سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

نصب حجرالاسود توسط امام زمان(عج) در دوران غيبت کبري

هر کس که مي خواست حجرالاسود را در جاي خود نصب نمايد، سنگ اضطراب داشت و بر جاي خود قرار نمي گرفت. در آن حال جواني گندمگون و خوشرو پيدا شد. ايشان آمد و حجر را بر جاي خود گذارد.
کد خبر: ۲۰۷۵
۰۰:۰۰ - ۲۶ آذر ۱۳۸۶

خانه خدا از مطهرترين چيزها در زمين است و انجام هرگونه اعمالي که به ارکان اعمال حج ارتباط داشته باشد توسط حجت خدا حضرت قائم(عج) صورت خواهد پذيرفت. از جمله اين امور نصب حجر الاسود در دوران غيبت کبري است.

مختص ابوالقاسم جعفر بن محمد قولويه مي فرمايد: من در سال 337 هجري که اوايل غيبت کبري بود، همان سالي که قرامطه، حجرالاسود را به مسجد الحرام برگردانده بودند، به عزم زيارت بيت الله، وارد بغداد شدم و بيشترين هدفم ديدن کسي بود که حجرالاسود را به جاي خود نصب مي کند؛ زيرا در کتاب‌ها خوانده بودم که آن را از جايش کنده و بيرون مي برند و پس از آوردن، حجت زمان و وليّ رحمان حضرت بقية الله ارواحنا فداه آن را در جايش نصب مي کنند. (چنانکه در زمان حجاج لعنه الله عليه از جايش کنده شد و هر کس خواست آن را در جاي خود نصب کند ممکن نشد تا آن که امام زين العابدين (ع) به دست مبارک خود آن را بر جايش قرار دادند.)

در بغداد سخت بيمار شدم؛ به طوري که خود را در شرف مرگ ديدم؛ لذا از آن مقصدي که داشتم (تشرف به بيت الله الحرام) نااميد شدم. مردي را که به ابن هشام مشهور بود از جانب خود نايب نمودم؛ نامه اي سر به مهر به او سپردم و در آن از مدت عمر خود سؤال کرده بودم و اين که آيا در اين بيماري از دنيا مي روم يا نه؟

و به او گفتم: عمده هدف من آن است که اين رقعه را به کسي که حجرالاسود را به جاي خود نصب مي کند، برساني و جوابش را از او بگيري؛ زيرا من تو را فقط براي همين کار مي فرستم. ابن هشام مي گويد: وقتي به مکه معظمه وارد شدم و خواستند حجرالاسود را در جاي خود نصب نمايند، مبلغي به خدام دادم تا بتوانم کسي که آن سنگ را بر جاي خود قرار مي دهد ببينم.

چند نفر از ايشان را نزد خود نگاه داشتم، تا مرا از ازدحام جمعيت حفظ نمايند. هر کس که مي خواست حجرالاسود را در جاي خود نصب نمايد، سنگ اضطراب داشت و بر جاي خود قرار نمي گرفت. در آن حال جواني گندمگون و خوشرو پيدا شد. ايشان آمد و حجر را بر جاي خود گذارد. سنگ در آن جا قرار گرفت، به طوري که گويا اصلاً و ابداً از جاي خود برداشته نشده است.

بعد از مشاهده اين حال، صداي جمعيت به تکبير بلند گرديد و آن جوان پس از اين کار از در مسجدالحرام خارج شد. من نيز به دنبال او رفتم و مردم را از جلوي خود دور مي کردم و راه را باز مي نمودم؛ به طوري که آنها گمان کردند ديوانه يا مريض هستم و راه را باز مي نمودند.

چشم از آن جوان بر نمي داشتم تا آن که از بين مردم به کناري رفت و با وجودي که من با سرعت راه مي رفتم و ايشان با کمال تأني حرکت مي کرد، باز به او نمي رسيدم؛ تا به جايي رسيد که جز من کسي نبود که او را بيند. توقف نمود و فرمود: چيزي را که همراه داري بياور.

رقعه را به او دادم. بدون آن که آن را باز و نگاه کند، فرمود: به صاحب رقعه بگو، او در اين بيماري فوت نمي کند؛ بلکه سي سال ديگر، از دنيا خواهد رفت. ابن هشام گفت: آنگاه چنان گريه اي بر من غلبه کرد که قادر بر حرکت کردن نبودم. جوان مرا به همان حال گذاشت و رفت، تا آن که از نظرم غايب شد.

ابوالقاسم بن قولويه مي فرمايد: ابن هشام بعد از مراجعت از حج، اين واقعه را به من خبر داد.

ناقل اصل قضيه مي گويد: پس از آن که سي سال از جريان گذشت؛ ابن قولويه مريض شد و در صدد تهيه کارهاي آخرت خود بر آمد. وصيت نامه خود را نوشت و کفن خود را آماده کرد و محل قبر خود را معين نمود.

به او گفتند: چرا از اين بيماري مي ترسي؟ اميد داريم که خداوند تفضل کرده و تو را عافيت دهد. جواب داد: اين همان سالي است، که خبر فوت مرا در آن داده اند. در آن سال و با همان مرض وفات کرد و به رحمت الهي رسيد.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: