به گزارش «شیعه نیوز»، خوارج در جنگ صفین پس از شب لیله الهریر که پیروزی قطعی با سپاه حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود فریب معاویه را خوردند و با تهدید و ارعاب و توسل به زور مولای متقیان علی (علیه السّلام) را وادار به صلح نمودند. پس از امضای صلحنامه و آشکار شدن فریب معاویه و فریب خوردن این کسانی که مصرّ به صلح بودند از حضرت (علیه السّلام) درخواست نمودند نقض پیمان نمایند و به جنگ معاویه برود و حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بنا به دلایلی این کار را صلاح نمی دانستند و تن به خواسته خوارج ندادند. این گروه حضرت علی (علیه السّلام) و یاران ایشان را تکفیر کردند و از همان میدان جنگ از لشکر حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) جدا شدند و در حروراء اردو زدند. بار دیگر حضرت امام علی (علیه السّلام) را به پیمان شکنی و جنگ با معاویه فراخواندند که پیکها و نامه هایی در این میان رد و بدل شد و گروهی از دشمنی دست کشیدند اما عده ای همچنان بر دشمنی خود پافشاری نمودند و کار را تا به جایی رساندند که آشکارا بر مسلمانان را می کشتند و تجاوز می نمودند و به حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) اعلام جنگ نمودند.
مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) با سپاه خود در منطقه نهروان با آنان روبرو شدند. جنگ نهروان با پیروزی حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و کشته شدن سران خوارج پایان پذیرفت. در این جنگ حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) دستور دادند تا هر فردی را که توانستند از پای درآورند و طبق سخنی که حضرت علی (علیه السّلام) پیش از جنگ به یاران خویش فرموده بودند کمتر از ده نفر از خوارج زنده ماندند و بقیه کشته شدند و از یاران حضرت نیز کمتر از ده نفر به شهادت رسیدند اما همین تعداد انگشت شمار باقیمانده نیز در به شهادت رساندن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و حضرت امام حسن (علیه السّلام) و در واقعه عاشورا و شهادت حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) نقش مهمی داشتند.
در کتب تاریخی از نقش خوارج و یاری رسانی آنان به ابن ملجم که خود نیز از خوارج بود برای به شهادت رساندن حضرت مولی الموحدین امیرالمومنین (علیه السّلام) سخن رفته است. در کتاب اعلام الوری درباره نقشه چند تن از خوارج برای به شهادت رساندن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) آمده است:
«روى جماعه [من] أهل السیر: أنّ نفرا من الخوارج اجتمعوا بمکّه فتذاکروا الامراء و عابوهم و ذکروا أهل النهروان فترحّموا علیهم فقال بعضهم لبعض: لو شرینا أنفسنا للّه و ثأرنا لإخواننا الشهداء و أرحنا من أئمّه الضلاله البلاد و العباد.
فقال عبد الرحمن بن ملجم المرادی لعنه اللّه: أنا أکفیکم علیّا.
و قال البرک بن عبد اللّه التمیمیّ: أنا أکفیکم معاویه.
و قال عمرو بن بکر التمیمیّ: أنا أکفیکم عمرو بن العاص.
و تعاهدوا على ذلک و تواعدوا لیله تسع عشر من شهر رمضان. فأقبل ابن ملجم- عدو اللّه- حتى قدم الکوفه کاتما أمره فبینا هو هناک.»(۱)
«گروهى از اهل سیره روایت کرده اند که چند نفر از خوارج در مکه جمع شدند و درباره سران قوم به مذاکره پرداختند و آنها را توبیخ و سرزنش کردند، این جماعت در ضمن مذاکرات خود از کشته شدگان نهروان یادى کردند و آنان را ستودند و براى آنها از خداوند طلب آمرزش کردند.
در این هنگام یکى از آنان گفت: کاش ما جان خود را در راه خدا می فروختیم و خون برادران خود را که در نهروان کشته شدند؛ اخذ می کردیم و مردم را از شرّ این چند نفر امام ضلال نجات می دادیم پس از گفتار این ناطق، عبد الرحمن بن ملجم گفت: من على بن ابى طالب را از بین خواهم برد. برک بن عبد اللَّه تمیمى گفت: من هم شرّ معاویه را از سر مسلمین کم خواهم کرد. عمرو بن بکر تمیمى نیز اظهار داشت: من نیز عمرو بن عاص را خواهم کشت.
بعد از این گفتگو چنان مقرر داشتند که در شب نوزدهم ماه رمضان باید این عمل انجام گیرد و هر سه نفر در یک شب از بین بروند. ابن ملجم براى انجام مقصد شوم خود از مکه بیرون شد و به طرف کوفه حرکت کرد وى موضوع را با احدى در میان نگذاشت و نیت خبیث خود را مخفى می کرد.»(۲)
ابن ابی الدنیا در مقتل امیرالمومنین (علیه السّلام) در این باره می نویسد:
«قال ابن سعد قالوا: انتدب ثلاثه نفر من الخوارج [و هم] عبد الرحمن بن ملجم المرادی- و هو من حمیر و عداده فی مراد و هو حلیف بنی جبله من کنده- و البرک بن عبد اللّه التمیمی و عمرو بن بکیر التمیمى فاجتمعوا بمکّه و تعاهدوا و تعاقدوا لیقتلنّ هؤلاء الثلاثه: علیّ بن أبی طالب و معاویه بن أبی سفیان و عمرو بن العاص و یریحنّ العباد منهم فقال عبد الرحمن بن ملجم: أنا لکم بعلیّ بن أبی طالب. و قال البرک: أنا لکم بمعاویه. و قال عمرو بن بکیر: أنا أکفیکم عمرو بن العاص.
فتعاهدوا على ذلک و تعاقدوا و تواثقوا [على أن] لا ینکص رجل منهم عن صاحبه الذی سمّی [له] و یتوجّه إلیه حتّى یقتله أو یموت دونه.
فاتّعدوا بینهم لیله سبع عشره من شهر رمضان ثمّ توجّه کلّ رجل منهم إلی المصر الذی فیه صاحبه.
فقدم عبد الرحمن بن ملجم الکوفه فلقی أصحابه من الخوارج فکاتمهم ما یرید و کان یزورهم و یزورونه فزار یوما نفرا من تیم الرباب فرأى امرأه منهم یقال لها: قطام بنت شجنه بن عدی بن عامر بن عوف بن ثعلبه بن سعد بن ذهل
بن تیم الرباب – و کان علیّ قتل أباها و أخاها یوم النهروان- فأعجبته فخطبها فقالت: لا أتزوّجک حتّى تسمّی لی. فقال: لا تسألینی شیئا إلّا أعطیتک.
فقالت: ثلاثه آلاف و قتل علیّ بن أبی طالب. فقال: و اللّه ما جاء بی إلى هذا المصر إلّا قتل علیّ بن أبی طالب و قد آتیناک ما سألت.
و لقی عبد الرحمن بن ملجم شبیب بن بجره الأشجعی فأعلمه ما یرید و دعاه إلى أن یکون معه فأجابه إلى ذلک.»(۳)
«ابن سعد گوید نقل شده است: سه تن از خوارج خود را آماده ساختند و در مکه گرد آمدند و عهد و پیمان بستند که باید على بن ابى طالب و معاویه بن ابى سفیان و عمرو عاص را بکشند و مردم را از آنان آسوده گردانند، آن سه تن عبارتند از عبد الرحمن بن ملجم مرادى که اصل او از قبیله حمیر و در شماره عشیره مراد و هم سوگند خاندان جبله از قبیله کنده بود دو دیگر برک بن عبداللّه و سه دیگر عمرو بن بکیر که از قبیله تمیم بودند.
عبد الرحمن بن ملجم گفت من براى شما کشتن على بن ابى طالب را بر عهده مىگیرم. برک گفت من براى شما کشتن معاویه را عهده دار مى شوم. عمرو بن بکیر گفت من براى شما عمرو عاص را بسنده خواهم بود.
آنان بر این کار پیمان بستند و میان خود عهد استوار کردند که هیچ یک از آنان از تعهد خود درباره کشتن کسى که نام برده است؛ بازنگردد و آهنگ آن شخص کند تا او را بکشد یا خود در آن راه کشته شود.
آنان شب هفدهم ماه رمضان را براى انجام مقصود خود برگزیدند سپس هر یک از ایشان به سوى شهرى که شخص مورد نظرش در آنجا بود حرکت کردند.
عبد الرحمن بن ملجم به کوفه آمد و یاران خود از خوارج را دیدار کرد و نیت و هدف خود را از آنان پوشیده داشت، عبد الرحمن به دیدار ایشان مى رفت و آنان هم به دیدار او مى آمدند. روزى ضمن دیدار با تنى چند از قبیله تیم الرباب زنى از ایشان را که نامش قطام و دختر شجنه بن عدى بن عامر بن عوف بن ثعلبه بن سعد بن ذهل بن تیم الرباب بود دید، حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) پدر و برادر قطام را در جنگ نهروان کشته بود. قطام ابن ملجم را شیفته خود کرد و چون ابن ملجم از او خواستگارى کرد گفت تا کابین مرا نام نبرى خود را به همسرى تو در نمى آورم، ابن ملجم گفت هر چه از من بخواهى به تو خواهم داد، قطام گفت سه هزار درهم و کشتن على بن ابى طالب، عبد الرحمن گفت به خدا سوگند تنها انگیزه من که مرا به این شهر کشانده است کشتن على بن ابى طالب است و بدین گونه مى بینى که خواسته ات را برخواهم آورد.»(۴)
قطام (لعنه الله علیها) با تشویق ابن ملجم ملعون در به شهادت رساندن فخرکائنات حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) یا به عبارتی تلاش برای منصرف نشدن آن ملعون از کشتن حضرت علی بن ابیطالب (علیه السّلام) در طلب پیدا کردن همدستی برای اجرای این امر برآمد. طبق شواهد تاریخی وردان بن مجالد را برای همدستی با ابن ملجم فراخواند و او پذیرفت.
کتاب اعلام الوری در این باره می نویسد:
«قالت: فأنا طالبه لک من یساعدک على ذلک و بعثت إلى وردان بن مجالد من تیم الرباب فخبّرته الخبر و سألته معاونه ابن ملجم فأجابها إلى ذلک. و لقی ابن ملجم رجلا من أشجع یقال له: شبیب بن بجره فقال: یا شبیب هل لک فی شرف الدنیا و الآخره! قال: و ما ذاک؟ قال: تساعدنی فی قتل علیّ- و کان یرى رأی الخوارج- فأجابه.
ثم اجتمعوا عند قطام- و هی معتکفه فی المسجد الأعظم قد ضربت علیها قبّه- فقالوا: قد اجتمع رأینا على قتل هذا الرجل.
ثمّ حضروا لیله الأربعاء لتسع عشره لیله خلت من شهر رمضان سنه أربعین من الهجره و جلسوا مقابل السدّه التی کان یخرج منها أمیر المؤمنین إلى الصلاه و قد کانوا قبل ذلک ألقوا ما فی نفوسهم إلى الأشعث و واطأهم علیه و حضر هو فی تلک اللیله لمعونتهم.»(۵)
«قطام گفت: من شخص دیگرى را هم در این موضوع در نظر خواهم گرفت تا در قتل علی (علیه السّلام) با تو مساعدت کند. قطام موضوع را با وردان بن مجالد که از قبیله تیم الرباب بود در میان نهاد و او را براى کشتن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) تحریک کرد. وردان هم تقاضاى قطام را پذیرفت و خود را براى مساعدت و همکارى با ابن ملجم حاضر نمود. ابن ملجم مردى از اشجع را به نام شبیب ابن بجره ملاقات کرد و به او گفت: آیا میل ندارى به شرف دنیا و آخرت برسى! شبیب گفت: مقصودت از شرف دنیا و آخرت چیست؟ گفت: کشتن على بن ابى طالب، شبیب که خود از خوارج نهروان به شمار می رفت و با حضرت علی (علیه السّلام) کینه داشت پیشنهاد ابن ملجم را پذیرفت و با وى در نزد قطام که در مسجد کوفه قبه زده و معتکف شده بود اجتماع کردند پس از اجتماع گفتند: ما تصمیم گرفتیم على بن ابى طالب(علیه السّلام) را بکشیم و اینک منتظر روز موعود و ساعت مقرر هستیم تا اقدام نماییم.
شب چهارشنبه نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم از هجرت ابن ملجم و رفقایش مقابل درب مسجد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) از آن وارد می شدند؛ توقف کردند. این جماعت قبل از اینکه تصمیم خود را به مرحله عمل بیاورند موضوع را با اشعث بن قیس نیز در میان گذاشته بودند و او هم با آنان موافقت کرده و براى معاونت آنها در مسجد حاضر شده بود.»(۶)
این وقایع در الطبقات الکبرى نیز به همین صورت گزارش شده است.(۷)
به گواهی تاریخ ابن ملجم مرادی (لعنه الله علیه) روزها مترصد فرصت بود تا در زمان مناسبی حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) را به شهادت برساند:
«الحسین بن صفوان البرذعی قال حدثنا سعید بن یحیى قال حدّثنا عبد اللّه بن سعید الأموی عن زیاد بن عبد اللّه البکائی عن عوانه بن الحکم الکلبی قال فحدّثنی مزاحم بن زفر التیمی عن وجیه [قال]: إنّ ابن ملجم کان یجلس فی قومه من صلاه الغداه إلى ارتفاع النهار و القوم یهضبون و هو لا یتکلّم بکلمه و بلغنی أنّه کان یوما جالسا فی السوق متقلّدا السیف فمرّت به جنازه فیها المسلمون و القسّیسون فقال: ویلکم ما هذا؟
قالوا: [هذا نعش] أبجر بن حجّار العجلی و ابنه سیّد بکر بن وائل فاتبعه المسلمون لمکان ابنه و تبعه النصارى لنصرانیّته. فقال ابن ملجم: أما و اللّه لو لا أنّی أستبقی نفسی لأمر هو أعظم من هذا أجرا عند اللّه لاستعرضتهم بالسیف.»(۸)
«حسین بن صفوان برذعى از سعید بن یحیى از عبد اللّه بن سعید اموى از زیاد بن عبد اللّه بکایى از عوانه بن حکم کلبى و او از مزاحم بن زفر تیمى از وجیه نقل کرد: ابن ملجم از هنگام نماز بامداد تا گاهى که روز بر مىآمد میان قوم خود مى نشست و در همان حال که آنان با هیاهو گفتگو مى کردند او خاموش مى ماند و یک کلمه هم بر زبان نمى آورد و به من خبر رسیده است که ابن ملجم روزى در حالى که شمشیرى بر دوش داشت در بازار نشسته بود جنازه اى را مى بردند که مسلمانان و روحانیان مسیحى آن را تشییع مى کردند، ابن ملجم گفت اى واى شما این دیگر چیست؟ گفتند پیکر ابجر بن حجار عجلى است که پسرش سالار قبیله بکر بن وائل است، مسلمانان به لحاظ موقعیت پسرش و مسیحیان از این لحاظ که او مسیحى مرده است در پى تابوت اویند، ابن ملجم گفت به خدا سوگند اگر نه این است که خود را براى کارى که در پیش خدا پاداش بزرگترى دارد نگاه مى دارم با شمشیر میان ایشان مى افتادم.»(۹)
درباره یاری و همکاری اشعث بن قیس کندى برای به شهادت رساندن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در تمام منابع مربوطه سخن گفته شده است. در مقتل ابن ابى الدنیا آمده است:
«و لقی عبد الرحمن بن ملجم شبیب بن بجره الأشجعی فأعلمه ما یرید و دعاه إلى أن یکون معه فأجابه إلى ذلک و بات عبد الرحمن بن ملجم تلک اللیله التی عزم فیها أن یقتل علیّا فی صبیحتها یناجی الأشعث بن قیس الکندی فی مسجده حتّى کاد أن یطلع الفجر فقال له الأشعث: فضحک الصبح فقم.
فقام عبد الرحمن بن ملجم و شبیب بن بجره فأخذا أسیافهما ثمّ جاءا حتّى جلسا مقابل السدّه التی یخرج منها علیّ.»(۱۰)
«عبد الرحمن بن ملجم با شبیب بن بجره اشجعى دیدار کرد و او را از قصد خود آگاه ساخت و از او خواست که در آن کار همراه او باشد و شبیب به او پاسخ مثبت داد.
در شبى که عبدالرحمن مى خواست در سپیده دم حضرت على (علیه السّلام) را به شهادت برساند در مسجد شب زنده دارى می کرد و با اشعث بن قیس کندى پوشیده گفتگو مى کرد و چون طلوع سپیده دم نزدیک شد اشعث به او گفت بشتاب که سپیده دم رسوایت نسازد.
در این هنگام عبد الرحمن بن ملجم و شبیب بن بجره برخاستند و شمشیرهای خود را برداشتند و آمدند و کنار درگاهى که حضرت علی (علیه السّلام) از آنجا مى آمد نشستند و کمین ساختند.»(۱۱)
در همین مقتل در گزارش دیگر چنین نقل شده است:
«حدّثنا الحسین حدثنا عبد اللّه قال: حدّثنی أبی عن هشام بن محمد حدّثنا عوانه بن الحکم [قال:] إنّ حجر بن عدیّ لمّا انصرف الناس من صلاه الغداه من مسجد الأشعث و کان حجر بن عدیّ إمامهم فلمّا سلّم قال الناس: ضرب أمیر المؤمنین اللیله فنظر حجر إلى الأشعث [بن قیس] فقال: ألم أر ابن ملجم معک و أنت تناجیه و تقول له: فضحک الصبح؟ و اللّه لو أعلم ذلک حقّا لضربت أکثرک شعرا. فقال [له الأشعث]: إنّک شیخ قد خرفت.
قال: و بعث الأشعث إلیه [ابنه] قیس بن الأشعث صبیحه ضرب علیّ [و] قال [له]: أی بنیّ انظرن کیف أصبح أمیر المؤمنین؟ فذهب [قیس] فنظر ثمّ رجع إلیه فقال: یا أبه رأیت عینیه داخلتین فی رأسه. فقال الأشعث: عینی دمیغ و ربّ الکعبه.»(۱۲)
«حسین از عبد اللّه از پدرش از هشام بن محمد از عوانه بن حکم براى ما نقل کرد: حجر بن عدى کندى امام جماعت مسجد اشعث – در محله کنده- بود در آن شب همین که نماز صبح را سلام داد از مردمى که از مسجد کوفه پس از نماز بامداد برمى گشتند شنید مى گفتند امیر المؤمنین سحرگاه مضروب شد. حجر بن عدى به اشعث نگریست و گفت مگر من دیشب ابن ملجم را همراه تو ندیدم که با او آهسته سخن مى گفتى که بشتاب صبح رسوایت مى سازد؟ به خدا سوگند اگر به حقیقت آن پى برده بودم بیشتر از موهایت بر تو ضربت مى زدم. اشعث به او پاسخ داد تو پیرمرد اندیشه ات تباه شده است. گوید بامداد شبى که حضرت علی (علیه السّلام) مضروب شد، اشعث بن قیس پسر خود را به خانه حضرت علی (علیه السّلام) فرستاد و گفت پسرکم به دقت بنگر که امیرالمؤمنین چگونه است. قیس پسر اشعث رفت و نگریست و برگشت و گفت پدر جان، چشمهایش را دیدم که گود شده و میان سرش فرو رفته بود. اشعث گفت به خداى کعبه سوگند چشمهاى کسى است که مغزش آسیب دیده است.»(۱۳)
در أنساب الأشراف نیز درباره شرکت اشعث بن قیس در توطئه قتل حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) چنین نقل شده است:
«قالوا: لم یزل ابن ملجم تلک اللیله عند الأشعث بن قیس یناجیه حتى قال له الأشعث: قم فقد فضحک الصبح و سمع ذلک من قوله حجر ابن عدی الکندی فلما قتل علی قال له حجر: یا أعور أنت قتلته.» (۱۴)
«نقل کرده اند: ابن ملجم آن شب پیوسته نزد اشعث بن قیس بود و با او پوشیده سخن می گفت تا اینکه اشعث به او گفت: برخیز تا سپیده دم ترا رسوا نساخته است و این سخن اشعث را حجر بن عدی شنید و هنگامی که حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) کشته شد حجر بن عدی به اشعث گفت: ای یک چشم تو حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) را کشته ای.»
خوارج یاری دهنده به ابن ملجم(لعنه الله علیه) برای به شهادت رساندن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)
طبق نقلهای تاریخی چند تن از خوارج که در کوفه ساکن بودند وقتی از قصد این ملجم (لعنه الله علیه) با خبر شدند یا او را تشویق نمودند تا آن ملعون از تصمیم خود منصرف نگردد یا اینکه کمر همّت برای به شهادت رساندن مولای متقیان حضرت علی (علیه السّلام) بستند. از این جمله می توان از قطام دختر شجنه بن عدى بن عامر بن عوف بن ثعلبه بن سعد بن ذهل بن تیم الرباب، وردان بن مجالد که از قبیله تیم الرباب، شبیب ابن بجره از اشجع و اشعث بن قیس را نام برد.
ابن شهر آشوب در کتاب المناقب ضمن ذکر افرادی که ابن ملجم را در به شهادت رساندن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) یاری کردند با نقل حدیثی از حضرت امام صادق (علیه السّلام) از فضایل مولای متقیان (علیه السّلام) می نویسد:
«وَ رَوَى ابْنُ هَمَّامٍ بَعْدَ تِسْعٍ وَ عِشْرِینَ سَنَهً وَ قُبِضَ قَتِیلًا فِی مَسْجِدِ الْکُوفَهِ وَقْتَ التَّنْوِیرِ لَیْلَهَ الْجُمُعَهِ لِتِسْعَهَ عَشَرَ مَضَیْنَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ عَلَى یَدَیْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْمُلْجَمِ الْمُرَادِیِّ وَ قَدْ عَاوَنَهُ وَرْدَانُ بْنُ مُجَالِدٍ مِنْ تَیْمِ الرَّبَابِ وَ شَبِیبُ بْنُ بَجْرَهَ وَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیْسٍ وَ قَطَامِ بِنْتُ الْأَخْضَرِ فَضَرَبَهُ سَیْفاً عَلَى رَأْسِهِ مَسْمُوماً فَبَقِیَ یَوْماً إِلَى نَحْوِ ثُلُثٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ لَهُ یَوْمَئِذٍ خَمْسٌ وَ سِتُّونَ سَنَهً فِی قَوْلِ الصَّادِقِ (ع) وَ قَالَتِ الْعَامَّهُ ثَلَاثٌ وَ سِتُّونَ سَنَهً. عَاشَ مَعَ النَّبِیِّ (ص) بِمَکَّهَ ثَلَاثَ عَشْرَهَ سَنَهً وَ بِالْمَدِینَهِ عَشْرَ سِنِینَ. وَ قَدْ کَانَ هَاجَرَ وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعَ عَشْرَهَ سَنَهً وَ ضَرَبَ بِالسَّیْفِ بَیْنَ یَدَیِ النَّبِیِّ وَ هُوَ ابْنُ سِتَّ عَشْرَهَ سَنَهً وَ قَتَلَ الْأَبْطَالَ وَ هُوَ ابْنُ تِسْعَ عَشْرَهَ سَنَهً وَ قَلَعَ بَابَ خَیْبَرَ وَ لَهُ اثْنَتَانِ وَ عِشْرُونَ سَنَهً وَ کَانَتْ مُدَّهُ إِمَامَتِهِ ثَلَاثُونَ سَنَهً …»(۱۵)
«در مناقب ابن شهر آشوب از ابن همام نقل شده است که آن حضرت (علیه السّلام) در سحرگاه روز نوزدهم ماه رمضان در مسجد کوفه به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی (لعنه الله علیه) ضربت خورد و وردان بن مُجالِد از تَیْمِ الرَّبَاب و شبیب بن بجره و اشعث بن قیس و قطام دختر أخضر او را یاری کردند. ابن ملجم ضربه ای با شمشیر زهرآلود به سر مبارک آن حضرت زد و ایشان دو روز و حدوداً یک سوم از شب زنده بود. حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمود حضرت علی (علیه السّلام) در آن هنگام شصت و پنج سال داشتند و اهل سنت گفته اند که شصت و سه سال داشتند. حضرت امام علی (علیه السّلام) به همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مکه سیزده سال و در مدینه ده سال زندگی کردند و در حالی که جوانی بیست و چهار ساله بود مهاجرت کردند. آن بزرگوار در حالی که شانزده ساله بود در کنار پیامبر (صلی الله علیه و آله) شمشیر می زد و حضرت علی (علیه السّلام) پهلوانان بسیاری را کشتند در حالی که نوزده سال داشتند و در قلعه خیبر را در بیست و دو سالگی از جا کندند. ایشان سی سال امامت نمودند…» (۱۶)
نپذیرفتن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) ابن ملجم (لعنه الله علیه) را برای بیعت
در متون تاریخی از جمله الطبقات الکبرى نقل شده است که حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بیعت ابن ملجم را نپذیرفتند و با اصرار، ابن ملجم برای بار سوم با ایشان بیعت نمودند:
أخبرنا الفضل بن دکین أبو نعیم أخبرنا فطر بن خلیفه قال حدثنی أبو الطفیل قال: دعا علی الناس إلى البیعه فجاء عبد الرحمن بن ملجم المرادی فرده مرتین.
ثم أتاه فقال: ما یحبس أشقاها. لتخضبن أو لتصبغن هذه من هذا. یعنی لحیته من رأسه ثم تمثل بهذین البیتین.
اشدد حیازیمک للموت فإن الموت آتیک
و لا تجزع من القتل إذا حل بوادیک
أخبرنا أبو أسامه حماد بن أسامه عن یزید بن إبراهیم عن محمد بن سیرین. قال علی بن أبی طالب للمرادی:
أرید حباءه و یرید قتلی عذیرک من خلیلک من مراد(۱۷)
« فضل بن دکین از فطر بن خلیفه از ابو الطفیل نقل مى کند حضرت على (علیه السّلام) مردم را به بیعت با خود فرا خواندند. عبدالرحمن بن ملجم مرادى هم براى بیعت آمد و حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) دو مرتبه او را رد کردند و سپس فرمودند: چه چیزى شقى ترین این امت را از اینکه ریش مرا با خون سرم رنگ و خضاب کند باز مى دارد. همانا ریش من از خون سرم خضاب مى شود سپس این دو بیت را به عنوان مثل خواند:
کمربندهاى خود را براى مرگ استوار ببند که همانا مرگ به دیدار تو خواهد آمد و چون کشته شدن بر تو فرود آمد بیتابى مکن.
ابو اسامه حماد بن اسامه از یزید بن ابراهیم از محمد بن سیرین نقل مى کند: حضرت على (علیه السّلام) این بیت را براى ابن ملجم مرادى خوانده است: من براى او عطا و بخشش مى خواهم و او کشتن مرا اراده مى کند پوزش خواهى دوست مرادى تو چگونه است.(۱۸)
چنین گزارشی در منابع دیگر از جمله مقتل امیر المؤمنین ابن ابى الدنیا نیز نقل شده است.(۱۹)
سرانجام نقشه های قتلهای معاویه و عمرو عاص
دو تن دیگر از خوارج که هم قسم شده بودند تا معاویه (لعنه الله علیه) و عمر و عاص ملعون را نیز به درک واصل کنند موفق به عملی کردن نقشه خویش نشدند. در این باره طبرسی در اعلام الوری می نویسد:
«و أمّا الرجلان اللذان کانا مع ابن ملجم فی العهد على قتل معاویه و عمرو بن العاص فإنّ أحدهما ضرب معاویه و هو راکع فوقعت ضربته فی ألیته فنجا منها [فاخذ] و قتل من وقته.
و أمّا الآخر فإنّ عمرا وجد فی تلک اللیله علّه فاستخلف رجلا یصلّی بالناس یقال له: خارجه العامریّ فضربه بالسیف و هو یظنّ أنّه عمرو فاخذ و اتی به عمرو فقتله و مات خارجه.»(۲۰)
«و اما آن دو نفر که با ابن ملجم قرار گذاشته بودند معاویه و عمرو عاص را از پا درآورند، جریان کار آنها نیز از این قرار بود که یکى از آن دو نفر وارد دمشق شد و در انتظار روز معین به سر می برد، در شب معهود در مسجد حاضر شد و در هنگام نماز صبح به معاویه حمله کرد و شمشیرش را بر وى فرود آورد ولیکن شمشیر بر الیتین او فرود آمد و معاویه از مرگ نجات یافت و ضارب را نیز بلافاصله کشتند.
دیگرى نیز براى کشتن عمرو عاص به طرف مصر رفت و در آنجا توقف کرد و منتظر ساعت مقرر بود در شب نوزدهم هنگام صبح در مسجد حاضر شد و خود را به محراب نزدیک کرد و شمشیرش را بر امام جماعت که خیال می کرد عمرو عاص است فرود آورد و او را کشت. حقیقت قضیه روشن نشد که عمرو عاص به چه علتى آن روز در نماز شرکت نکرد و خارجه عامرى را از طرف خود به مسجد فرستاد تا براى مردم اقامه نماز کند و به این ترتیب از مرگ حتمى نجات یافت.» (۲۱)
خبر دادن حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) از شهادت خویش
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) را از چگونگی به شهادت رسیدن ایشان آگاه نموده بود و امام انس و جان، باب علم الهی از زمان و کیفیت شهادت خویش آگاه بودند و چندی پیش از شهادت به انحای مختلف این موضوع را به اطلاع اطرافیان رسانیدند. در این مجال طبق اطلاعات تاریخی به چند مورد از اشارات حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به نزدیک شدن زمان شهادتشان اشاره می شود.
در کتاب عیون اخبار الرضا در این باره آمده است:
«عیون أخبار الرضا علیه السلام أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فَسَأَلَهُ عَنْ أَشْیَاءَ إِلَى أَنْ قَالَ کَمْ یَعِیشُ وَصِیُّ نَبِیِّکُمْ بَعْدَهُ قَالَ ثَلَاثِینَ سَنَهً قَالَ ثُمَّ مَهْ یَمُوتُ أَوْ یُقْتَلُ قَالَ یُقْتَلُ یُضْرَبُ عَلَى قَرْنِهِ فَتُخْضَبُ لِحْیَتُهُ قَالَ صَدَقْتَ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَبِخَطِّ هَارُونَ وَ إِمْلَاءِ مُوسَى (ع) الْخَبَرَ.»(۲۲)
عیون اخبار رضا (علیه السّلام) از حضرت امام باقر (علیه السّلام) نقل است: مردی از علمای یهودی نزد امیرالمؤمنین (علیه السّلام) آمدند و از مسأله ای چند سؤال نمود تا اینکه گفت: جانشین پیامبرتان بعد از چند سال زنده می ماند؟ حضرت فرمود: سی سال، گفت: سرانجام می میرد یا کشته می شود؟ فرمود: با ضربه ای که به فرق سرش زده می شود کشته می شود و محاسنش با خون خضاب می گردد؟ یهودی گفت: راست گفتی به خدا سوگند آن با خط هارون و املای موسی است.(۲۳)
در مقتل الامام امیرالمومنین (علیه السّلام) ابن ابی الدنیا گزارش دیگری نیز بدین مضمون نقل شده است:
«حدّثنا الحسین بن صفوان البرذعی حدثنا عبد اللّه قال: حدثنا أبی رحمه اللّه عن هشام بن محمد أنّ أبا عبد اللّه الجعفی حدّثهم عن جابر عن أبی جعفر محمد بن علیّ بن [ال] حسین قال: لمّا أراد اللّه تبارک و تعالى إکرام علیّ بهلاک ابن ملجم ظلّ ابن ملجم فی مسجد لبنی أسد حتّى إذا جنّه اللیل صار إلى دار من دور کنده و قبل ذلک بجمعه قام علیّ على المنبر فقال: إنّه قضى فیما قضى على لسان النبیّ الأمّی علیه السّلام [أنّه قال: «یا علیّ] لایبغضک مؤمن و لایحبّک کافر» و قد خاب من حمل إثما و افترى.
أما إنّی رأیت فی لیلتی هذه فی منامی أنّ شیطانا ضربنی ضربه [على رأسی] فخضب لحیتی من رأسی بدم عبیط فما ساءنی ذلک.
[و رأیت رسول اللّه فی منامی هذا فشکوت إلیه ما صنعت بی أمّته فقال:] «و اعلمنّ یا علیّ أنّک مقتول إن شاء اللّه» فما ذا ینتظر أشقاها أن یخضب هذه من هذا؟ ثمّ أمرّ [علیه السلام] یده الیمنى على لحیته ثمّ على رأسه ثمّ نزل عن المنبر.»(۲۴)
حسین بن صفوان برذعى از عبد اللّه برای ما را نقل کرد که پدرم که خدایش رحمت کناد از هشام بن محمد از ابو عبد اللّه جعفى از جابر و او از ابو جعفر محمد بن على بن حسین حضرت امام باقر (علیه السّلام) فرمودند: چون خداوند متعال اراده فرمود على را به دست ابن ملجم کرامت رسیدن به شهادت دهد و ابن ملجم خود تباه و بدبخت شود، ابن ملجم که در یکى از مسجدهاى بنى اسد پنهان بود چون شب او را فرو گرفت به خانه اى از خانه هاى محله قبیله کنده کوچ کرد، یک هفته پیش از آن روز جمعه حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) براى سخنرانى به منبر رفت و ضمن آن فرمود همانا پروردگار از جمله چیزها که بر زبان پیامبر امّى که درود بر او باد مقرر فرموده و بیان داشته است، این است که آن حضرت مرا گفته است «اى على مؤمن ترا دشمن نمى دارد و کافر ترا دوست نمى دارد.» و بدون شک آن کس که گناه کند و دروغ بندد؛ نومید مى شود. همانا دیشب به خواب دیدم که شیطانى ضربتى بر سرم زد که ریشم به خون خضاب شد و به خون تازه رنگین گردید و آن کار مرا ناخوش نیامد و در همان خواب رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) را دیدم و از آنچه امتش بر من روا داشتند به حضورش شکایت بردم، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) مرا فرمود: «اى على بدان و تردید مکن که به خواست خداوند تو کشته خواهى شد.» اینک بدبخت ترین این امت منتظر چیست و چرا این را از این به خون رنگین نمى سازد؟ آنگاه دست راست خود را نخست بر ریش و سپس بر سر خود کشید و از منبر فرود آمد.(۲۵)
در کشف الغمه به نقل از خوارزمی نیز یکی از فرمایشات حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در این باره نقل شده است:
«قَالَ أَبُو الْمُؤَیَّدِ الْخُوَارِزْمِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِ الْمَنَاقِبِ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی سِنَانٍ الدُّؤَلِیِ: أَنَّهُ عَادَ عَلِیّاً فِی شَکْوَى اشْتَکَاهَا قَالَ فَقُلْتُ لَهُ لَقَدْ تَخَوَّفْنَا عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فِی شَکْوَاکَ هَذِهِ فَقَالَ لَکِنِّی وَ اللَّهِ مَا تَخَوَّفْتُ عَلَى نَفْسِی لِأَنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ (ص) یَقُولُ إِنَّکَ سَتُضْرَبُ ضَرْبَهً هَاهُنَا وَ أَشَارَ إِلَى صُدْغَیْهِ فَیَسِیلُ دَمُهَا حَتَّى تَخْضِبَ لِحْیَتُکَ وَ یَکُونُ صَاحِبُهَا أَشْقَاهَا کَمَا کَانَ عَاقِرُ النَّاقَهِ أَشْقَى ثَمُود.»(۲۶)
أبو المؤید خوارزمى رحمه اللَّه روایت کند در کتاب مناقب مرفوع به ابى سنان دؤلى که او گوید: من به عیادت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) رفتم و آن حضرت در بستر بیماری بود. گفتم که یا امیر المؤمنین بر تو از این بیمارى می ترسم. فرمود: و اللَّه من بر نفس خود نمی ترسم زیرا که من از رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) که صادق و مصدق است شنیده ام که به من فرمودند: زود باشد بر این جاى تو ضربتى بزنند ــ و به دست مبارک اشارت کرد به طرف سر مبارک خود ــ که سیلان خون محاسن ترا رنگین کند و زننده آن ضربت شقى ترین امت باشد چنانچه پى کننده ناقه شقىترین قوم ثمود بود.(۲۷)
در بصائرالدرجات نیز یکی از یاران امام نقل می نماید که سالها قبل از شهادت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) ابن ملجم (لعنه الله علیه) را به عنوان قاتل خود به یارانشان معرفی نمودند:
«حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ: دَخَلَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ عَلَى أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (ع) فِی وَفْدِ مِصْرَ الَّذِی أَوْفَدَهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ (ره) وَ مَعَهُ کِتَابُ الْوَفْدِ قَالَ فَلَمَّا مَرَّ بِاسْمِ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ مُلْجَمٍ قَالَ أَنْتَ عَبْدُالرَّحْمَنِ لَعَنَ اللَّهُ عَبْدَالرَّحْمَنِ قَالَ نَعَمْ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ أَ مَا وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ إِنِّی لَأُحِبُّکَ قَالَ کَذَبْتَ وَ اللَّهِ مَا تُحِبُّنِی ثَلَاثاً قَالَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ أَحْلِفُ ثَلَاثَهَ أَیْمَانٍ أَنِّی أُحِبُّکَ وَ أَنْتَ تَحْلِفُ ثَلَاثَهَ أَیْمَانٍ أَنِّی لَا أُحِبُّکَ قَالَ وَیْلَکَ أَوْ وَیْحَکَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَأَسْکَنَهَا الْهَوَاءَ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا هُنَالِکَ ائْتَلَفَ فِی الدُّنْیَا وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ فِی الدُّنْیَا وَ إِنَّ رُوحِی لَا تَعْرِفُ رُوحَکَ قَالَ فَلَمَّا وَلَّى قَالَ إِذَا سَرَّکُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى قَاتِلِی فَانْظُرُوا إِلَى هَذَا قَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ أَ وَ لَا تَقْتُلُهُ أَوْ قَالَ تَقْتُلُهُ فَقَالَ مَنْ أَعْجَبُ مِنْ هَذَا تَأْمُرُونِّی أَنْ أَقْتُلَ قَاتِلِی لَعَنَهُ اللَّهُ.»(۲۸)
«ابومحمد از عمران بن موشی از ابراهیم مهزیار از محمد بن عبدالوهاب از ابراهیم بن ابی البلاد از پدرش از یکی از اصحاب امیرالمومنین (علیه السّلام) نقل کرد: عبدالرحمن بن ملجم (لعنه الله علیه) با هیئت مصری که محمد بن ابوبکر آنها را فرستاده بود نزد امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد که نامه هیئت هم همراهش بود. هنگامی که حضرت به اسم عبدالرحمن بن ملجم (لعنه الله علیه) رسید فرمود: تو عبدالرحمنی؟ لعنت خداوند بر عبدالرحمن. گفت: بله ای امیرالمؤمنین، به خدا سوگند که من شما را دوست دارم. حضرت سه مرتبه فرمود: به خدا سوگند دروغ می گویی. او گفت: من سه مرتبه قسم می خورم که شما را دوست دارم. آیا شما سه مرتبه قسم می خورید که من شما را دوست ندارم؟ حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمودند: وای بر تو، خداوند ارواح را قبل از دو هزار سال از اجساد خلق کرد و آنها را در هوا سکنی داد، هر کدام از آن ارواح آن هنگام که همدیگر را شناختند در دنیا مأنوس گشتند و هر کدام که آن موقع همدیگر را نشناختند در دنیا با هم اختلاف پیدا کردند. به راستی روح من روح تو را نمی شناسد. هنگامی که ابن ملجم رفت، حضرت فرمود: اگر دیدن قاتلم شما را خوشحال می کند پس به او نگاه کنید. یکی از یاران گفت: آیا او را نمی کشی؟ یا آیا او را نکشیم؟ حضرت فرمود: شگفتا از این کلام، آیا به من می گویید که قاتلم لعنه الله را بکشم؟»(۲۹)
در مقتل الامام امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) ابن ابی الدنیا و الطبقات الکبرى نیز گزارش شده است که حضرت امیرالمومنین یک هفته قبل از شهادت خویش خبر از این واقعه داده بودند:
«حدّثنا الحسین حدّثنا عبد اللّه حدّثنا خلف بن سالم حدّثنا أبو نعیم حدّثنا سلیمان بن القاسم قال: حدّثتنی أمّی عن أمّ جعفر سریّه علیّ قالت: إنّی لأصبّ على یدیه الماء [إذ] أخذ بلحیته فرفعها إلى أنفه [و قال: واها لک] لتخضبنّ [یوم الجمعه] بدم. [قالت:] فما مضت الجمعه حتّى أصیب و أصیب یوم الجمعه.»(۳۰)
«حسین از عبد اللّه ما را حدیث کرد که مىگفته است خلف بن سالم از ابو نعیم از سلیمان بن قاسم براى ما از گفته مادرش نقل کرد که ام جعفر کنیز حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) گفت: در حالى که آب بر دست حضرت على (علیه السّلام) مى ریختم ناگاه ریش خود را گرفت و به سوى بینى خود بلند کرد و فرمود اى واى تو که روز جمعه به خون آغشته خواهى شد. ام جعفر مى گوید هنوز یک جمعه نگذشته بود که به روز جمعه مضروب شد.» (۳۱)
گزارش دیگری نیز در این باره در کتاب الطبقات الکبری آمده است:
«قال أخبرنا وکیع بن الجراح قال أخبرنا الأعمش عن سالم بن أبی الجعد عن عبد الله بن سبع قال سمعت علیا یقول: لتخضبن هذه من هذه فما ینتظر بالأشقى. قالوا: یا أمیر المؤمنین فأخبرنا به نبیر عترته. فقال: إذا و الله تقتلوا بی غیر قاتلی. قالوا: ما تقول لربک إذا أتیته؟ قال: أقول اللهم ترکتک فیهم فإن شئت أصلحتهم و إن شئت أفسدتهم.»(۳۲)
وکیع بن جراح از اعمش از سالم بن ابى جعد از عبد اللَّه بن سبع نقل مى کند: شنیدم حضرت على (علیه السّلام) فرمود: همانا ریش من از خون سرم خضاب خواهد شد و شقى ترین مردم منتظر چیست، گفتند: اى امیر المؤمنین بگو آن کیست تا جانش را بستانیم. فرمود: در این صورت به خدا سوگند در قبال خون من کسى غیر از قاتل مرا کشته اید. گفتند: در این صورت چون به محضر پروردگارت برسى چه پاسخى مى دهى؟ فرمود: عرضه خواهم داشت: پروردگارا تو را میان ایشان باقى گذاشتم اگر خواهى ایشان را به صلاح آور و اگر خواهى ایشان را تباه کن.(۳۳)
در این مجال به ذکر دو فرمایش از حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)می پردازیم که نحوه شهادت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) توسط نگون بخت ترین مردم را به ایشان اطلاع داده بودند. در کتاب خصایص امیرالمومنین (علیه السّلام) از نسائی در این باره آمده است:
«أخبرنی محمّد بن وهب بن عبد اللّه بن سماک بن أبی کریمه الحرانی قال: حدّثنا محمّد بن سلمه قال: حدّثنا [محمّد] بن إسحاق عن یزید بن محمّد بن خثیم عن محمّد بن کعب القرظی عن محمّد بن خثیم عن عمّار بن یاسر قال: کنت أنا و علیّ بن أبی طالب رفیقین فی غزوه العشیره فلمّا نزلها رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و سلم) و أقام بها رأینا أناسا من بنی مدلج یعملون فی عین لهم أو فی نخل، فقال لی علیّ: «یا أبا الیقظان، هل لک [فی] أن نأتی هؤلاء [القوم] فننظر کیف یعملون»؟ قال: قلت: إن شئت. فجئناهم فنظرنا إلى عملهم ساعه، ثمّ غشینا النوم فانطلقت أنا و علیّ حتّى اضطجعنا فی ظلّ صور من النخل و فی دقعاء من التراب فنمنا فو اللّه؛ ما أنبهنا إلّا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم یحرّکنا برجله و قد تتربّنا من تلک الدقعاء الّتی نمنا فیها فیومئذ قال رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و سلم) لعلیّ: «ما لک یا أبا تراب» لما یرى ممّا علیه من التراب ثمّ قال: «أ لا أحدّثکما بأشقى النّاس [رجلین]»؟ قلنا: بلى یا رسول اللّه. قال: «أحیمر ثمود الّذی عقر الناقه و الّذی یضربک یا علیّ؛ على هذه» و وضع یده على قرنه «حتّى یبلّ منها هذه» و أخذ بلحیته.»(۳۴)
محمد بن وهب بن عبدالله بن سماک بن ابو کریمه الحرانی از محمد بن سلمه از [محمد] بن اسحاق از یزید بن محمد بن خیثم از محمد بن کعب قرظی از محمد بن خثیم از عمّار یاسر نقل می کند: من با على در نبرد عشیره همراه بودم چون رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلم) در آنجا فرود آمدند و ماندند مردانى از طایفه بنى مدلج را دیدیم که در نهرشان یا نخلستانشان کار مى کنند. حضرت على (علیه السّلام) به من گفت: آیا حاضرى نزد آنان رویم و کارشان را نگاه کنیم؟ گفتم: اگر مى خواهى. با هم نزد آنان رفتیم و ساعتى به کارشان نگریستیم آنگاه خواب ما را فرا گرفت. با على (علیه السّلام) در سایه درختان نخل روى زمین خاکى به پهلو دراز کشیدیم و خوابمان برد. به خدا سوگند، کسى جز رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلم) ما را از خواب بیدار نکرد با پایشان ما را تکان دادند و ما از آن زمینى که در آن خوابیده بودیم، خاک آلوده شده بودیم. در آن روز رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلم) که خاکها را بر حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) دیدند؛ فرمود: «اى ابا تراب، تو را چه مى شود آیا شما را به دو مرد از نگون بخت ترین مردمان آگاه نکنم؟» گفتیم: آرى اى رسول خدا. فرمود: « [شخصى ملقّب به] احیمر از قوم ثمود که ناقه [صالح] را پى کرد و کشت و اى على، آن که به این جاى تو شمشیر مى زند.» و دستشان را بر فرق ایشان نهادند. سپس محاسن على (علیه السّلام) را گرفتند و چنین ادامه دادند: «تا آن که از خون آن، اینجا خضاب شود.»(۳۵)
در نقل دیگری نیز حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) به حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) می فرمایند شقى ترین آخرین امت ایشان را به شهادت می رساند:
«قال: أخبرنا عبید الله بن موسى قال أخبرنا موسى بن عبیده عن أبی بکر بن عبید الله بن أنس أو أیوب بن خالد أو کلیهما أخبرنا عبید الله أن النبی (ص) قال لعلی: یا علی من أشقى الأولین و الآخرین؟ قال: الله و رسوله أعلم قال: أشقى الأولین عاقر الناقه و أشقى الآخرین الذی یطعنک یا علی و أشار إلى حیث یطعن.»(۳۶)
«عبید اللَّه بن موسى از موسى بن عبیده از ابو بکر بن عبید اللَّه بن انس یا از ایوب بن خالد یا از هر دو از قول عبید اللَّه نقل مى کند: پیامبر (صلی الله علیه و آله) به حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمود: اى على شقى ترین پیشینیان و شقى ترین آخرین امت کیست؟ گفت: خدا و پیامبرش داناترند، فرمود: شقى تر پیشینیان آن کسى است که ناقه صالح را پى کرد و کشت و شقى ترین آخرین امت آن کسى است که به تو ضربت خواهد زد و اشاره به فرق سر على (ع) که محل ضربت خوردن بود فرمود.»(۳۷)
پانوشتها
(۱)إعلام الورى، جلد۱، صفحه ۳۹۰ – ۳۸۹
(۲) زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام، صفحه ۲۸۸
(۳) مقتل الإمام أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه ۲۶ – ۲۵
(۴) ترجمه مقتل الإمام أمیر المؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه ۴۰ – ۳۸
(۵) إعلام الورى، جلد۱، صفحه ۳۹۰
(۶) زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام، صفحه ۲۹۰ – ۲۸۹
(۷) الطبقات الکبرى، جلد۳، صفحه ۲۹ – ۲۵
(۸) مقتل الإمام أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه ۳۲
(۹) ترجمه مقتل الإمام أمیر المؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه۵۰ – ۴۹
(۱۰) مقتل الإمام أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه ۲۶
(۱۱) ترجمه مقتل الإمام أمیر المؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه ۴۰
(۱۲) مقتل الإمام أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه ۳۷ – ۳۶
(۱۳) ترجمه مقتل الإمام أمیر المؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه ۵۷-۵۶
(۱۴) أنساب الأشراف، جلد۲، صفحه ۴۹۳
(۱۵) المناقب، ابن شهرآشوب، جلد۳، صفحه۳۰۸ – ۳۰۷ – بحار الأنوار، جلد ۴۲، صفحه ۲۰۰ – ۱۹۹
(۱۶)ترجمه بحار الانوار، صفحه ۲۱۹ – ۲۱۸
(۱۷)الطبقات الکبرى، جلد۳ ، صفحه ۲۴
(۱۸) ترجمه الطبقات الکبرى، جلد ۳، صفحه ۲۶ – ۲۵
(۱۹) مقتل الإمام أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب (ع) ،صفحه ۴۲ – ۴۱
(۲۰)إعلام الورى، جلد۱، صفحه ۳۹۲ – ۳۹۱
(۲۱) زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام،صفحه ۲۹۱
(۲۲)بحار الأنوار، جلد۴۲ ، صفحه۱۹۱- عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد۱، صفحه ۵۴ – ۵۲
(۲۳) ترجمه عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد۱، صفحه۱۰۱
(۲۴) مقتل الإمام أمیر المؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه ۳۴ – ۳۳
(۲۵) ترجمه مقتل الإمام أمیر المؤمنین على بن أبى طالب (ع)، صفحه ۵۳ – ۵۱
(۲۶) کشف الغمه فی معرفه الأئمه، جلد۱،صفحه۴۲۷ – بحار الأنوار، جلد ۴۲، صفحه۱۹۴- ۱۹۳
(۲۷) ترجمه کشف الغمه، جلد۱، صفحه۵۶۹
(۲۸) بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، جلد۱، صفحه ۸۹ – ۸۸ – بحار الأنوار، جلد ۴۲ ، صفحه ۱۹۶
(۲۹)ترجمه بحارالانوار، صفحه ۲۱۴
(۳۰) مقتل الإمام أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب (ع)،ص:۶۱ – الطبقات الکبرى، جلد۳، صفحه۲۵
(۳۱)ترجمه الطبقات الکبرى، جلد۳، صفحه۲۷
(۳۲)الطبقات الکبرى، جلد۳، صفحه۲۵ – ۲۴
(۳۳)ترجمه الطبقات الکبرى، جلد۳، صفحه۲۷
(۳۴) خصائص أمیر المؤمنین، جلد۱، صفحه۱۵۸ – ۱۵۶
(۳۵)ویژگیهاى على بن ابى طالب (علیهما السلام)، صفحه۱۵۹ – ۱۵۸
(۳۶) الطبقات الکبرى، جلد۳، صفحه ۲۵
(۳۷) ترجمه الطبقات الکبرى، جلد۳، صفحه۲۷
منابع
– إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسى، قم، آل البیت، ۱۴۱۷ ق.
- الطبقات الکبرى، ابن سعد کاتب واقدى، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ ق.
– انساب الأشراف، البلاذرى، تحقیق محمد باقر المحمودی، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ۱۹۷۷/۱۳۹۷
– بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
– بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد صلّى الله علیهم، محمد بن حسن صفار، ۱جلد، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ق.
– ترجمه بحارالانوار، محمدباقر بن محمدتقی علامه مجلسی، مترجم: گروه مترجمان، تهران، کتاب نشر، ۱۳۹۲
– ترجمه طبقات کبرى، ابن سعد کاتب واقدى، مترجم محمود مهدوى دامغانى، تهران، فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴
– ترجمه مقتل الإمام أمیر المؤمنین على بن أبى طالب (ع)، ابن ابى الدنیا، مترجم محمود مهدوى دامغانى، مشهد، تاسوعا، ۱۳۷۹ ش.
– خصائص أمیر المؤمنین، احمد بن شعیب نسائى، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۲ ش.
– زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام (ترجمه إعلام الورى)، فضل بن حسن طبرسى، مترجم عزیز الله عطاردى، تهران، اسلامیه، ۱۳۹۰ ق.
– عیون أخبار الرضا علیه السلام، محمد بن على ابن بابویه، ۲جلد، تهران، جهان، چاپ: اول، ۱۳۷۸ق.
– عیون أخبار الرضا علیه السلام، محمد بن على ابن بابویه، مترجم: حمید رضا مستفید و على اکبر غفارى، تهران، صدوق،۱۳۷۲
– کشف الغمه فی معرفه الأئمه، محدث اربلى، قم، رضى،۱۴۲۱ ق.
– کشف الغمه، على بن عیسى اربلى، ترجمه و شرح زواره اى، تهران، انتشارات إسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۸۲ ش.
– مقتل الإمام أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب (ع)، ابن أبى الدنیا، قم، مجمع إحیاء الثقافه الإسلامیه، ۱۴۱۱ ق.
– مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، ۴ جلد، قم، علامه، چاپ اول، ۱۳۷۹ ق.
– ویژگیهاى على بن ابى طالب علیهم السلام، احمد بن شعیب نسائى، مترجم فتح الله نجارزادگان، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۲ ش.
https://imamhussain.org/