خواننده خود را معرفي نمي کند و اين رسم تا انتها براي 4 خواننده ديگر هم که به ترتيب جاي خود را به نفر بعدي مي دهند، تکرار مي شود. خانم خواننده 2 قطعه مي خواند و جاي خود را به خواننده جوان تري مي دهد. اين بار هم رهبر گروه، به استقبال خواننده جديد مي رود... زن لباس شب سبز رنگي پوشيده است. دنباله دامنش روي زمين کشيده مي شود. تشويق حضار بلند تر مي شود. به گمان، از ديدن لباس زن به وجد آمده اند تا خواندنش!
مسوول گيشه سرما خوده است. پشت تلفن مي گويد: فقط تا نيم ساعت ديگر وقت داريد که بليط تهيه کنيد! دو سه ساعت بعد، روبروي گيشه ايستاده ام. خانم بيني اش را با دستمال کاغذي مي گيرد و مي گويد: چند تا بليط مي خواهي؟ کدام سانس؟ مي گويم: ارکستر مجلسي بانوان فارس.
يک بليط ده هزار توماني مي خرم و منتظر مي شوم تا مراسم شروع شود. مردي که نقش انتظامات را بازي مي کند، بليطم را نصف ميکند و مي گويد: «خانم ها، بايد موبايل هايتان را تحويل دهيد. رفتيد داخل بحث نکنيد».
وارد ورودي اول مي شوم، سه تا خانم هستند. نفر اول مي گويد: موبايل هايتان را تحويل بدهيد. تلفن همراه را تحويل مي دهم. شماره اي فلزي به دستم مي دهد. نفر دوم مي گويد: کيفتان را ببينم. ام پي تري پليرم را بر مي دارد. «ممنوع است!». مي گويم خبرنگارم. مي گويد: فرقي نمي کند. نفر سوم هم بازرسي بدني مي کند.
وارد حياط تالار وحدت مي شوم. حياط را که رد مي کنم بايد پرده هايي که دور تا دور سالن را کاملا پوشانده است، کنار بزني. اول از همه عظمت تالار مي گيردت و بعد چشمت به دسته ها و سبد هاي گلي مي افتد که يک در ميان توي دست خانم ها است.
پرده ها حفاظ خوبي مي شوند براي آنها که بخواهند کمي راحتتر(!) در سالن بنشينند. يک دور، دور خودم مي گردم بي شباهت به سالن عروسي هم نيست...
سمت راست تالار بوفه است. اين را از بوي نسکافه و قهوه اي که در فضا پخش شده مي فهمم. سمت چپ، خانمي نشسته است و کتاب ها و بروشورهاي بيست و سومين جشنواره موسيقي فجر را مي فروشد.
دنبال رديف 7، صندلي 10، مي گردم. مسوول دم در راهنمايي ام مي کند. درهاي تالار خيلي بلند است. جلوي هر کدام از درها خانمي با حجاب کامل و يونيفرم مخصوص ايستاده است. پرده اي سرمه اي رنگ، از بالا تا پايين سِن را پوشانده است.
دو سبد گل داودي زرد و بنفش تزيين کننده سِن است. يک ميز 6 ضلعي که ليواني آب روي آن جاگير شده است، کنار پايه ميکروفون گذاشته شده. راس ساعت 6 درهاي تالار بسته مي شود. نگاهم به سمت بالا مي رود. سه رديف بالکن سه طرف تالار است. خوشحالم از اينکه جاي خوبي گيرم آمده است. چند نفري روي بالکن ها نشسته اند. ياد اُپراي «مرگ و دوشيزه» مي افتم.
يک دوربين حفاظتي زير بالکن طبقه اول نصب شده است. خانم هاي انتظامات چهار چشمي حواسشان به جمعيت است. چند نفري داخل مي شوند و روي نزديک ترين صندلي هاي دم در مي نشينند. هشت دقيقه اي از ساعت 6 مي گذرد. پرده بالا مي رود، حدود 20 صندلي و يک پيانو که سمت چپ سِن جاگذاري شده است، نمايان مي شوند.
سه ميز، که روي آن ها پارچه ترمه کشيده شده است و سنتورها روي آن نشسته اند؛ 7 ويولون، 2 تار و 2 تنبک هم به پايه صندلي نوازندگان شان تکيه داده اند. نشان بيست و سومين جشنواره بين المللي موسيقي فجر بک گراند سِن و صاحبان سِن است.
يکي دو دقيقه اي مي گذرد، 18 نفر نوازنده که همه کت و شلواري مشکي رنگ پوشيده اند و دستمال حرير زينت بخش دور گردنشان است، با تشويق به انتظار چند دقيقه اي حضار پايان مي دهند. رهبر ارکستر اولين نفري است که وارد مي شود و بعد از او 17 دختر جوان همه شان ميآيند روي صحنه و چند لحظه بعد خانمي مُسن با لباسي مشکي و موهايي آراسته وارد مي شود.
رهبر گروه به استقبالش مي رود، دستهايش را - به سان يک دوشيزه که انگار مي خواهد از اسبي پايين بيايد- مي گيرد و تا نزديکي ميکروفون همراهي اش مي کند. کف و سوت حضار شدت مي گيرد...زن صدايي پخته دارد.