SHIA-NEWS شیعه نیوز :
نظريه ى عرفى شدن دين يا فقه، يك انديشه ى وارداتى است و در واقع كپى بردارى روشن از بستر اصلى اين انديشه در غرب مسيحى است كه به هيچ وجه با اسلام و جامعه ى اسلامى سازگار نمى باشد.
آفت بزرگ طرفداران اين نظريه در جامعه ى ما، پيشداورى آنها است يعنى آنان قبلاً مدعا را تنظيم كرده سپس دنبال دليل مى گردند. اين گروه در واقع از متفكران غربى كه زندگى منهاى مذهب را مورد تأييد قرار داده اند، تأثير پذيرفته اند، و الگوى زندگى غربى را براى خود انتخاب كرده اند، و طبعاً مى خواهند آيين اسلام را نيز بر همان الگو تطبيق كنند.
«عرفى شدن دين» يا «عرفى شدن فقه» يكى از موضوعاتى است كه اخيراً در حوزه دين پژوهى مطرح شده است، و پيرامون آن مقالات و كتاب هاى مستقلى نگاشته شده است.
ما، در اين بحث بر آنيم كه اين موضوع را به دور از هر نوع پيش داورى مورد تجزيه و تحليل قرار داده و نقاط قوت و ضعف آن را عيان سازيم.
نخست ذكر اين نكته شايسته است كه در فقه اسلامى، مراجعه به عرف و سيره عقلا يكى از ابزار داورى و قضاوت در محاكم است و احياناً در استنباط حكم شرعى نيز به فقيه مدد مى رساند. به طور خلاصه، فقيهان در مواردى، به عرف مراجعه كرده و از آن نتيجه فقهى مى گيرند و ما برخى از آنها را يادآور مى كنيم:
الف: در تبيين مفاهيم
هرگاه واژه اى، موضوع حكم قرار گيرد، و مفهوم آن از نظر سعه و ضيق روشن نباشد، در تبيين مفهوم موضوع و تحديد آن، عرف يگانه مرجع است و لذا در تبيين مفاهيمى مانند «بيع» و «غبن» و «عيب» و امثال اينها، به عرف مراجعه شده و در پرتو تشخيص عرف، حكم آن از كتاب و سنت استنباط مى شود مثلاً: در قرآن مجيد، بيع كه همان «داد و ستد» است مورد امضاء قرار گرفته و فرموده است: (أحلّ اللّه البيع)([1]) ولى در برخى از موارد مفهوم «بيع»، با ابهام همراه مى باشد مثلاً اگر داد و ستدى، طرفين از «صيغه لفظى» بهره گيرند و بگويند:«بعت و اشتريت» مفهوم بيع حتماً بر آن صدق مى كند ولى در صدق آن بر داد و ستدى كه در آن فقط «دريافت و پرداخت» صورت پذيرد، امّا لفظى و يا به تعبير فقيهان«صيغه بيع» دركار نباشد، مرجع عرف است و قضاوت و داورى عرف درباره سعه و ضيق مفهوم، براى فقيه حجت است، اگر او چنين داد وستدى را نيز «بيع» ناميد، طبعاً مشمول آيه خواهد بود و احكام بيع مانند لزوم آن و خيار مجلس، بر آن مترتب خواهد شد.
از اين بيان مى توان، مرجع بودن عرف را در تبيين مفاهيمى مانند «غبن» و يا «عيب» در مبيع، به دست آورد، زيرا گران خريدن، براى خود درجاتى دارد، گاهى انسان در معامله اى به اندازه يك دهم ارزش آن مغبون مى شود و احياناً يك پنجم و يا يك سوم گران مى خرد، آيا مفهوم «غبن» همه اين مراحل را در بر مى گيرد، يا نه؟! همچنين است مفهوم «عيب در مبيع». در تمام اين موارد، عرف مرجع است.
ب. تبيين مصاديق
گاهى مفهوم لفظى، براى فقيه روشن است، ولى در تطبيق آن بر موردى دچار شك و ترديد مى گردد، مثلاً «اراضى موات» از انفال مربوط به حكومت اسلامى است، شكى نيست كه موات بالأصاله از مصاديق آن است ولى آيا، موات بالعرض، يعنى زمينى هم كه چند سال كاشته نشود و به حالت زمين مرده درآيد، از جزئيات آن هست يا نه، داور عرف است. و همچنين موارد ديگر.
ج. رسوم و آداب در قضاوت ها
رسوم و آداب قومى ملاك داورى بوده و از اين طريق داور مى تواند راستگو را از دروغگو باز شناسد، مثلاً اگر زوجين در پيش پرداختن مهريه دچار اختلاف شوند و مرد مدعى گردد كه مهريه را، پيش پرداخت كرده و زن منكر اخذ آن شود، قاضى در اين مورد، از آداب و رسوم جارى كمك مى گيرد، هرگاه در آن محل پيش پرداخت مهريه يك سنت قومى و محلى باشد، حق را به جانب شوهر مى دهد، و در غير اين صورت حق را به جانب همسر مى دهد. در اصطلاح فقهاء اين قسمت را، «اعراف قومى» مى نامند.
اينها مواردى است كه در فقه اسلامى به عرف مراجعه شده و از فهم و درك او در حل مشكلات فقهى كمك گرفته مى شود.
ما در اين مورد، به تفصيل سخن نمى گوييم، كسانى كه بخواهند با تفصيل آن آشنا شوند به كتاب «ارشاد العقول»، ص 285 به بعد مراجعه نمايند.
ولى عرفى شدن فقه يا دين كه اكنون در ميان دين پژوهان مطرح است غير از آن است كه در فقه اسلامى مطرح بوده و به نمونه هايى از آن اشاره نموديم. و به قول برخى:« اهتمام اسلام به عرف از رويكردهاى عرف گرايانه امروزى كه با نوعى شيفتگى و مطلق سازى همراه است، نمى باشد بلكه مبتنى بر اصول و قواعد عقلايى و تجويزات دينى است».([2])
طراحان نظريه عرفى شدن دين، براى آن، دو تفسير ذكر نموده اند كه هر دو را مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم:
1. مفهوم نخست از عرفى شدن
عبور مفاهيم و مقولات از ساحت قدسى به ساحت ناسوتى كه على القاعده با فرسايش توأم است. اگر مقولات مذكور در زمره مفاهيم و گزاره هاى معطوف به امور حقيقى باشند، عَقلانى مى شوند امّا اگر متعلق به حوزه امور هنجارى و اعتبارى(مثل دستگاه هاى فقهى و حقوقى كه كُد هستند) باشند، عُقلايى مى گردند.
در اينكه عقلاء چه كسانى هستند اختلاف نظر وجود دارد. برخى بر آنند كه عموم مردم در زمره عقلاء مى باشند و برخى ديگر بر آنند كه نمايندگان مردم و خبرگان، عقلاى قوم شمرده مى شوند.([3])
حاصل نظريه اين است كه دين كه مجموعه اى از عقايد و احكام است، بخش نخست آن عقلانى مى شود يعنى از حالت اعتقاد تعبدى درآمده و در قالب گزاره هاى عقلى ارائه مى گردد. و بخش دوم آن كه مربوط به شيوه زندگى مردم است، از طريق مجالس قانون گذارى و سيستم حزبى و پارلمانى، عُقلايى شده و مصوبات عقلاء در مجالس قانون گذارى تعيين كننده احكام رفتارى ماست نه چيز ديگرى.
و به تعبير واضحتر، دين كه ميراث انبياء و اولياست به دو بخش تقسيم مى گردد: بخشى، به دست عقل و خرد آدمى داده مى شود و بخش ديگر به عقل جمعى سپرده مى شود تا از طريق مجالس قانون گذارى، قوانينى را به جاى احكام دين وضع نمايند، و سرانجام از حقيقت و گوهر حتى صدف دين چيزى باقى نمى ماند. اكنون ما به تحليل هر دو بخش مى پردازيم:
الف: عقلانى شدن باورها
همان طور كه ملاحظه فرموديد معناى اوّل عرفى شدن، از دو بخش تشكيل مى شود:
عقلانى شدن مفاهيم عقيدتى وقدسى.
عقلائى شدن احكام رفتارى.
درباره بخش نخست، يادآور مى شويم عقلانى كردن مفاهيم قدسى و معارف دين، حاكى از آن است كه نظريهپرداز، دين را در مقابل عقل قرار داده و لذا اصرار مىورزد كه دين را عقلانى كنيم و خرد ورزى را جاى قدسى بودن و تعبد قرار دهيم.
به روشنى يادآور مى شويم خاستگاه اين نظريه، آيين مسيحيت كنونى مى باشد، زيرا در آيين مسيحيت مسأله «رمز دار بودن» اصول عقايد مسيحيت، جزء لا ينفك آن است. و لذا هر موقع به آنان گفته شود كه مسأله تثليث (خدا يكى است و در عين حال سه تا است)، از نظر عقل مردود است مى گويند اين رمزى است كه با ايمان حل مى شود و عقل را به آن راهى نيست، نخست بايد ايمان آورد سپس فهميد.
در اين خاستگاه، عقايد و معارف فراتر از عقل و خرد شمرده شده و ايمان قبل از خرد قرار مى گيرد. در اين صورت سزاوار است كه انديشمندان، عرفى شدن دين را مطرح نمايند و جداً بخواهند كه دين از حالت قداست به معنى ياد شده يعنى: فوق خرد، فرود آيد و در قالب گزاره هاى عقلى ريخته شود، در اين صورت دين در طى اين مسير فرسايش پيدا كرده و قدسى زدايى مى شود زيرا در اين تحليل قسمتى از زوايد، به دور ريخته شده و گوهر دين در آينه عقل مى درخشد.
آيينى كه از گروندگان به آن، ايمان را پيش از انديشيدن مى طلبد، و هر نوع پرسش و پاسخ پيرامون عقايد و اصول را ممنوع اعلام مى كند، براى انديشمندان خرد ورز قابل پذيرش نيست و آنان حق دارند، كه عرفى شدن دين را بطلبند، و دين حقيقى را پس از ويرايش، و فرسايش و حذف زوايد به جهان عرضه كنند.چنان كه يكى از تحليل گران در اين زمينه مى گويد:
«عرفى شدن، يك جريان غير قابل بازگشتى است كه طى آن جوامع از سلطه كليسا و عقايد تعصب آميز مابعد الطبيعى آزاد مى شوند».([4])
در اين نظريه، دين و عرف(عقلانى) در تعارض و كشمكش هستند و بهترين بستر براى آن، آيين كليسا است، سران مسيحيت دين منهاى تعقل را مطرح مى كنند، و حاضر به حصار شكنى نيستند، ولى نظريه پردازانِ عرفى شدن دين، مى خواهند حصار تعبد را بشكنند، و از دريچه ديگر به حقايق دين بنگرند و به قول برخى: «محقق، خود را به يك راهبرد و روش شناختى مقيّد نساخته بلكه لدى الاقتضاء از مسيرها و راهكارهاى متنوعِ مورد توصيه مكاتب و رهيافت هاى گوناگون آزادانه استفاده كرده است.([5])
عقايد اسلامى بستر اين نظريه نيست
هرگاه عرفى شدن دين به معنى عقلانى شدن معارف و باورهاى آن است عقايد اسلامى بستر اين نوع «صيرورت ها» و «شدن ها»نيست بلكه از روز نخست معارف اسلامى، عقلانى بوده و هست و خواهد بود، و خلأى در اين بخش وجود ندارد كه فردى يا گروهى آن را عقلانى سازند، زيرا آيين اسلام، پيوسته بر تفكر و تعقل دعوت نموده و ايمان توأم با آگاهى را مى پذيرد. اين نظريه در چنين فضايى نمى تواند معنا داشته باشد.
با مراجعه به قرآن مجيد و كتاب هاى كلامى روشن مى شودكه اصول عقايد اسلامى در تمام مراحل با دليل و برهان همراه بوده و خود قرآن كريم اصول اساسى توحيد را مانند توحيد در ذات و توحيد در خالقيت و در تدبير با منطق و برهان مطرح كرده است و جايگاه اين آيات براى عالمان و فرهيختگان روشن است.
اسلام، ايمانى را مى پذيرد كه از طريق فهم و شعور و ادراك عقل در دل آدمى جاى گيرد و لذا آن را اكراه ناپذير مى داند و مى فرمايد: (لا اكراه في الدين).([6])
قرآن بر بهره گيرى از ابزار شناخت مانند چشم و گوش و خرد تأكيد مى كند و يادآور مى شو دكه شكر اين ابزار خرد به كارگيرى آنهاست:
(وَ اللّهُ أَخرجكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمّهاتِكُمْ لاتَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَالأَفْئِدَة لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون)([7])
«خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه آگاه نبوديد و براى شما گوش و ديدگان و دل ها آفريد تا سپاسگزار باشيد».
چگونه مى تواند اسلام بستر چنين نظريه اى باشد در حالى كه اسلام پيروى از غير علم را نكوهش مى كند و مى فرمايد:
(ولا تقفُ ما ليسَ لك به علم).([8])
«از آن چيزى كه بدان علم و آگاهى ندارى پيروى مكن».
ايمان به امور غيبى
بايد توجه داشت عقلانى بودن «معارف و عقايد اسلامى» به معنى بى نيازى انسان از شرع در اين گستره نيست، زيرا در قلمرو دين يك رشته امورى هست كه خرد انسان را ياراى درك واقعيات آن ها نيست ولى در عين حال گزاره هاى آن ها نيز بر ضد عقل و خرد نمى باشد.
وجود «جن» و «فرشته» و «نويسندگان اعمال»، و «جهان برزخ» و« اعراف»، و «صراط» و «درجات بهشتيان»، و «دركات دوزخيان» يك رشته امور غيبى است كه قرآن از آن ها گزارش داده و عقل محصور در جهان ماده را ياراى درك حقايق آنها نيست و در عين حال به تخطئه شرع برنمى خيزد.
آنچه مهم است اين است كه اصول اسلام، و نبوت پيامبر، و وحيانى بودن كتاب او، با دليل و برهان همراه باشد، و راستگويى او با دلايل قطعي ثابت گردد، در اين صورت كليه گزارش وحيانى، حالت عقلانى پيدا مى كند، زيرا هر چند براى جزئيات، دليل تفصيلى اقامه نشده، امّا با دليل اجمالى همراه مى باشد.
ب. عقلايى شدن احكام رفتارى
نظريه ى «عرفى شدن دين يا فقه»، ايده ها يا باورها را عقلانى، ولى شريعت و احكام رفتارى را عقلايى توصيف مى كند. در گذشته به تحليل بخش نخست پرداختيم. اكنون به تحليل بخش دوم كه عُقلائى بودن احكام رفتارى است مى پردازيم:
مى گويند: امور عقلايى چيزى است كه حسن و قبح آن توسط جمع عقلاء(به عنوان گروه مرجع) مشخص گردد.
مثلاً مجالس قانون گذارى و سيستم حزبى و پارلمانى ، مكانيزم هايى است براى استخراج عرف عقلاء.( تعيين يكى از اينها) بستگى دارد به اين كه عقلا را چه كسانى بدانيم، مقوله عرف نيز سعه و ضيق پيدا مى كند. مثلاً در دموكراسى مستقيم، عموم مردم جزء عقلاء شمرده مى شوند كه قادر به تشخيص مصالح و منافع آنى و آتى خود هستند. امّا در دموكراسى هاى نمايندگى، خبرگان و نمايندگان مردم، عقلاى قوم شمرده مى شوند.([9])
تحليل: اساس اين نظريه را يك فكر تشكيل مى دهد و آن اينكه دين در حوزه رابطه شخصى انسان با خدا برنامه دارد، امّا براى امور اجتماعى مردم، فاقد برنامه مى باشد و به تعبير ديگر دين آمده است كه سعادت اخروى مردم را تأمين كند نه سعادت دنيوى را، بلكه خوشبختى انسان در اين دنيا از طريق عقل جمعى تأمين مى شود.
اكنون در اينجا سؤال مى شود آيا اين نظريه يك نظر پيشنهادى است و به قول دانشمندان انشائى است كه نظريه پرداز آن را از جانب خود انشاء مى كند. يا از واقعيت اديان و شرايع پيشين گزارش مى كند ومى گويد: شرايع ابراهيمى همگى چنين هستند.
احتمال نخست، پيشنهادى بيش نيست و هر فردى در طرح نظريه خود آزاد مى باشد، خواه بر اساس صحيح استوار باشد يا نه.
ولى نكته مهم آن است كه بدانيم كه آيا بشر مى تواند از طريق عقل جمعى (مجالس قانونگذارى) سعادت خود را در اين جهان تأمين كند يا اين كه بايد آموزگاران الهى او را در اين بخش راهنمايى كنند.
تجربه كنونى بشر ثابت كرده است كه عقل جمعى نمى تواند سعادت بشر را تأمين كند زيرا به روشنى مى بينيم كه بسيارى از مفاسد اخلاقى و اجتماعى، مورد تصويب مجامع قانون گذارى است، در حالى كه بدبختى و هلاكت بشر به وسيله همين رفتارها صورت مى پذيرد.
پيدايش بيمارى هاى صعب العلاج كه حيات بشرى را بر روى زمين تهديد مى كند، معلول انحراف بشر از قوانين نورانى آسمانى و گرايش به مصوبات عقل جمعى است، براى مثال بيمارى ايدز و انواع آلودگى هاى جسمانى مولود انحراف از احكام شرايع آسمانى، و تسليم در برابر مصوبات سيستم هاى قانون گذارى جهان است . شرايع آسمانى بر بقاء نوع بشر از طريق نكاح دو جنس مخالف تأكيد مىورزند، در حالى كه گاهى عقل جمعى تشكيل خانواده همجنسان را تصويب و براى آنها قوانينى را وضع مى كند، با اين وضع آيا مى شود سيستم هاى قانون گذارى را جايگزين احكام رفتارى اسلام كرد.
بر فرض اين كه احكام رفتارى را به دست مجالس قانون گذارى سپرديم و امورى را جايز و برخى را ممنوع شمرديم، اكنون سؤال مى شود ضامن اجراى اين احكام چيست؟ آيا پليس مى تواند ضمانت بخش اجراى اين احكام در خلوت و جلوت را برعهده بگيرد؟
امروزه براى اجراى قوانين، احكام كيفرى شديدى وضع كرده اند ولى باز نتوانسته است براى بشر آسايش و امنيت را فراهم آورد. اين جا چاره اى جز اين نيست كه احكام ريشه در معنويت داشته باشند و مخالفت با آن، مخالفت با خدا شمرده شود. و ترس از مجازات هاى الهى، بازدارنده از ارتكاب گناهان شود.
سخن درباره نقش دين در جامعه از جهات مختلف گسترده تر از آن است كه در اين مقال گنجانيده شود.
اين تحليل مربوط به اين جهت بود كه اين نظريه را، پيشنهادى بدانيم ولى اگر آن را گزارشى و اخبار از واقع بدانيم، و بگوييم كه شرايع آسمانى امور مربوط به دنياى مردم را به خود مردم واگذار كرده و در اين مورد لب فرو بسته است، مسلماً اين گزارش، صد در صد، مخالف واقع و نوعى كذب و دروغ است.
نتيجه تحقيقات اين گروه بى اطلاع از واقعيات دين اين است كه دين در يك رشته باورها و مناسك و عبادات خلاصه مى شود، در حالى كه دين، روش زندگى است، روشى كه ما را به سراى ديگر راهنمايى مى كند، و در حقيقت، دين جز زندگى تحت برنامه هاى وحيانى، كه منتهى به جهان ديگر مى گردد چيز ديگرى نيست، و هر نوع زندگى در زير چتر ديگر، انحراف از صراط مستقيم دين است چنان كه قرآن آشكارا مى فرمايد:
(وَأَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً فَاتَّبَِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).([10])
«اين راه مستقيم من است. از آن پيروى كنيد و از راه هاى پراكنده ـ انحرافى ـ پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق دور مى سازد، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزكارى را پيشه كنيد».
شايسته توجه است كه اين آيه (كه ما را به پيمودن فقط يك راه دعوت مى كند و از پيروى از راههاى ديگر باز مى دارد)، پس از ده فرمان كه مربوط به عقيده و شريعت است، وارد شده است. ده فرمانى كه عناوين آنها به صورت ياد شده در زير است:
1. يكتاپرست باشيد، 2. به پدر و مادر نيكى كنيد، 3. فرزندان را از ترس فقر نكشيد،4. به كارهاى زشت نزديك نشويد، 5. كسى را مكشيد مگر به حق، 6. به مال يتيم جز به بهترين صورت نزديك نگرديد، 7. حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد، 8. هيچكس را جز به مقدار توانايى تكليف نمى كنيم. 9. هرگاه سخنى گفتيد، عدالت را رعايت كنيد، 10. به پيمانى كه با خدا بسته ايد وفادار باشيد.
پس از اين ده فرمان كه بخشى مربوط به عقيده و معظم آنها مربوط به زندگى دنيوى است، قرآن يادآور مى شود كه فقط از اين صراط (راه و روش) پيروى كنيد. هرگاه بنا باشد اسلام در باورها و مناسك عبادى خلاصه گردد ديگر اين ده فرمان و دهها فرمان ديگر، براى چه تشريع و تنظيم گرديده و دعوت به پيروى از آنها چه مفهومى دارد؟
ما به عنوان اختصار به نمونه هاى كوچكى از قرآن اشاره كرديم و الاّ بررسى آيات قرآن مربوط به مسائل سياسى واجتماعى و اقتصادى و اخلاقى، حاكى از آن است كه وحى الهى از افق بالا براى كليه شئون زندگى بشر برنامه ريزى كرده است.
نگاه اجمالى به كتاب هاى فقهى به روشنى مى رساند كه اسلام پيوسته در صحنه است و آنچنان نيست كه فقط رابطه شخصى انسان را با خدا در نظر بگيرد بلكه او درباره معاملات و روابط زناشويى و قضاوت و داورى، اقتصاد و سياست، نظر داده واحكام خود را پايدار و جاودان خوانده است.
عرفى شدن دين نفى دين است
شگفت اينجاست كه ران نظريه عرفى شدن دين، با تلاش زياد، يك گزاره غير معقول را عرضه مى كنند و آن اين است كه «اسلام آمده است تا خود را نفى كند»، آنان هر چند اين جمله را به زبان نمى آورند، ولى عرفى كردن دين يا فقه ملازم با نفى هزاران آيه و حديث اسلامى است كه از طريق وحى براى معيشت مردم برنامه ريزى كرده و حلال و حرام شريعت را تا روز رستاخيز جاودانى دانسته است. اگر بناست در غير مسائل مربوط به ماوراء مادّه با چراغ عقل جمعى پيش برويم، و اين قوانين نورانى را پايان يافته تلقى كنيم و اين انديشه را هم به اسلام نسبت بدهيم، مفاد آن اين است كه اسلام به دست خود وسيله انتحار خويش را فراهم كرده است.
آفت اين گروه پيشداورى آنهاست،يعنى قبلاً مدّعا را تنظيم كرده، سپس به دنبال دليل مى گردند. اين گروه، در واقع از متفكران غربى كه زندگى اجتماعى منهاى مذهب را مورد تأييد قرار داده، تأثير پذيرفته اند، و الگوى زندگى غربى را براى خود انتخاب كرده اند و طبعاً مى خواهند آيين اسلام را نيز بر همان الگو تطبيق كنند، و براى كرسى نشاندن فكر خود به هر خار و خاشاكى چنگ مى زنند، و چشم خود را بر هزاران شاهد كه بر خلاف انديشه آنان گواهى مى دهد، مى بندند.
به خاطر دارم هنگامى كه حزب رستاخيز از طرف محمدرضا پهلوى تأسيس شد و رسانه هاى گروهى به تبليغ آن پرداختند و عضوگيرى آغاز گرديد و مراكزى به عنوان حزب رستاخيز افتتاح شد، در برخى از روزنامه هاى مركز به صراحت نوشته بود : «حزب رستاخيز به رسميت شناخته شده و مراكز عضوگيرى پديد آمده و الگوى نظام سياسى كشور را تشكيل مى دهد و اعليحضرت دستور داده اند كه گروهى به تدوين ايدئولوژى حزب بپردازند»، يعنى زيربنا را بعد از روبنا بسازند!
از اين مطالب نتيجه مى گيريم كه تفكيك احكام رفتارى انسان از متن دين يك نوع پيش داورى است كه هرگز با واقعيت شريعت اسلام و حتى شريعت موسى كه داراى احكام رفتارى فراوان است سازگار نمى باشد.
فقه مدوّن فقيهان عالى مقام كه در اين چهارده قرن در مورد احكام رفتارها تدوين كرده اند، اگر در جايى گرد آيد كتابخانه عظيمى را شكل مى دهد. آيا واقعاً اين گروه واقعيت اسلام را درك نكرده و از پيش خود اين همه احكام رفتارى اسلامى را تدوين نموده اند؟!
ما به عنوان توضيح بيشتر يك رشته عناوين اجتماعى فقهى را كه همگى مربوط به احكام رفتارى انسان است در اينجا مى آوريم كه همگى برگرفته از قرآن و روايات اسلامى است، و اينك اين عناوين:
امور مالى مانند: خمس، زكات، انفال، غنائم، كشاورزى، بازرگانى، رهن، اجاره و غيره.
در امور زناشويى و خانوادگى: نكاح، طلاق، ايلاء، ظهار، ميراث و غيره.
در حوزه ى قضاوت: داورى، شهادت، و مانند آنها.
در بخش جزائى، حدود و ديات.
درباره امور اجتماعى: نظارت عمومى، تعليم و تربيت، خدمت به خلق، روابط مسلمانان با يكديگر، طرز رفتار با كارگران و كارمندان.
درباره مسائل اخلاقى: عفو و اغماض، حسن ظن و اعتماد به ديگران، ديدار بيماران، همدردى با مصيب زدگان و غيره.
اينها نمونه هايى است كه در اينجا منعكس كرديم و تفصيل بيشتر در گرو مراجعه به كتابهاى فقهى، اخلاقى ، اجتماعى اسلام است.
عرفى شدن فقه يا سپرى شدن عمر دين
عرفى كردن دين يا فقه تعبيرى مؤدبانه از سپرى شدن عمر دين است كه هيچ نقشى در اجتماع نداشته باشد و اين انديشه اى بود كه «فرويد» و همكارانش پرچمدار آن بودند. او يك فرد يهودى بود و از نظر دينى خانوادگى، پيوسته مورد تحقير قرار گرفته بود، او به فكر عقده گشايى افتاد و ناخودآگاه به اين نتيجه رسيد كه بايد تمدن غربى جانشين دين گردد و بشر را از مذهب بى نياز سازد، ولى او پس از مشاهده نتايج جنگهاى جهانى اوّل از اين نظريه برگشت ، زيرا مشاهده كرد كه غرب به ظاهر متمدن ، در باطن ، درنده اى بيش نيست و اگر شرايط دگرگون گردد، پرده از چهره او كنار مى رود، و براى منافع خود، چيزى را رادع و مانع نمى انديشد. اكنون اين فكر كهن كه بنيانگذارانش از آن منصرف گرديده، به تدريج وارد كشور ما گشته و به زور مى خواهند جامعه را از دين دور كنند، و دين فردى را جانشين دين اجتماعى قرار دهند.
شگفت اينكه گاهى با آنچه در انجيل هاى كنونى آمده است بر مدّعاى خود استدلال مى كنند، مثلاف مى گويند: اين جمله كه در كتاب مقدس آمده است«سهم خدا را به خدا و سهم قيصر را به قيصر» دقيقاً به اين معناست كه دين به ساحت خصوصى معطوف مى گردد و به قول پارسونز يكى از متغيرهاى الگوى) patern Vari ables)خصوصى شدن ديانت است.([11])
مسلّماً اين گفتار يك انديشه استعمارى است كه متأسفانه به كتاب مقدس مسيحيان راه يافته است. مقدس ترين كتاب قرآن مجيد است كه هر نوع حكم و داورى را از آن خدا مى داند و مى فرمايد:
(إِنِ الْحُكُمُ إِلاّ للّهِ).([12])
«حكومت تنها از آن خداست»
و هر نوع سلطه اى بر مردم را منوط به اذن الهى مى داند وبايد مطابق برنامه هاى او باشد.
بنابراين همه سهمها مربوط به خداست و قيصر سهمى ندارد و اگر هم سهمى داشته باشد، به اذن الهى بوده و طبق فرمان او خواهد بود.
مسلّماً اين فكر وارداتى كه نويسندگان انجيل آن را وارد كرده اند، يك نوع تأثر از افكار يونانى و رومى باستان است كه در آن سلاطين، خود را خدا يا فرزند خدا مى دانستند. سنّت خداخوانى و پرستش سلاطين پس از تسلط روميها بر سرزمين هلند،به پرستش قنسولها مبدل گرديد. ظاهراً «ژول سزار» اوّلين قيصرى است كه از مردم روم خواست تا او را به عنوان خدا مورد پرستش قرار دهند، و در تمدنهاى بين النهرين و چين و ايران، پادشاهان نمايندگان و برگزيدگان خدا يا خدايان در روى زمين به شمار مى رفتند.
حالا اين گروه كه كار آنها واردات انديشه است، الوهيّت شاهان را تبديل به «الوهيت دولت» كرده و دولت را جايگزين دين مى سازند و مى خواهند زمام زندگى بشر را در دست دولت قرار دهند تا انسان با خداى قانونگذار، خداحافظى و او را باز نشسته كند!!
بيت العدل جديد
در مسلك باب و بهاء زمام تشريع و قانون گذارى در دست «بيت العدل» است كه براى پيروان اين مسلك، مطابق شرايط زمان و مكان قانون وضع مى كند، و همه اعضاى آن انتخابى هستند، و از احكام به «اصطلاح» الهى جز معدودى در كتاب«اقدس» بهاء موجود نيست.
«عقلانى كردن قوانين» نوعى واپس گرايى است كه نمونه آن را در «بيت العدل» مشاهده مى كنيم، و نوعى پيروى از غرب است كه بر همه آشكار مى باشد.
طرح عرفى شدن دين، يا فقه، يك انديشه وارداتى است، امّا به صورت منسوخ و محرّف، زيرا آنچه در غرب هست، عرفى شدن جامعه يعنى فاصله گرفتن جوامع مثلاً جامعه اسلامى از دين و به تعبير غربى آن) Secularisation of islamic world)(غير دينى كردن جهان اسلام) است. بنابراين آنچه در غرب مطرح است، كاملاً مفهوم است، زيرا مى خواهند حاكميت دين را نفى كرده و جامعه را از آن دور سازند(البته اين خواب تعبيرى نخواهد داشت) ولى آنچه امروز در جرايد و يا برخى كتابها ديده مى شود، مسأله عرفى شدن دين، يا عرفى شدن فقه شيعى است به نحوى كه بيان گرديد، هر چند در نتيجه هر دو نظريه با هم تلاقى مى كنند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . بقره/275.
[2] . عرفى شدن در تجربه ى مسيحى يا اسلامى، ص 410.
[3] . مجله كيان، شماره ى24.
[4] . عرفى شدن در تجربه ى مسيحى و اسلامى، ص 59.
[5] . عرفى شدن در تجربه ى مسيحى و اسلامى، ص34.
[6] . بقره/257.
[7] . نحل/78.
[8] . اسراء/36.
[9] . مجله كيان، سال پنجم، شماره ى 24، ص 19.
[10] . انعام/153.
[11] . مجله ى كيان، سال پنجم، شماره ى24، فروردين و ارديبهشت ماه 1374، ص20.
[12] . يوسف/40.
به نقل از پایگاه اطلاع رسانی معظم له