ستايش سزاوار خداوندي است که کس نتواند از فرمان قضايش سرپيچد و مانعي نيست که وي را از اعطاي عطايا، باز دارد. و صنعت هيچ صنعتگري بپاي صنعت او نرسد. بخشنده بيدريغ است. اوست که بدايع خلقت را بسرشت و صنايع گوناگون وجود را با حکمت خويش استوار ساخت.......
پروردگارا بسوي تو روي آورم. و به ربوبيت تو گواهي دهم. و اعتراف کنم که تو تربيت کننده و پرورنده مني. و بازگشتم بسوي توست. مرا با نعمت آغاز فرمودي قبل از اينکه چيز قابل ذکري باشم.......
و قبل از هدايت مرا با صنع زيبايت مورد رأفت و نعمتهاي بيکرانت قرار دادي. آفرينشم را از قطره آبي روان پديد آوردي. و در تاريکيهاي سه گانه جنيني سکونتم دادي: ميان خون و گوشت و پوست. و مرا شاهد آفرينش خويش نگرداندي و هيچيک از امورم را بخودم وا نگذاشتي........
ولي مرا براي هدفي عالي يعني هدايت (و رسيدن به کمال) موجودي کامل و سالم بدنيا آوردي. و در آن هنگام که کودکي خردسال در گهواره بودم، از حوادث حفظ کردي. و مرا از شير شيرين و گوارا تغذيه نمودي. و دلهاي پرستاران را بجانب من معطوف داشتي. و با محبت مادران به من گرمي و فروغ بخشيدي........
تا اينکه با گوهر سخن مرا ناطق و گويا ساختي. و نعمتهاي بيکرانت را بر من تمام کردي. و سال به سال بر رشد و تربيت من افزودي. تا اينکه فطرت و سرنوشتم، به کمال انساني رسيد. و از نظر توان اعتدال يافت. حجتت را بر من تمام کردي که معرفت و شناختت را به من الهام فرمودي.......
آري اين لطف تو بود که از خاک پاک عنصر مرا بيافريدي. و راضي نشدي اي خدايم که نعمتي را از من دريغ داري. بلکه مرا از انواع وسائل زندگي برخوردار ساختي. با اقدام عظيم و مرحمت بيکرانت بر من. و باحسان عميم خود نسبت به من، تا اينکه همه نعماتت را درباره من تکميل فرمودي......
الهي! من به حقيقت ايمانم، گواهي دهم. و نيز به تصميمات متيقن خود و به توحيد صريح و خالصم و به باطن ناديدني نهادم. و پيوستهاي جريان نور ديده ام. و خطوط ترسيم شده بر صفحه پيشاني ام، و روزنه هاي تنفسي ام، و نرمه هاي تيغه بيني ام. و آوازگيرهاي پرده گوشم و آنچه در درون لبهاي من پنهان است......
گواهي مي دهم اي پروردگار که اگر در طول قرون و اعصار زنده بمانم و بکوشم تا شکر يکي از نعمات تو بجا آورم، نتوانم مگر باز هم توفيق تو رفيقم شود، که آن خود مزيد نعمت و مستوجب شکر ديگر، و ستايش جديد و ريشه دار باشد...........
معهذا من با تمام جد و جهد و توش و توانم تا آنجا. که وسعم مي رسد با ايمان و يقين قلبي گواهي مي دهم. و اظهار مي دارم:
حمد و ستايش خدايي را که فرزندي ندارد تا ميراث برش باشد. و در فرمانروايي نه شريکي دارد تا با وي در آفرينش بر ضديت برخيزد و نه دستياري دارد تا در ساختن جهان به وي کمک دهد.....
خداوندا، چنان کن که از تو بيم داشته باشم، آنچنان که گويي تو را مي بينم و مرا با تقوايت رستگار کن! اما بخاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر کن که سرنوشت من به خير و صلاح من باشد. و در تقديراتت خير و برکت بمن عطا فرما!
خداوندا! ستايش از آن تست که مرا آفريدي. و مرا شنوا و بينا گرداندي! و ستايش سزاوار تست که مرا بيافريدي و خلقتم را نيکو بياراستي. بخاطر لطفي که به من داشتي والا......
و مرا بر مشکلات روزگار، و کشمکش شبها و روزها ياري فرماي! و مرا از رنجهاي اين جهان و محنتهاي آن جهان نجات بده و از شر بديهايي که ستمکاران در زمين مي کنند نگاه بدار.............
خدايا! مرا به که وا مي گذاري؟ آيا به خويشاوندي که پيوند خويشاوندي را خواهد گسست؟ يا به بيگانه که بر من بر آشفتد؟ يا به کسانيکه مرا به استضعاف و استثمار کشانند؟ در صورتيکه تو پروردگار من و مالک سرنوشت مني؟
اي خداي من و اي خداي پدران من! ابراهيم، اسماعيل، اسحق و يعقوب، و اي پروردگار جبرئيل، مکائيل و اسرائيل. و اي تربيت کننده محمد، خاتم پيامبران و فرزندان برگزيده اش. اي فرو فرستنده تورات، انجيل زبور و فرقان......
تو پناهگاه مني، به هنگامي که راهها با همه وسعت، بر من صعب و دشوار شوند و فراخناي زمين بر من تنگ گردد. و اگر رحمت تو نبود من اکنون جزء هلاک شدگان بودم. و تو مرا از خطاهايم باز مي داري. و اگر پرده پوشي تو نبود از رسوايان بودم.