SHIA-NEWS شيعه نيوز:به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، «شيخ عباس حاج محمدعلي كشوان
آلشيخ» كليددار وخادم اقدم مرقد مبارك حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) بود كه
اكنون بعد از 40 سال خدمت بازنشسته شده است.
طبق گفته وي، اجداد حاج عباس از 400 سال قبل از ايران به عراق مهاجرت
كرده و 12 نسل در اين شغل با افتخار خادمي قمر بي هاشم مشغول بودهاند،
بنابر اين شاهد معجزات و كرامات زيادي از علمدار تشنه لب كربلا بوده كه
براي دوستداران حضرتش مغتنم است.
در خاطرات وي آمده است: حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) از مظاهر جلال الهي
است به گونهاي كه سوگند به حضرت در چشم عربها جايگاهي عجيب دارد و از
مهمترين سوگندهاست. اگر كه بين قبيلهها نزاع درميگيرد و كار به دادگاه
ميكشد و پس از چند سال به نتيجه نميرسند، ميگويند: «پيش ابوالفضل(عليه السلام)
ببريم».
به در آستانه مقدس كه ميرسند، قبيلهاي كه ناحق است، با شرمندگي
ميگويد: «همين جا بس است، نه ناحقام، شما را به ابوالفضل(عليه السلام) مرا به حرم
نبريد، به صحن ابوالفضل(عليه السلام) نبريد، ميترسم!»
شيخ عباس با اين مقدمه حكايتي ديگر از ديدههايش را باز ميگويد تا
با بيان اين حكايت به والايي جايگاه حضرت نزد خداوند ذوالجلال تاكيد كنند.
حكايت شيخ شنيدني است:
يكي از شيوخ عرب هفت پسر و يك دختر داشت و برادري فقير.
برادرزادهاش خواستگار دختر عمو بود، به عموي توانگرش گفت: «عموجان! من چيزي براي ازدواج ندارم».
عمو كه راضي به اين وصلت نبود، با اين وجود پسر با دختر عمو وصلت كرد،
اما پس از چندي سر به ناسازگاري گذاشت و از عمو زميني ديگر درخواست.
عمو گفت: «اين زمين را براي پسر بزرگم گذاشتهام، به شما كه زمين
دادهام». برادرزاده نمكنشناس عمويش را تهديد كرد كه آبرويش را خواهد
برد، عمو كه از ناجنسي برادرزاده و دامادش با خبر نبود، اعتنايي نكرد.
مدتي بعد، برادرزاده به عمويش پيغام داد كه دخترش در هنگام ازدواج پاكدامن نبوده است.
عمو كه قلبش از غصه آتش گرفته بود، برافروخته شد و گفت: «بيحيا! اگر
دخترم آن گونه بود، چرا همان وقت او را نكشتي؟ تو كه پسر عمويش بودي،
غريبه نبودي!».
در ميان قبايل عرب رسم بر اين است كه در چنين مواقعي زن را ميكشند و هيچ مرجعي هم به آنها اعتراض نميكند.
در پي اين ماجرا، وقتي برادرزاده بد ذات بر موضوع اصرار كرد، پدر دختر
قبري كند و افراد قبايل مختلف را فرا خواندند، تا با قول خودشان لكه ننگ
را از بين ببرند.
شبي كه قرار بود، دختر را بكشند، يكي از افراد قبيله گفت: «اگر شما
اين دختر را بكشيد، فردا از شما بپرسند «چرا و به چه جرمي او را كشتيد؟»،
چه جوابي داريد؟
پدر دختر گفت: «خوب، چاره كار چيست؟»
مرد گفت: «شما ايشان را به حرم حضرت ابوالفضل(عليه السلام) ببريد، اگر قسم خورد
و نترسيد كه حرفي نيست. اما اگر قسم نخورد، پيداست كه دختر شما پاك است،
چرا ميخواهيد اين بيچاره را بكشيد؟
حاضران قبول كردند، پسر را همراه با دختر، مادر و خاله نزد كليددار بردند، پنجاه نفر از افراد قبيله نيز شاهد بودند.
كليددار رو به من كرد و گفت: «حاجعباس! اين پسر بيحيا و دروغگوست، من نميتوانم اين كار را انجام دهم. شما برعهده بگيريد!»
من به پسر گفتم: «هنوز وقت باقي است، ميتواني حرفت را پس بگيري و اين
مردم پي كارشان بروند و خودت هم بروي. هر چه بخواهي به شما ميدهم».
پسر گفت: «ابدا، ابدا».
پرسيدم: «قسم ميخوري؟»
گفت: «بله، قسم ميخورم».
از او خواستم سه قدم به جلو بردارد، رو به ضريح بالاي سر حضرت
ابوالفضل(عليه السلام) بايستد و دو دستش را بلند كند، همان كلمات را كه من ميگويم،
تكرار كند.
گفتم: «بگو، والله بحق هذا العباس - يعني قسم به خدا، به حق اين عباس(عليه السلام)».
پسر گفت: «والله، بحق هذا العباس...».
اين را كه گفت، دهانش باز ماند.
اما دختر كه قرار بود، كشته شود، با حضرت ابوالفضل(عليه السلام) حرف ميزد:
«ابوفاضل! آقا! من اين طورم؟» ابدا، باكش نبود. به هيچ لكنت و هراسي، سه
بار اين را گفت و به ضريح خيره شد.
من ديگر يقين كردم كه حضرت ابوالفضل(عليه السلام) در مقابل اين دختر ايستاده و او حضرت را به طور آشكار ميبيند.
انگار قيام برپا شده بود، جنازه پسر مثل چوب خشك روي زمين افتاده بود،
جنازه را برداشتند، تا وقتي جنازه در حرم بود، يك قطره خون از آن بيرون
نيامد، اما تا جنازه را به صحن بردند، خون از دهان و دماغ و گوشش بيرون
زد.
دختر همچنان با حضرت حرف ميزد و ميگفت: «الله، الله، ابوفاضل! نعم، نعم، ابوفاضل! اين كرامت شماست».
برادران دختر او را در آغوش گرفتند و تكريم كردند و مردم كربلا نيز به ديدن دختر ميآمدند و از او تبرك ميجستند.
حاج شيخ عباس خادم پير حرم ماه بنيهاشم(عليه السلام) ميگويد: در اواخر حكومت
صدام رژيم بعث او را از كار بركنار كرده و به بغداد تبعيد ميكند، تا در
مسجدي كه پسر عموي صدام كه عليالظاهر مردي بدزبان بوده به خدمتگزاري
مشغول شود.
او ميگويد: در ابتداي ورود به دلم گذاشت كه چاه عميقي برايم كندند،
اما خدا نخواست كه من در آنجا ذليل و خوار شوم، در اولين روز ورود به
پسرعموي صدام كه در كتابخانهاش نشسته بود و كتاب ميخواند گفتم:
«سلامعليكم»، او حتي سرش را بلند نكرد ولي زيرلب گفت «هي» در دلم به حضرت
ابوالفضل(عليه السلام) توسل كرده و گفتم يا ابوالفضل اين رسمش نيست، آيا حق من اين
بود؟
پسر عموي صدام يك باره سرش را بلند كرد و گفت: «ها، ها، آقا ببخش! آقا ببخش! امري، فرمايشي داشتيد؟»
گفتم: «مرا پيش شما فرستادهاند».
پرسيد: شما سيدعباس هستيد؟»
گفتم: «بله». - برادران سني مرا سيد عباس صدا ميزدند.
از جا بلند شد و مرا به احترام در كنارش نشاند. من در دلم از حضرت ابوالفضل(عليه السلام) تشكر كردم.
پسر عموي صدام گفت: «شما اول هر ماه اينجا ميآيي و حقوقت را ميگيري.
شما سرور ما هستيد. آقاي ما هستيد. شما خادم ابوالفضل(عليه السلام) هستيد، به شما بد
كردند. خيالتان راحت، از اين پس كسي با شما كاري ندارد، آنقدر به من
احترام ميكرد كه به محض مراجعه من گروهي را ميهمان و اطعام ميكرد و نماز
جماعت برگزار ميشد.
پيش از سقوط صدام بود، خواستار بازنشستگي شدم و گفتم: «ديگر حال رفت و آمد ندارم.»
پسر عموي صدام گفت: «شما فقط سر ماه بيا اينجا سري به ما بزن!» گفتم:
«خيلي ممنون! حالش را ندارم تو را به حق موسي بن جعفر(عليه السلام) با بازنشستگي من
موافقت كنيد!» پذيرفت و من به كربلا بازگشتم.
* ماجراي سرداب حرم مطهر
اما ماجراي سرداب حرم مطهر حضرت ابوالفضل(عليه السلام) از زبان شيخ عباس:
زير حرم ابوالفضل(عليه السلام) حرمي كوچك قرار دارد. آنجا دو تا چشمه آب بود كه
در دو طرف حرم ميجوشيدند آب چشمهها مانند تگرگ بود، شفاف و خوشگوار،
بهتر از آبهاي معدني.
پيش از روي كار آمدن بعثيان، كارشناسي آوردند كه گفت: «آب اين چشمهها آلوده است و آدم را مريض ميكند.»
هر دو چشمه را كور كردند. ما بنابر عادت، ماهي يكي دو بار به سرداب
ميرفتيم، يك بار كه به سرداب رفتيم، ديديم اطرافش خيس است، خيال كرديم كه
رطوبت بيرون زده است، اما روز بعد آب بيشتر شد، بيشتر و بيشتر، تا حالا كه
به كمر انسان ميرسد.
اين آب چند ويژگي دارد. اول اين كه اگرچه راكد است، هرگز رنگ و طعم
آن از دست نرفته و گنديده نشده است. شفاف، زلال، خنك، با بوي عطر، كه
شفابخش است.
ويژگي دوم آن كه سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(عليه السلام) است و
اين قبر با اين كه 700 سال پيش، زمان عضدالدوله ديلمي ساخته شده، آب از
ديواره دور قبر به داخل نفوذ نميكند.
جالب آنكه كارشناساني كه آب چشمه را كور كردند؛ پس از مدتي عقوبتهاي زيادي ديدند.