به گزارش «شیعه نیوز»، حج از مهمترین احکام عبادی و از فروع دین و نیز یکی از ارکان اسلام است که در ابتدای ماه ذیحجه با مراسمی مخصوص و باشکوه با حضور مسلمانان دنیا در مکه برگزار میشود. متاسفانه حوادث کوچک وبزرگی در سالهای مختلف در آن رخ داده که سبب تلخ شدن این همایش جهانی اسلام شده و نمونههای این حوادث در زیر آمده است.
سال ۱۳۶۶: تلخترین حادثه مکه در سال ۱۳۶۶ رخ داد که در آن حادثه ۲۷۵ حاجی کشته و ۳۰۳ تن نیز مصدوم شدند. این واقعه در حالی رخ داد که حجاج مشغول سردادن شعار و برائت از مشرکین بودند که با هجوم مسلحانه نیروهای سعودی روبه رو شدند؛ در همان زمان امام خمینی (ره) پیامی اثرگذار و جاوادنه در عدم بخشش حکام سعودی را صادر کردند. پس از آن نیز فجایع تأسف بار زیر رخ داد:
سال ۱۳۶۹: دستکم ۱۴۲۶ تن از حجاج، در پی ازدحام در تونل منتهی به محل رمی جمرات کشته شدند.
سال ۱۳۷۳: ۲۷۰ نفر از حجاج، در پی ازدحام جمعیت برای رمی جمرات کشته شدند.
سال ۱۳۷۴: در پی آتشسوزی در خیمههای نصب شده در سرزمین منا، ۳۴۳ تن از حجاج کشته و ۱۵۰۰ نفر زخمی شدند
سال ۱۳۷۵: دستکم ۱۱۸ نفر بر اثر ازدحام جمعیت کشته شدند.
سال ۱۳۷۸: مرگ ۳۵ تن از حجاج به دلیل ازدحام جمعیت.
سال ۱۳۸۱: دستکم ۲۵۱ تن به دلیل ازدحام کشته شدند.
سال ۱۳۸۳: ۳۴۵ نفر بر اثر ازدحام در مراسم رمی جمرات، کشته شدند.
۲۰ شهریور ۱۳۹۴: دستکم ۱۱۸ تن در حادثه سقوط بالابر در مکه کشته شدند که ۱۱ تن از آنها ایرانی بودند.
قربانیان مهاجر الی الله سال ۱۳۹۴
عید قربان ۱۳۹۴: ۱۲ روز بعد ۱۰ ذیحجه ۱۴۳۶ قمری برابر با ۲ مهر ۱۳۹۴ در منطقهٔ منا، درهنگام عزیمت به رمی جمرات در «خیابان ۲۰۴» در شهر مکه، فاجعه غمبار منا یکی از تلخترین حوادث جهان اسلام به وقوع پیوست که در آن ۷۸۷۰ حاجی از ۲۶ کشور، که بیش از ۴۶۴ نفر ایرانی بودهاند، مهاجر الی الله شده و چندبرابر این جمعیت مصدوم شدند و تمام حجاج درشوک روانی و کل مسلمین جهان در نگرانی و آزادگان جهان در بهت و حیرت فرورفتند. حوادث وخیم، بارها در ایام حج رخ داده و بیکفایتی آل سعود را اثبات کرده بود، اما ابعاد این حادثه بسیار متفاوت از گذشته بود.
در راستای فرمایش مقام معظم رهبری مبنی بر به فراموشی نسپردن فاجعه سنگین منا، در این یادداشت به این حادثه تألمبرانگیز براساس مشاهدات عینی در ۹ مرحله بحران پرداخته شده است.
مرحله اول: عزیمت از مزدلفه به سمت جمرات
در سیر اعمال باشکوه حج، اواخر شب نهم ذیحجه (روز عرفه) برابر با دوم مهر ۱۳۹۴ صحرای عرفات را ترک کرده و با اتوبوس به مشعرالحرام (مزدلفه) رسیدیم و در محدوده حصار توری دار روی زمین خاکی و ناهموار زیرانداز خود را پهن کردیم تقریباً تمامی محدوده از جمعیت پر شده و فضای چندانی باقی نبود. در سه سمت سرویسهای بهداشتی عمومی با کمی فاصله قرار داشتند که یکی از آنها کلاً آب نداشت و در دوتای دیگر فشار آب کم بود. صدا و دود کانتینر توزیع آب سرد که در میانه جمعیت از قبل مستقر بود، ایجاد مزاحمت میکرد ولی بالاخره خوابیدیم. قبل از اذان صبح بیدار شده و بعد از وضو رکن دیگری از حج یعنی نیت وقوف در مشعرالحرام از اذان صبح تا طلوع آفتاب را بجا آوردیم و بعد از نماز جماعت صبح که هرگوشهای برپا شد تبریک عید را گفته و کاروانیان هر کدام به اختیار مدیر کاروان خود راه افتاده تا انتهای مشعرالحرام رفته تا کمتر در روز در حرکت باشند. هنوز طلوع آفتاب سر نزده است. چند دقیقهای صبر کردیم تا طلوع آفتاب اتفاق بیفتد سپس از انتهای مشعرالحرام خارج شده و در خیابان پیاده به راه افتادیم. هوا روشن شده و عید قربان آغاز شده است، عید بزرگی است آن هم در سرزمین منا.
بعد از چهار کیلومتر پیاده روی و عرق ریزان به سرزمین منا رسیدیم، وادی مقدسی که وقوف در آن از ۱۰ ذیحجه تا ظهر روز ۱۲ ذیحجه از ارکان حج است. مراحل بعدی حج تمتع در روز عید قربان رمی جمره و قربانی کردن است وسپس خروج از لباس احرام اتفاق میافتد. مراحل باقیمانده بعدی حج، طواف، نماز طواف، سعی، طواف نسا و نماز طواف نسا است که در مسجدالحرام خواهیم داشت. بعد از طی مسیر در داخل محدوده منا، به محدوده چادرهای ایرانیان و سپس به محدوده چادهای بعثه رسیدیم.
در چادرهایمان در منا که از دو روز قبل آماده شده بود موقتاً مستقر شدیم. سرویس بهداشتیهای منا هم خاص بود به این صورت که دوش داشت و برخی استحمام میکردند. از دستشویی که به چادرمان آمدم دوستان هم کاروانی رفته بودند (نام کاروان ما کاروان میقات عاشقان حق بود) وتنها من مانده بودم و آقای حاج قاسم خورشیدی که به علت پای جانبازیش برای جمره نیابت داده بود. این زمان شاید ساعت حدود ۷:۴۰ دقیقه بود که حاج قاسم خورشیدی گفت: سید دوستان تازه رفتهاند سریع بروی به آنها میرسی. یک بطری کوچک آب و کمی خرما برداشتم و به سمت جمره بیرون رفتم محدوده چادرهای ما مجاور خیابان ۲۰۴ بود. ابتدا از زیرگذر خیابان عبور کردم بعد از زیر گذر، سمت چپ را حدود شش پلیس بسته بودند و مانع میشدند به سمت چپ برویم (یعنی امکان عبور از سایر خیابانهای موازی با ۲۰۴ میسر نبود و میگفتند کاروانها مستقیم (یعنی از کوچه چهارده متری ۲۰۴) بروند. ولی من از کنار آنها به دست چپ رفتم و چون تنها بودم مشکلی پیش نیامد. بعد ایستادم زنگ زدم به حاج آقا طباطبایی (مسئولمان در مکه) پرسیدم که شما از کدام طرف رفتید (گوشی را نگاه کردم ساعت ۷:۴۸ را نشان میداد). گفتند ما مستقیم آمدیم. تقدیر چنین بود که برگشتم و به خیابان ۱۴ متری ۲۰۴ وارد شدم.
مرحله دوم: ورود به خیابان بحران ۲۰۴
طول خیابان ۲۰۴، ۱۱۵۰ متر است. ابتدای آن چادرهای ایرانیان (میانه محوطه کل چادرهای منا) و انتهای آن به محوطه جمرات ختم میشود. ساعت ۷:۵۰ صبح در ابتدای خیابان ۲۰۴ تردد افراد عادی بود. جلوتر که رفتم (شاید حدود یک سوم مسیر ۲۰۴ را که تقریباً ۴۰۰ متر میشود طی کردم جمعیت مقداری متراکمتر و سرعت حرکتمان آرامتر میشد. احساس ناخرسندی از فضای پر ازدحام و گرم داشتم و پیش خود میگفتم کاش الان نیامده بودم و یا کاش برمی گشتم ولی سودی نداشت. زیرا امواج جمعیت دیگر امکان بازگشت و حتی ایستادن را نیزبه راحتی نمیداد.
مرحله سوم: آشکار شدن علایم بحران
پیش خود گفتم مستقیم شلوغ است از فرعی سمت چپ بروم ولی طول مسیر را که دیدم منصرف شدم زیرا دیدم برای راه اضافه حس و حالی برایم نمانده و مشکل است لذا به ادامه دادن راه مستقیم از همان خیابان ۲۰۴ رضایت دادم.
مرحله چهارم: بروز بحران انسانی
نیمه سوم انتهای خیابان ۱۱۵۰ متری ۲۰۴، حدوداً ۴۰۰ متر (طول محدود حصر جمعیت) است. همچنان که میرفتم گویا خیابان تنگتر و خفهتر میشد. شاید سی چهل متر که جلوتر رفتیم دیگر جمعیت تقریباً متوقف شد تمایل داشتم بازگردم ولی در انبوه جمعیت برگشت غیر ممکن بود. گفتم جایی بنشینم ولی جای خلوتی نبود تمام عرض خیابان جمعیت ایستاده بود و نشستن هم خطا بود. خواستم جایی بربلندی بروم و بایستم ولی چنین چیزی یافت نمیشد. چاره نبود باید تحمل میکردم تا راه گشایشی پیدا شود. دوستم آقای صادق شایق بعداً گفت ما ساعت ۷ صبح سنگ زدیم و بدون مشکلی از مسیر دیگر برگشتیم. علی آقا عباسی که ساعتی بعد از ما آمده بودند گفت وقتی چند نفر برگشته و از ازدحام شدید و وضعیت بحرانی گفتند، کاروان ما قبل از رسیدن به دفاع مدنی به چادرها برگشت و چند ساعت بعد و از میسر دیگری به سمت جمرات رفتیم.
انتهای خیابان ۲۰۴ مسدود شده بود و جمعیتی خارج نمیشد و از طرف دیگر از آن سو مرتب جمعیت در حال پمپاژ به خیابان ۲۰۴ بود ورودی خیابان ۲۰۴ سبب شده بود که باز هم جمعیت به معبر وارد شوند و کمکم از پشت سر فشار عقب به ما وارد میآمد و ما متراکمتر شدیم به نحوی که به قول معروف جای سوزن انداختن نبود.
مرحله پنجم: وقوع فاجعه انسانی
از این بعد دیگر کنترل دست خودمان نبود فشار جمعیت ما را مانند موج جابهجا میکرد. حوله احرام از بالا افتاده و مستقیماً شانهها و مغز سر در معرض آفتاب سوزان قرار داشتند. حوله احرام از پایین بین جمعیت گیر میکرد و اختیارمان سلب میشد. در این حال تقریباً تمام آب بدن و انرژیمان از دست رفته بود و تنفس سخت بود. موبایل روی سینهام بود اما آن را نمیدیدم؛ در ساعت ۹:۱۹ آقای طباطبایی و ۱۰:۰۵ آقای منیری و ۱۰:۰۶ آقای طباطبایی تماس گرفته بودند ولی امکان پاسخگویی برایم نبود. کمکم زوار ایستاده گرماپز شدند. گرما زدگی افراد زیادی را دربرگرفته بود. صدای ایرانی ما از همه جگر سوزتربود. لبهای عطشان کربلا را تا حدودی میشد درک کرد. طرفین کوچه چادرهای کشورهای عربی زبان بود. دارای نردههای بلند ودیوارههایی شبیه نیوپان. راههای این چادرها بسته بود واگر باز میشد فشار را کم میکرد ولی هیچ امیدی به باز شدن نداشتیم.
در انتهای خیابان ۲۰۴ هم پیشرفتی ازحرکت جمعیت را درک نمیکردیم. تقریباً یک ساعت راه قفل بود وهیچ پیشرفتی در میسر حاصل نمیشد. نمیدانم چرا پل انتهای خیابان ۲۰۴ که دیده میشد به ما نزدیک نمیشد. جمعیتی محبوس که مفری نبود. اگر اعلام میکردی که میلیونها تومان خود را بدهی که نجاتت دهند کسی را خریدار و نجات بخشی نبود. اگر فرزندان واهل بیتت را صدا میکردی که کمکی ولو اندک کنند فریادرسی نبود. شبه قیامتی بپا بود. آنجا که قرآن میگوید: يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ.
تعدادی از عزیزان آفریقایی دیواره نیوپانی چادرها را شکستند و از نردههای دیواربالا رفتند و خود را به روی چادرها رساندند تخته افتاده روی سر جمعیت جایی برای فرود نداشت و روی سرها جابهجا میشد. دو بار این حادثه در ضلع شمالی خیابان به وجود آمد. تخته کنده شده جایی برای افتادن روی زمین نیافت و روی سرها در فاصله ۲۰ متریام در حال جابهجا شدن بود. هر ازگاهی یک آفریقایی خودش از جمعیت بالا کشیده، احرامش جا میماند و سپس عریان از روی سرها و شانهمان میدوید و به شیار بین چادرها که دستگاه فلزی قرار داشت میرفت.
آقای میرطالبی که بدن ورزشکاری داشت و از عوامل غذاخوری هتلمان بود خود را به سختی از نرده بالا کشاند و خیلی زود رها جست. در فشار ازدحام و موج پرفشار جمعیت با یک ویلچر برخورد کردم و زخمی نمیتوانستم کاری بکنم؛ لحظهای چهره مضطربش را دیدم مدتی فشار جمعیت از بدنم به فرد روی ویلچر منتقل شد مجبور شدم پایم را به سختی روی جاپایی ویلچرگذاشته و مانع سقوطم بر روی وی شوم اما موج دیگری مرا از عذاب وجدان راحت کرد و بینمان فاصله انداخت. یک باربه تصور اینکه مفری در شیار بین چادرها بیابم (که تجهیزاتی وجود داشت و نرده آن کوتاهتر بود به آن سمت چرخیدم. دیگر فشار مرا کج کرد ولی چند دقیقهای فشردهتر شدم. پیرمردی حدوداً ۷۰ ساله فقط سرش به بالا پیدا بود و با چشمان بیرمقش نگاه میکرد. پیرزنی ایستاده در فاصله نیم متری غش کرد و به اغما رفت؛ چشمهایش فروافتاد ولی جسمش جایی برای فرو افتادن نمییافت و میان موج جمعیت فشرده جابه جا میشدند. خوشا به سعادتشان که آخرین لباسشان لباس احرام است و در مشعرالحرام به دیدار معبود خود رفتند.
با شیار بین چادرها سه متر فاصله داشتم امکان جلورفتن نبود. اگر هم میرفتم امکان بالا کشیدن جسم بیرمقم ازمیان جمعیت فشرده و آزاد کردن بدنم نبود و به مرور بیشتر پرس میشدیم. با دست اشاره میکردم عقب عقب. کمی بعد عقبیها عقبتر رفتند و تکانی خوردیم و کمی به وسط خیابان آمدم. فکر میکردم وسط خیابان خالیست اما خدای من چندین نفر نشسته و یا غش کرده و درازکش بودند. به سختی راه میرفتم و درکنار دیوار تقریباً له شده بودم. وقتی خواستم از وسط جمعیت نشسته و خفته عبور کنم پاهایم یارای حرکت نداشت بدن را به سختی جلو کشیدم؛ گامهایم نمیآمد. به ناگاه روی افراد افتادم صدای ناله آمد اما اختیاری نبود به سختی خود را جمع کردم و لای افراد جا دادم تا کمی خستگی در کنم. اما شرایط خطرناک بود وهر آن ممکن بود افراد مجاور روی ما سقوط کنند اما چاره دیگری نیز نبود. مجبور بودم کمی بنشینم و تجدید قوا کنم. دو سه دقیقهای گذشت میخواستم بلندشوم ولی نمیتوانستم جسم ناتوانم را از زمین گرم و پر زباله بکنم. عاقبت به سختی بلند شدم و دوباره خود را لای همان جمعیت فشرده جای دادم تا لااقل آوار مردم برسرم فرو نریزد. چاره دیگری نبود. بازهم انتظار، انتظار گشایشی و فرجی در جمعیت گرفتار در چاردیواری خیابان ۲۰۴ خیابانی که دوطرفش نرده وحصار بود و سر و ته آن نیز مسدود شده بود.
حصاری بلند چون دیوارچین برای ما در طرفین ایجاد شده بود که انسان را مأیوس از نجات میکرد. صدای زنگ همراه در کیف روی قلبم ویبره کرد ولی امکان دست زدن بدان به علت فشردگی جمعیت نبود. برخی از افراد غش کرده وچند متر در چند متر نشسته و افتاده روی هم بودند و خطر ریختن روی آنها وجود داشت به سختی به وسط خیابان رفته کمی نشستم. کمی نفس گرفتم.
خطر ریختن آوار مردم بر سرمان بود ولی نشستن به صلاح نبود. به سختی بلند شدم. بار سوم در نزدیکی دیوار پرس شدم. حدود دو ساعت چنین فشار جمعیتی رمق را بریده بود. هیچ نیروی پلیس و امداد و نجات و حتی پاشیدن آب توسط بالگرد مشاهده نشد و نجاتگری نبود. نفس نه بالا میرفت نه پایین. یارای تکان خوردن نداشتیم. کمکم لبها نیزخشک شد و امکان ادای کلمات نیز میسرنبود. صدای زیارت امام حسین (ع) خواندن و گریه آمد و من نیز در ذهن مرور کردم. چشمهایم نیز دیگر تشخیص نمیداد. هوشیاریام کم شده بود و چیزی تقریباً نمیفهمیدم نفس جابهجا نمیشد. به مرگ رضایت دادم و گفتم «گو بیاید تا در آغوشش کشم» تا از این سختی و فشار راحت شوم. اما مگر بدین راحتیها جان بیرون میرود؟ جان کندن هم خودش مصیبتی است. اما نه چرا اینگونه غریبانه و مظلومانه و بیجهت به مهلکه افتم. آخر چگونه تقدیری است که از جبهههای نبرد هشت ساله بدر آیی و اینگونه از میدان بدر روی؟ آرزو کردم به میدان نبرد درآیم و مرگ سرخ را دربرگیرم.
صدای ناله و شیون برخی افراد جوان و حتی بزرگسال به گوش میرسید. یکی زیارت عاشورا میخواند و یکی دعای فرج. دیگر مسلمانان نیز به زبان خود چیزهایی میگفتند. گاه از شدت فشار و عطش صدای فریادی بلند میشد. گاه منجی میطلبیدند. گاه آل سعود را نفرین میکردند. برخی نیز چون من درسکوت کامل بودند.
مگر نه اینکه حج برای قیام است. پس این محرمان ومهاجران الی الله در حال قیامند فلذا ایستادگان هرگز نمیمیرند. گرچه مرگ خاموش دارند ولی زندهاند. و آنان نیز که از مهلکه نجات میبایند راهی زینبی در افشای جنایات آل سعود و دشمنان اسلام که با اینان همدست وهم داستانند خواهند داشت. عاقبت نیز آه مظلومیتشان ظالمان وغاصبان حرم امن الهی را خواهد گرفت و زمین از لوث وجودشان پاک خواهد شد و مظلومان وارثان زمین خواهند شد که وعده الهی است و به زودی محقق خواهد شد.