داشته بود؟ فرمود: دخترم! اما آن زني که به موي سر آويزان شده بود زني بود که موي سر خود را از مردان نامحرم نمي‏پوشانيد، اما آنکه به زبان آويزان بود زني بود که با زبان شوهر خود را مي‏آزرد، آنکه به پستان آويزان بود زني بود که از شوهر خود در بستر اطاعت نمي‏کرد، زني که به پاها آويزان بود زني بود که بي اجازه شوهر از خانه بيرون مي‏رفت، اما آنکه گوشت‏بدنش را مي‏خورد آن زني بود که بدن خود را براي مردم آرايش مي‏کرد، اما زني که دستهايش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زني بود که به طهارت بدن و لباس خود اهميت نداده و براي جنابت و حيض غسل نمي‏کرد و نظافت نداشت و نسبت‏ به نماز خود بي‏اهميت ‏بود، اما آنکه کور و کر و گنگ بود آن زني بود که از زنا فرزنددار شده و آن را به گردن شوهرش مي‏انداخت، آنکه گوشت تنش را به مقراض مي‏بريدند آن زني بود که خود را در معرض مردان قرار مي‏داد، آنکه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود مي‏خورد زني بود که وسايل زنا براي ديگران فراهم مي‏کرد. آنکه سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چين دروغگو بود و آنکه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش مي‏ريختند زنان خواننده و نوازنده بودند. . . و سپس به دنبال آن فرمود: واي به حال زني که شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زني که شوهر از او راضي باشد.

5. به اين مضمون روايات ديگري هم از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده. ولي جاي مناقشه در اين حديث در چند جا به چشم مي‏خورد. چنانکه سيد مرتضي(ره)در تنزيه الانبيا فرموده، و در صحت آن ترديد کرده، و الله العالم.

6. در حديث ديگري که علي بن ابراهيم در تفسير خود نقل کرده رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: چون به معراج رفتم وارد بهشت ‏شده و در آنجا دشتهاي سفيدي را ديدم و فرشتگاني را مشاهده کردم که خشتهايي از طلا و نقره روي هم گذارده و ساختمان مي‌سازند و گاهي هم دست از کار کشيده به حالت انتظار مي‏ايستند، از ايشان پرسيدم: چرا گاهي مشغول شده و گاهي دست مي‏کشيد؟ گفتند: گاهي که دست مي‏کشيم منتظر رسيدن مصالح هستيم، پرسيدم مصالح آن چيست؟ پاسخ دادند گفتار مؤمن که در دنيا مي‏گويد: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» که هرگاه اين جمله را مي‏گويد ما شروع به ساختن مي‏کنيم، و هرگاه خودداري مي‏کند ما هم خودداري مي‏کنيم.

7. منظور همين نماز عشاء است که شبها مي‏خوانند، چون معمولا آن را آخر شب هنگام خفتن مي‏خوانده‏اند آن را «عشاء» آخر ناميده‏اند.

8. براي توضيح بيشتر به کتابهاي بحارالانوار، ج 19، (چاپ جديد)، مجمع البيان، ج 3، ص 395، ج 5، ص 186، تفسير الميزان، ج 19، صص 64 - 60، ج 13، صص 2 به بعد، فقه السيرة، صص 154 - 146، الصحيح من السيرة، ج 2، ص 112، فروغ ابديت، ج 1، ص 305 و کتابهاي عربي و فارسي ديگري که در اين زمينه قلمفرسايي و بحث کرده‏اند مراجعه نماييد.

9. «و اوحينا الي موسي اذ استسقاه قومه ان اضرب بعصاک الحجر، فانبحست منه اثنتا عشرة عينا. . . »سوره اعراف، آيه 160.

10. «قال الذي عنده علم من الکتاب انا آتيک به قبل ان يرتد اليک طرفک. . . » سوره نمل، آيه 40.

11. «فالقي عصاه فاذا هي ثعبان مبين. . . » سوره شعراء، آيه 32.

12. به آيات مبارکه سوره بقره، آيه 50، سوره طه، آيه 77، سوره شعراء، آيه 63 و سوره دخان، آيه 24 مراجعه شود.

13. بر طبق نظريه بطلميوس يوناني که قرنها مورد قبول دانشمندان جهان قرار گرفته بود افلاک را اجسامي بلورين مي‏دانستند و مجموعه آنها را نيز نه فلک مي‏پنداشتند که همانند ورقه‏هاي پياز روي هم قرار گرفته و ستارگان نيز همچون گل ميخي بر آنها چسبيده بود و حرکت‏ستارگان را نيز با حرکت افلاک مي‏گرفت، يعني هر فلکي حرکتي داشت و قهرا با حرکت فلک گل ميخي هم که بر آن چسبيده بود حرکت مي‏کرد و روي اين نظريه مي‏گفتند خرق و التيام - يعني شکسته و بسته شدن - در آنها محال است، و چون شق القمر - و دو نيم شدن ماه - و همچنين داستان معراج جسماني رسول خدا مستلزم خرق و التيام در افلاک مي‏شد آن را منکر شده و يا دست‏به تاويل و توجيه در آنها مي‏زدند، غافل از آنکه قرنها قبل از جا افتادن اين نظريه غلط، قرآن کريم آن را مردود دانسته و پنبه افلاک پوسته پيازي را زده است، آنجا که درباره خورشيد و ماه و فلک گويد: «و الشمس تجري لمستقر لها ذلک تقدير العزيز العليم، و القمر قدرناه منازل حتي عاد کالعرجون القديم، لا الشمس ينبغي لها ان تدرک القمر و لا الليل سابق النهار و کل في فلک يسبحون‏» سوره يس، آيه‏هاي 40 - 38که اولا حرکت و جريان را به خود خورشيد و ماه نسبت مي‏دهد، و ثانيا«فلک‏»را مدار آنها دانسته و ثالثا حرکت آنها را در اين مدار به صورت‏«شنا»و شناوري بيان فرموده، و فضاي آسمان بي‏انتها را به صورت درياي بيکراني ترسيم فرموده که اين ستارگان همچون ماهيان در آن شناورند. و علم و کشفيات و اختراعات جديد و سفينه‏هاي فضايي و موشکها و آپولوها و لوناها نيز اين حقيقت قرآن را به اثبات رسانيد، و بر يئت‏بطلميوسي خط بطلان کشيده و در زواياي تاريخ دفن کرد.

14. فقه السيرة، صص 151 - 150.

15. همان

16. سوره مؤمن، آيه 78.

17. خواننده محترم مي‏تواند براي اطلاع بيشتر از اين بحث‏به تفسير شريف الميزان، ج 1، صص 57 به بعد مراجعه نمايد.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: