به گزارش «شیعه نیوز»، ایران با مرکزیت دانشگاه جندی شاپور از مراکز مهم پزشکی ایران باستان بود که توانست مدتها پرچمدار این علم در جهان شده و طبیبان بنامی چون جورجیس، یختیشوع، جبرائیل فرزند بختیشوع و شاپور بن سهل را بپروراند.
بعد از ظهور اسلام، طبیبان جندی شاپور به مرکز علمی جهان اسلام در بغداد رفتند و علم به جهان اسلام منتقل شد. اشتیاق مسلمانان برای کسب علم به حدی بود که به اطلاعات موجود در جهان اسلام بسنده نکرده و با برپایی نهضت ترجمه در انتقال مستقیم علوم از نقاط مختلف جهان به بغداد کمک کردند.
میراث گرانبهای پزشکان قرون اولیه اسلامی برای پیشرفت پزشکی مانند همه دستاوردها در دوران رخوت و رکود از تکاپو و رشد باز ایستاد. هرچند نمیتوان با اطمینان گفت که در این دوره هیچ پیشرفتی در پزشکی صورت نگرفت، اما در مقایسه با گذشته شکوفایی نداشته و آن را باید در حد تالیف چند کتاب، البته بسیار مفید، دانست.
بخش اعظمی از طب سنتی ما شفاهی بود که از نسلی به نسل دیگر رسیده و در میان روستاییان و عشایر گسترش بسیار داشت که عموما سواد چندانی نداشتند. آنچه در زمینه گیاهشناسی و داروسازی گیاهی، آموخته بودند منتقل میکردند.
گروه دیگر مکتب رفتههایی بودند همت کرده، کتاب خوانده و محضر استاد دیده. این گروه در طب سررشته داشته و آگاهانه به امر طبابت میپرداختند. آنان حکیم و حکیمباشی نامیده میشدند، اما این گروه که تخصصیتر درس میخواندند و نوشته فارسی و عربی را میشناختند، کم بودند. بعد از حکیمباشی، چشمپزشکان سنتی بودند که کحال شهرت داشتند و با حکیم متفاوت بودند. آنان جراحی پیچیده چشم، پلک چشم، کجی مژگان، سبل، تراخم، ناخنک و حتی آب مروارید و میل زندن را انجام میدادند.
در سلسله مراتب طبیبان باید از جراحان نیز نام برد. این گروه، بر خلاف مهارتی که در گذشته داشتند در دوره صفویه تا اوسط دوره قاجاریه به انحطاط کشیده شدند. اما گاهی اتفاق میافتاد که کار جراحی چنان موفقیتآمیز میشد که نقل مجالس و کتابها میشد.
اما روند آموزشی طب در ایران به این صورت بود که علاقهمندان به طب و طبابت در ایران برای طبیب شدن باید پس از طی مقدمات اولیه خواندن صرف و نحو و تحصیل حکمت الهی (فلسفه) و در مطب پزشکان به فرا گرفتن حکمت طبیی (طب و غیره) میپرداختند و پس از مدتی و کسب اطلاعات اندک، خود را طبیب مینامیدند و به درمان بیماران مشغول میشدند. این روش تا دوران ناصرالدین شاه و صدارت امیرکبیر در ایران رایج بود و بیماران به صورت سرپایی و در منزل درمان میشدند. چون بیمارستانی در ایران نبود.
از طرف دیگر پیروان طب قدیم که در میان آنان پزشکان دانشمند و فاضل بسیاری بودند، اصولا به طب جدید اعتقاد و ایمان نداشتند و حتی آن را مقصر میدانستند. از جمله حاجی بابا شیرازی، ملک اطبا که از دانشمندان اوایل قرن ۱۳ هجری و دارای تالیفات ارزشمند و معاصر فتحعلیشاه، محمدشاه و ناصرالدین شاه بوده است.
حکیمباشیهای معروف ایرانی
حکیمباشی به روسای پزشکی دربار، پزشکان بزرگ و همچنین گاهی به هر یک از طبیبان اطلاق میشد. میرزا مسیح تهرانی و میرزا احمد طبیب اصفهانی، از حکیمباشیان بزرگ دوران آغا محمدخان قاجار بودند که او را در سال ۱۲۰۵ قمری از عارضه سکته نجات دادند.
از حکیمباشان معروف زمان فتحعلی شاه، میرزا معز اصفهانی، میرزا احمد اصفهانی، میرزا حسین، میرزا نظر عالی و میرزا احمد تنکبانی را میتوان نام برد. میرزا علی طبیب در سال ۱۲۳۹ قمری در همدان در غیاب استاد خود به درمان نقرس محمد میرزا فرزند عباس میرزا پرداخت و ملقب به حکیمباشی شد. میرزا، اندیشه عرفانمابانه داشت و پس از مرگ فتحعلی شاه از ارکان دولت محمدشاه به حساب آمد و داعیه صدراعظمی داشت.
میرزا احمدخان حکیمباشی فرزند محمدحسین شریف تنکابنی از پزشکان و حکیمباشیان بزرگ دوران فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار است و سه رساله از او به جا مانده است.
ورود پزشکان فرنگی به ایران
طب غربی در زمان صفویه و با پزشکان و مبلغان مذهبی در ایران شناخته شد و نادرشاه اولین شاه ایران بود که از نماینده انگلیسی مقیم اصفهان درخواست استخدام پزشک اروپایی کرد و نتیجه آن حضور پزشکی فرانسوی در دربار نادرشاه بود، اما در دروه قاجار این حضور پررنگتر شد.
نخستین پزشکی که با هیاتهای اروپایی به ایران عهد قاجار سفر کرده «نایب جراح بریگز» است که همراه با کاپیتان ملکم نماینده هند شرقی در قالب یک هیات کوچک وارد ایران شد. به دنبال آن در سال ۱۲۲۳ قمری پزشکی فرانسوی همراه با ژنرال گاردن به ایران آمد و در نفوذ طب جدی اثرات زیادی برجای گذاشت. وی پس از رسیدن به تهران درمانگاهی تاسیس کرد. منتهی از نام این پزشک اطلاعی در دست نیست.
«هارد فورد جونز» سفیر انگلیس که در سال ۱۲۲۳ قمری به ایران آمد، جراحی به نام «کمپل» را با خود به همراه داشت. کمپل که قبلا در بوشهر خدمت کرده بود به تبریز رفت و پزشک مخصوص نایب السلطنه عباس میرزا شد.
«چارلزکورمیک» در سفر سوم ژنرال ملکم به تهران آمد و پس از مرگ کمپل به تبریز رفت. وی همان کسی است که روش آبلهکوبی را در سال ۱۲۲۸ قمری در ایران مطرح و رواج داد. در سال ۱۲۴۹ که عباس میرزا در خراسان به شدت بیمار شد، دکتر کورمیک برای معالجه وی به آن سو عزیمت کرد و در راه درگذشت. عباس میرزا نیز سه هفته بعد فوت کرد.
پس از مرگ «کمپل» پزشک جوانی به نام «جان مک نیل» به ایران آمد، زبان فارسی آموخت و در دربار نفوذ کرد و پزشک مخصوص فتحعلی شاه شد. مک نیل پس از ۱۶ سال به معاونت کمپانی هند شرقی در ایران برگزیده شد. وی در زمان محمد شاه، مدتی سفیر انگلیس در ایران بود و در اردوکشی آن پادشاه در هرات خودسرانه دخالت کرد و موجب حمله انگلیس به خارک شد. مک نیل در سال ۱۲۵۸ بازنشسته شد و از ایران رفت.
نقل است فتحعلی شاه در بحبوبه ناراحتی مزاجی خود با مک نیل درباره سلامتی خود مشورت کرده است. به نظر میرسید که تا این لحظه او اعتقادی به طب اروپایی از خود نشان نداده بود. ولی موقعیت دکتر مک نیل در درمان همسر محبوبش تاج الدوله، او را مطمئن ساخت که این طرز طبابت آن چنان که حکیمباشی او ادعا میکند، اشتباه نیست. از این موقع به بعد دکتر مک نیل طبیب رسمی حرم و افراد دیگر خاندان سلطنت شد.
عباس میرزا نیز برعکس به طب غربی اعتقاد داشت و بدون یک پزشک خارجی سفر نمیکرد. دکتر کورمیک سالها در تبریز اقامت داشت و در موارد لزوم شاهزاده را تحت درمان قرار میداد.
عباس میرزا در سال ۱۲۲۶ قمری دو نفر و چهار سال بعد پنج نفر دیگر را برای تحصیلات عالیه به اروپا فرستاد. محمد شاه نیز پنج نفر محصل به پاریس اعزام کرد. میرزا بابا دکتر (میرزا بابا افشار) میرزا جعفر طبیب، میرزا یحیی حکیم، میرزا صادقخان و بسیاری دیگر از محصلین طب را میتوان برشمرد که به مرور با هزینه دولت و یا در مواقعی به هزینه شخصی به اروپا سفر کرده و تحصیلات خود را در زمینه طب نوین آغاز و تکمیل کردهاند.
اولین محصلین اعزامی به فرنگ
میرزا حاجی بابا افشار فرزند یکی از صاحبمنصبان شاهزاده عباس میرزا نایبالسلطنه اولین محصلی بود که به اتفاق محمدکاظم پسر نقاش باشی، از طرف آن شاهزاده و قائم مقام فراهانی برای تحصیل طب و شیمی و نقاشی به اروپا فرستاده شدهاند.
داستان از این قرار بود که عباس میرزا نایب السلطنه قصد داشت برای نشر و آشنایی تمدن جدید در ایران و فرا گرفتن علوم و فنون و زبان اروپاییان، عدهای محصل و صنعت آموز را همراه با سفیری که به انگلستان رهسپار میشد، به آن کشور بفرستند.
چون انتخاب و فرستادن سفیر به تأخیر افتاد، هنگامی که «سرهار فورد جونز» به جانب انگلستان برمیگشت در تبریز به حضور عباس میرزا رسید، آن شاهزاده میل شدیدی به فرستادن محصل به فرنگستان نشان داده بود و سفیر انگلستان پذیرفت که دو نفر از جوانان ایرانی را با خود به لندن ببرد. آن که بزرگتر بود محمد کاظم نام داشت که بر اثر بیماری جان خود را در اروپا از دست داد.
اصولاً در دوره قاجار پزشکان خارجی، بعد از ورود به دربار ایران به اطلاعات بسیاری دست مییافتند و از این طریق خدمات حیاتی را چه در زمانی که در ایران و در چه زمانی که به کشورشان باز میگشتند، برای دولت خود ارمغان میبردند. از این رو به احتمال قوی شاهزاده عباس میرزا با انتخاب رشته تحصیلی حاجیبابا خواسته است خود را از پزشکان خارجی بینیاز سازد و در صورت امکان او را پایهگذار علوم جدید در ایران کند.
حاجی بابا در ایام تحصیل دانشجویی کوشا بود و قسمتی از تحصیلات خود را در آکسفورد گذرانده و در عین حال با رجال و سیاستمداران و دانشمندان حشر و نشر داشته است. در مجموع حاجی بابا از سال ۱۲۲۶ تا سال برگشت گروه دوم دانشجویانی که برای تحصیل به لندن فرستاده شدند به مدت ۸ سال در انگلستان اقامت داشت. پس از آن به ایران بازگشت.
در سال۱۲۳۰ قمری که دسته دوم محصلین ایران به لندن رسیدند، با آن ارتباط حاصل کرد و در مشکلاتی که برایشان پیش آمد راهنما و یاور آنان بود. حاجی بابا و همراهان در ماه ربیع الاول ۱۳۲۵ هجری قمری به تبریز رسید و هرکدام از طرف دستگاه ولیعهد به شغلی منصوب شدند. حاجی بابا در دستگاه عباس میرزا سمت حکیمباشی یافت و تا شاهزاده زنده بود این سمت را حفظ کرد. در آخرین روزهای حیات عباس میرزا دکتر کورمیک انگلیسی به مداوای او میپرداخت و حاجیبابا دستیار وی بود. آنقدر مورد اعتماد و اطمینان عباس میرزا نایب السلطنه قرار داشت که نایب السلطنه را چند ماه پیش از مرگ خود به همراه محمد حسین خان زنگنه، مامور سفارت در دربارهای روس و انگلیس کرده بود. ماموریتی که به علت مرگ نابههنگام عباس میرزا هرگز صورت نگرفت.
تاسیس دارالفنون
محمد شاه قاجار در سال ۱۲۴۶ قمری از دنیا رفت. ناصرالدین میرزا بر اثر تدبیر و کفایت میرزا تقی خان، به تهران رسید و تاجگذاری کرد و پس از سلطنت ناصرالدین شاه میرزا تقی خان به نام امیرکبیر خوانده شد. از نوآوریهای امیر کبیر تاسیس دارالفنون بود.
هدف نخست امیر کبیر از ایجاد دارالفنون در درجه اول دانش نظامی و فنی بود. رشتههای اصلی تعلیمات در نظر گرفته در این مدرسه عبارت بودند از پیاده نظام و فرماندهی توپخانه، سوار نظام مهندسی، ریاضیات، نقشه کشی، معدن شناسی، فیزیک، داروسازی، طب و تشریح، تاریخ و جغرافیا و زبانهای خارجی.
با شروع ساخت دارالفنون، امیر به مسیو داودخان ماموریت داد تا در آلمان و اتریش، معلم و افسرانی را برای تدریس استخدام کند. ماموریت وی موفقیتآمیز بود. او توانست هفت معلم را همراه خود بیاورد که در آن سفر، معلمانی به نامهای دکتر پولاک، معلم طب و جراحی، و فوکتی، معلم داروسازی ر امر پزشکی، حضور داشتند. اما ورود آنها با برکناری میرزا تقی خان امیر کبیر همراه شد. میرزا آقاخان نوری پذیرایی سردی از معلمان کرد، اما ناصرالدین شاه که از کشتن امیر نادم بود، حاضر به انجام هیچ تغییری در برنامه صدراعظم سابق خود نبود. ریاست دارالفنون مطابق نظر امیر کبیر به میرزا محمدعلی خان وزیر امور خارجه سپرده شد.
۱۴ شاگرد برای فراگیری اصول علم طب به دکتر پولاک سپرده شد. پولاک ابتدا با کمک مترجم خود، محمدحسین خان قاجار، در کلاس حضور یافت و مترجم گفتههای او را از فرانسه به فارسی ترجمه کرد. گرچه پولاک بعد از چندی متوجه شد که مترجم از گفتههای او سر در نمیآورد، بلکه مطالب غلط مندرج در کتب فارسی را برای شاگردان بازگو میکرد! پولاک فرصت را از دست نداد و خود به فراگیری زبان فارسی پرداخت و با شاگردان کلاس خود از طریق نقاشی و اشارات ارتباط برقرار کرد و با تسلط به زبان فارسی این مشکلات نیز حل شد و حتی اقدام به نگارش کتاب طبی به زبان فارسی کرد.
دکتر پولاک اولین کسی بود که در ۱۲۶۹ جنازه یکی از همکاران خود، «زاتی» اتریشی را کالبدشکافی کرد تا به دلایل مرگ او دست یابد. در همان زمان نیز نخستین بیهوشی و نخستین عمل جراحی را برای بیرون آوردن سنگ مثانه انجام داد.
در سومین سال اقامت پولاک در تهران برای ساخت یک بیمارستان نظامی طرح داد که این طرح به جایی نرسید. سه تن از شاگردان او در دارالفنون بعد از فارغ التحصیلی برای ادامه تحصیل در رشته طبابت به پاریس رفتند.
دارالفنون نقطه آغاز آموزش نوین از جمله پزشکی بود که با فراز و نشیب بسیار مقدمات آموزش جدید را در ایران فراهم کرد. روند پذیرش طب نوین در جامعه سنتی ایران روبه پیشرفت بود. زمانی پایتخت ۳۰۰ هزار نفری فقط ۱۵ دیپلم پزشکی از اروپا داشتند، اما یکباره طبقهای از اطبا که زمانی شاگرد دارالفنون بودند در تهران ظاهر شدند. آنها توانستند آرام آرام جایگزین پزشکان خارجی در کشور شوند.
منابع:
تاریخ طب و طبابت در ایران (از عهد قاجار تا پایان عصر رضاشاه) به روایت اسناد پژوهش و نگارش محسن روستایی
روند تحول پزشکی نوین ایران از دارالفنون تا تاسیس دانشگاه تهران به کوشش: محمدرضا شمس اردکانی، رقیه سادات عظیمی و فرید قاسملو