سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

ترک صحنه جنایت توسط خودروي گشت پليس

کد خبر: ۲۳۴۱۵
۲۰:۳۶ - ۰۶ مرداد ۱۳۹۰
SHIA-NEWS شيعه نيوز:

به گزارش «شيعه نيوز» ،"شرق" از محاکمه دیروز قاتل پرونده پل مدیریت در دادگاه نوشت:

درهاي قهوه‌اي ‌رنگ و بزرگ سالن امام خميني(ره) دادگاه كيفري ‌استان تهران گشوده مي‌شود. صداي زنجير در فضاي سالن مي‌پيچد و 200 تماشاچي همزمان روي برمي‌گردانند تا متهم پرونده قتل روي پل مديريت را تماشا كنند. كوشا آرام و آهسته قدم بر مي‌دارد و با هدايت ماموران بدرقه‌ وارد دادگاه مي‌شود.

سومين صندلي قرمزرنگ رديف اول،جايي است كه اين جوان 23ساله، داراي مدرك كارشناسي ادبيات از دانشگاه علامه‌طباطبايي روي آن و بين يكي از ماموران بدرقه‌ و وكيل مدافع تسخيري‌اش مي‌نشيند و انتظار مي‌كشد تا رييس شعبه رسميت جلسه را اعلام كند و محاكمه او به اتهام قتل همكلاسي‌اش- مهسا- آغاز شود.

نگاه‌هاي حاضران آنچنان روي كوشا سنگيني مي‌كند كه پيراهنش از شدت تپش قلب، موج برمي‌دارد. عقربه‌هاي ساعت كه روي 11 مي‌ايستد هيات قضات براي محاكمه وارد سالن مي‌شوند؛ نورالله عزيزمحمدي، رييس دادگاه، سري، واعظي، اروين و بردبار، مستشاران شعبه. دادگاه با سه ساعت تاخير شروع شده است به همين خاطر هم قاضي عزيزمحمدي حرف‌هايش را با گلايه آغاز مي‌كند: «10 سال است كه ما گرفتار اين بي‌نظمي هستيم از ساعت هشت صبح براي محاكمه آماده‌ شده‌ايم اما متهم را طبق معمول دير آوردند و با اين وضعيت براي قضات روحيه‌اي باقي نمي‌ماند كه بتوانند با حوصله محاكمه كنند.» بعد از اين گلايه، دادگاه رسميت مي‌يابد.

طرح شكايت
جلسه محاكمه كوشا صبح ديروز با اظهارات ذبيح‌زاده، نماينده دادستان تهران رسميت يافت. او براي كوشا درخواست اشد مجازات را كرد و چنين گفت: رياست محترم شعبه 71، جواني كه در جايگاه متهم نشسته مردي است كه دختري بي‌گناه را مقابل چشمان مردم به قتل رسانده است. اين قتل ساعت 13 و 31 دقيقه ظهر روز 15تير سال‌جاري مقابل چشمان مردم اتفاق افتاد. كوشا كه درگير عشقي يكطرفه شده‌ بود مهسا امين‌فروغي را روي پل عابرپياده كنار پله‌هاي برقي با ضربات متعدد و پي‌درپي چاقو به قتل رساند. فوت اين دختر 45 دقيقه بعد از وقوع به بازپرس جنايي تهران خبر داده ‌شد و ماموران اعلام كردند مهسا وقتي از دانشكده به سمت خانه‌اش مي‌رفت مورد هجوم يكي از همكلاسي‌هايش قرار گرفت. رياست محترم دادگاه مداركي كه در كيفرخواست ارايه داده ‌شده نه فقط اعترافات متهم بلكه گفته‌هاي شاهدان پرونده، بازسازي صحنه جرم، گفته‌هاي همكلاسي‌هاي متهم و مقتول و شكايت اولياي‌دم است. كوشا با دو چاقو به طرز خشن و وحشيانه‌اي دختري را كه تنها جرمش نه گفتن به خواسته او بود به قتل رساند. من به عنوان نماينده دادستان تهران براي كوشا با توجه به درخواست اولياي‌دم مقتول به اتهام قتل، درخواست اشد مجازات با رعايت موازين قانوني و همچنين به لحاظ جنبه‌ عمومي جرم درخواست مجازات به جرم ايراد جرح به خانم مرضيه- دوست همراه مهسا- در صحنه جرم را دارم.

در ادامه با توجه به اينكه پدر و مادر مهسا به خاطر شرايط نامناسب روحي نتوانسته ‌بودند در دادگاه حاضر شوند وكلاي آنها به جايگاه فراخوانده ‌شدند. آنها براي متهم درخواست قصاص در ملاءعام كردند. يكي از وكلا به هيات قضات گفت: كوشا دوسال به قتل مهسا فكر كرده و چهارماه براي آن نقشه كشيده بود. او براي قتل، چاقو خريداري كرده و به قصد قتل از كرج به تهران آمده ‌بود. چرا نبايد فرقي بين عمل او و يك قتل اتفاقي باشد. كاري كه كوشا كرد يك جامعه را تحت تاثير قرار داد، چرا نبايد براي او مجازاتي به جز قتل در نظر گرفته شود و چرا جرم محاربه از چشم دادستان مخفي‌ مي‌ماند.

در اين هنگام قاضي عزيزمحمدي توضيح داد: «به صرف اينكه متهم چاقو داشته است نمي‌توان او را محارب دانست در اين صورت بايد 40درصد مجرمان قتل را محاربه بدانيم.»
ذبيح‌زاده نيز در پاسخ وكيل اولياي‌دم گفت: «كيفرخواست به دقت صادر شده است هر چند آقاي وكيل سخنراني احساسي كردند تا حاضران را تحت تاثير قرار دهند اما دستگاه قضايي با منطق و قانون به جرم رسيدگي مي‌كند و نه احساس. ما تحت تاثير اين حرف‌ها قرار نمي‌گيريم و با سرعت و دقت و حفظ حقوق متهم و شاكي كيفرخواست را صادر مي‌كنيم.»

اظهارات شاهدان
اين‌بار نوبت شهود بود تا آنچه را ديده بودند براي دادگاه توضيح دهند. اولين شاهد اين پرونده مرضيه، دوست نزديك مهسا بود. اين دختر كه هنوز دستش باندپيچي‌شده‌ بود، گفت: دوسال قبل بود كه در درس مرجع‌شناسي به مشكل برخورديم و چون استاد امتحان سختي گرفته بود همه ما نمره كمي گرفتيم؛ براي اعتراض به دفتر گروه رفتيم. همه بچه‌ها از جمله كوشا و مهسا بودند و هنوز مساله‌اي پيش نيامده‌ بود. فرداي آن روز مهسا عصباني و خشمگين بين بچه‌ها آمد و گفت كوشا او را ديده و گفته ‌است تو پايت را به من زدي و از اين كار منظور داشتي.

مهسا خيلي ناراحت بود. بعد از اين ماجرا چندين‌بار كوشا سعي كرده ‌بود جلو مهسا را بگيرد و با او حرف‌ بزند اما موفق نشده ‌بود. بار آخر شماره‌اي را روي كاغذ نوشته و به مهسا داده ‌بود، مهسا هم عصباني شده و جواب داده بود اينجا دانشگاه‌ است، بايد مثل يك انسان فرهنگي رفتار كرد نه اينكه مثل مردان خياباني به من شماره ‌بدهد و براي همين باز هم به كوشا جواب منفي داد. مدتي بعد كوشا جلو من را گرفت و خواست با مهسا صحبت كنم. به كوشا گفتم مهسا پسر ديگري را دوست دارد و به تو علاقه‌اي ندارد، ذهنت را مشغول نكن چون او بعد از پايان درسش ايران را ترك مي‌كند. ديگر ماجرا تمام شد و من و مهسا هيچ چيز از كوشا نديدم. ما گروه خوبي ‌داشتيم اما كوشا خيلي در جمع ما حاضر نمي‌شد. روز حادثه ما داشتيم از دانشكده بيرون مي‌رفتيم كه با دوست‌مان در تجريش قرار گذاشتيم، بعد از روي پل رد شديم تا به آن طرف اتوبان برويم. مهسا براي پايين رفتن از پله‌هاي برقي چند قدم از من جلوتر رفت كه يكدفعه ديدم شخصي با لباس سفيد آمد و از من پيشي گرفت، مهسا را گرفت و به ديواره پل كوبيد و با مشت به كمر او زد، فكر كردم كتكش مي‌زند، سعي كردم او را از مهسا جدا كنم. فرياد مي‌زدم و كمك مي‌خواستم ناگهان مهسا روي زمين افتاد و مرد سفيدپوش هم روي مهسا نشست باز با دو مشتش مي‌كوبيد كه يكدفعه ديدم خون‌ با فشار زيادي از بدن مهسا بيرون زد. به او حمله كردم و سيلي به صورتش كوبيدم، پارچه‌اي كه روي صورتش كشيده ‌بود زمين افتاد و من ديدم كه كوشا اين‌طور به جان مهسا افتاده است قسمش دادم اين‌كار را نكند، هيچ چيز حالي‌اش نبود دوباره جلو رفتم به من هم حمله كرد البته اصلا يادم نيست چطور زخمي شدم اما يادم هست مردي از پشت به سر كوشا كوبيد، او بلند شد و فرار كرد.

بعد از مرضيه، مردي كه مهسا را به بيمارستان رسانده بود به جايگاه آمد. او گفت: در رستوران پايين پل نشسته بودم كه صداي فرياد شنيدم بيرون آمدم ديدم زني كمك مي‌خواهد بالا رفتم ديدم مردي روي دختري نشسته‌ است و او را دودستي با چاقو مي‌زند و چپ‌ و راست به سينه دختر مي‌كوبد. بلافاصله پايين رفتم و ميله‌اي را كه دست يك شهروند بود، گرفتم و دوباره آمدم با ميله چند ضربه به او زدم، مرد جوان بلند شد و فرار كرد. او داشت مي‌رفت و من دنبالش كردم و مرتب از پشت مي‌زدم. ماشين نيروي انتظامي هم در ترافيك اتوبان بود، چند مامور هم داخل آن بودند. مردم جمع شدند و من ضارب را به مردم سپردم و برگشتم وانتي گرفتم، دخترك را بغل كردم و به سمت پايين رفتم. ماشين پليس هم آنجا بود و ديد كه مردم جمع شده‌اند و لباس‌هاي من خوني ‌است اما مكثي كرد و رفت. با كمك يكي از مردم مهسا را پشت ماشين گذاشتم و با هم به بيمارستان رفتيم. دستم را روي قلبش گذاشته ‌بودم تا خون پمپا‌ژ نكند. در راه با داد و فرياد سعي مي‌كرديم ماشين‌ها را دور كنيم و راه باز شود مهسا را در كنار بار وانت گذاشته‌ بوديم. برخي از مردم اعتنا نمي‌كردند اما بعضي هم كنار مي‌رفتند. به بيمارستان رسيديم همين كه مهسا را روي تخت گذاشتند من از حال رفتم و مدتي بعد به هوش آمدم. به ماموري كه در محل حاضر شده ‌بود گفتم پليس آمد ولی به ما محل نگذاشت.
 
*خودروي گشت پليس در صحنه حادثه بود اما به سرعت آنجا را ترك كرد

وي در ادامه اظهارات خود درباره زمان حضور پليس در صحنه گفت: همه شاهدان و حاضران در صحنه ديدند كه يك خودروي گشت پليس در محل بود اما به سرعت از آنجا رفت.

شاهد ديگري كه مردي ميانسال بود، در اين باره گفت: يك خودروي پليس در صحنه حضور داشت اما با ديدن صحنه به سرعت آنجا را ترك كرد؛ آنها حادثه را ديدند و رفتند. همه شاهدان برگه‌اي را مبني بر اينكه خودروي گشت پليس صحنه را ترك كرده است امضا كردند اما گويا اين برگه در پرونده موجود نيست.

مهدي، شاهد ديگر پرونده نيز وقتي در جايگاه حاضر شد از بي‌اعتنايي پليس گفت: سعي‌كرديم كوشا را از روي مهسا بلند كنيم اما به سمت ما چاقو پرت مي‌كرد. در آن هنگام مردم زيادي جمع شده بودند ولي فقط با موبايل فيلمبرداري مي‌كردند. تعداد جمعيت آنقدر بود كه اگر آنها موبايل‌هايشان را به جاي فيلمبرداري به طرف متهم پرت مي‌كردند، او فرار مي‌كرد. در آن اثنا مردي (شاهد قبلي) آمد و با ميله‌اي كه به سرش زد، او را بلند كرد. من هم با كمك شاهد قبلي داشتم مهسا را به سمت وانت مي‌بردم كه ماشين پليس را ديدم. آنها تجمع مردم و لباس‌هاي خوني ما را ديدند. مهساي زخمي را هم ديدند اما توجهي نكردند و رفتند. وقتي در بيمارستان پليس آمد من همه چيز را گفتم مردي به اسم (الف) كه از سركلانتري هم آمده ‌بود همه گفته‌هاي من را درباره پليس صورت‌جلسه كرد. حتي گفتم يك ماشين سمند بود و احتمالا گشت همان منطقه بود و او گفت به موضوع رسيدگي مي‌كند. من و چند زن و مردي كه شاهد ماجرا بوديم زير صورت‌جلسه را امضا كرديم.

در اين هنگام قاضي عزيزمحمدي توضيح داد چنين صورت‌جلسه‌اي را در پرونده‌ نديده ‌است. اما شاهد پرونده تاكيد كرد اين صورت‌جلسه وجود داشت و شاهدان هنوز هم هستند او نام فردي را كه صورت‌جلسه را از شهود دريافت كرده بود، به قضات گفت. سپس نماينده ‌دادستان هم خطاب به دادگاه گفت اين صورت‌جلسه را در پرونده نديده ‌است وگرنه اقدام قانوني در اين خصوص انجام مي‌گرفت، قاضي نيز حرف او را تاييد كرد و گفت: اين موضوع متاثر‌كننده و باعث تاسف است.

وقتي چهارمين شاهد در جايگاه حاضر شد او نيز به حضور پليس در محل اشاره ‌كرد و گفت: وقتي كوشا داشت مهسا را مي‌زد مردم با پليس و اورژ‌انس تماس گرفتند. پسركي در آنجا بود كه راكت بدمينتون داشت، راكت را گرفتم و به سمت كوشا پرت كردم. او با چاقو به سمت من آمد. من سال‌ها رزمنده جنگ بودم و بايد شهيدان را شناسايي مي‌كردم اما اين صحنه از آن صحنه‌ها دلخراش‌تر بود و من هنوز هم شب‌ها خوابم نمي‌برد اما متاسفم نتوانستم كاري بكنم. من در محل حادثه يك مامور پليس ديدم و به او گفتم تو لباس ‌داري و مي‌تواني دخالت كني. تو پليس هستي اما آن مامور جواب داد كاري از دستم بر نمي‌آيد. با اصرار من جلو آمد اما دخالت نكرد ولي از مردم شنيدم كه ماشين پليس در محل بوده‌ و بي‌اهميت رد شده ‌است.

دفاعيات متهم به قتل
صحبت‌هاي شاهدان كه تمام شد كوشا در جايگاه ايستاد. او ابتدا خودش را معرفي كرد و بدون اينكه قاضي از وي سوال كند به قتل مهسا اعتراف كرد و گفت هر آنچه در كيفرخواست آمده ‌است را قبول دارد. او گفت: از روز اولي كه مهسا را در دانشگاه ديدم عاشقش شدم. نمي‌دانم اين دختر چه داشت كه اين‌طور به او دل بسته بودم تا اينكه تصميم گرفتم از او بخواهم با من رابطه داشته ‌باشد. مي‌خواستم با مهسا ازدواج كنم اما قبلش به او پيشنهاد دوستي دادم تا بتوانيم بيشتر همديگر را بشناسيم ولي مهسا رفتار بدي با من مي‌كرد، من را تحقير مي‌كرد؛ كاري كرده ‌بود كه انگشت‌نماي همه باشم. مهسا و دوستانش روي من اسم گذاشته‌ بودند و همه مسخره‌ام مي‌كردند. چند بار هم مهسا را در محل زندگي‌ام ديدم. مهسا قبل از ورود به دانشگاه در كرج زندگي مي‌كرد و وقتي من را آنجا ديده ‌بود از اهالي محل سوالاتي كرده‌ بود كه همين موضوع باعث تحقير من شد. همه به من كنايه مي‌زدند. دوسال بود كه اين نفرت در وجودم بود با خودم مي‌گفتم فراموشش كن اما همين كه مهسا را مي‌ديدم دوباره همه چيز مثل روز اول مي‌شد. مي‌خواستم به او ضربه‌اي بزنم كه دلم خنك شود. او نبايد من را اين‌طور تحقير مي‌كرد. با همه پسران دانشگاه خوشرو بود به‌جز من. نمي‌توانستم اين موضوع را تحمل كنم. تا اينكه روز حادثه كه خيلي حالم بد بود چاقوها را برداشتم. به سمت دانشگاه رفتم، مي‌دانستم مهسا مي‌آيد. وقتي او را ديدم تعقيبش كردم. اصلا حالت عادي نداشتم. باوركنيد نمي‌فهميدم چه مي‌كنم. هيچ صدايي نمي‌شنيدم. من مهسا را كشتم اما در آن لحظه نمي‌دانستم چه كرده‌ام. در كلانتري فهميدم چه شده ‌است؛ به من گفتند بر تمام قسمت‌هاي بدن مهسا چاقو زده‌ام.

كوشا درباره زندگي خصوصي‌اش گفت: خواهرم فوق‌ليسانس دارد و برادر كوچكم هم تازه ديپلم گرفته ‌است. پدر و مادرم هر دو تحصيلكرده‌ هستند اما من زندگي آرامي ‌نداشتم و در محيطي پر از درگيري بزرگ شدم. با پدر و مادرم هم خيلي درگير مي‌شدم و چندبار از خانه قهر كردم اما هربار چند روز بيشتر طول نكشيد. از وقتي دبيرستان بودم چاقو داشتم. در منطقه ما همه اين‌طور بودند دو چاقويي را كه در اين قتل به كار بردم از دبيرستان داشتم، متاسفانه اشتباه كردم نبايد اين‌كار را مي‌كردم. خيلي متاسفم و از خانواده مهسا و جامعه عذرخواهي مي‌كنم.

بعد از كوشا، وكيلش در جايگاه حاضر شد و دفاعيات خود را مطرح كرد. سپس كوشا براي آخرين بار از خودش دفاع كرد و گفت: از خانواده مهسا عذرخواهي مي‌كنم. نمي‌دانم چرا اين‌طور شد. آنها خيلي خانواده متيني هستند، وقتي من را در دادسرا ديدند اصلا بي‌احترامي نكردند. از پدر و مادر مهسا و والدين خودم عذرخواهي مي‌كنم، من باعث بدبختي هر دو خانواده شدم و به پدر مهسا مي‌گويم هر تصميمي در مورد من بگيرد با كمال ميل مي‌پذيرم. او حق دارد من را كه سرمايه زندگي‌اش را از بين بردم، قصاص كند هر طور كه دوست دارد اما درخواست دارم من را ببخشد و بداند كه من مهسا را دوست داشتم.

بنا بر اين گزارش، بعد از پايان جلسه محاكمه، هيات قضات براي صدور راي دادگاه وارد شور شدند و كوشا را به اعدام در محل قتل محكوم كردند.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
نظرات بینندگان
شیعه
۲۱:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۷
اون پلیسارو هم باید در ملا عام اعدام کنن پس وظیفه اونا چیه چرخ زدن وگیر دادن به موی خانما؟؟؟؟
مصطفی
۱۳:۰۱ - ۱۳۹۰/۰۵/۰۷
هر که بگندد نمکش میزنند
وایی به روزی که بگندد نمک