يكى از كارهاى زشت دستگاه خلافت گرفتن فدك از فاطمه عليها السلام دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله بود،و لازم است قبلا توضيحى درباره فدك داده شود.فدك قريهاى ميان خيبر و مدينه بود كه تا مدينه دو منزل راه فاصله داشت و داراى زمينهاى حاصلخيز و نخلستانهاى بارور بود كه طايفهاى از يهود در آن ساكن بودند چون در سال هفتم هجرى نيروى اسلام رونق گرفته و خداى تعالى رعب و وحشت آنرا پس از فتح خيبر بدل يهود انداخته بود لذا اهالى فدك با رسول اكرم صلى الله عليه و آله مصالحه نمودند كه نصف تمام فدك را به آنحضرت واگذار كنند و نصف ديگرش از آن خودشان باشد در نتيجه آنقسمت از فدك كه به نبى اكرم صلى الله عليه و آله واگذار شده بود ملك خاص آنحضرت گرديد زيرا بدون جنگ و لشگر كشى به آنجناب تعلق گرفته بود و مفاد آيه شريفه متضمن اين مطلب است كه فرمايد:
و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شىء قدير. (1)
يعنى آنچه خداوند از مال و ملك كافران بر پيغمبر خود واگذاشته بدون زحمت و رنج سواران و پيادگان شما بوده (و شما بهره و نصيبى در آن نداريد) و لكن خداوند پيغمبرانش را بر هر كه بخواهد مسلط كند و خداوند بر (انجام) هر چيزى توانا است،بر خلاف ساير غنائم جنگى كه خمس آن متعلق بخدا و رسول و بقيه با نظر پيغمبر و امام ميان سربازان و لشگريان تقسيم ميشود چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل... (2)
و اما آنچه بدون لشگر كشى و جنگ بدست آيد انفال است و فقط از آن خدا و رسول ميباشد چنانكه خداوند در كتاب كريم خود فرمايد:
يسألونك عن الانفال قل الانفال لله و للرسول. (3)
حضرت صادق فرمايد:
الانفال ما لم يوجف عليه بخيل و لاركاب،او قوم صالحوا،او قوم اعطوا بايديهم،و كل ارض خربة و بطون الاودية فهو لرسول الله صلى الله عليه و آله و هو للامام من بعده يضعه حيث يشاء. (4)
يعنى انفال آنست كه اسب و شتر بر آن رانده نشود (با جنگ بدست نيايد) يا اموال مردمى است كه آنرا مصالحه كرده باشند،و يا با دست خود آنرا بدهند.و هر زمين خراب و ته رودخانهها از آن پيغمبر خدا است و پس از او از آن امام است كه به هر راه خواهد بمصرف رساند.
بنابر اين فدك نيز مشمول آيه انفال است نه آيه فىء و خمس زيرا كسى از مسلمين در بدست آوردن آن شركت ننموده بلكه همانگونه كه حضرت صادق عليه السلام فرمايد يهوديان آنرا برسول اكرم (ص) مصالحه كرده بودند و آنحضرت شخصا مالك فدك شده بود.
در تفسير مجمع البيان و كتاب اصول كافى در ذيل تفسير آيه:و آت ذى القربى حقه. (5) مينويسند كه چون آيه مزبور نازل شد پيغمبر صلى الله عليه و آلهدختر خود فاطمه عليها السلام را خواست و فرمود كه خداى تعالى بمن دستور فرموده كه فدك را (كه ملك شخصى من است) بتو دهم.فاطمه گفت يا رسول الله من هم از شما و هم از خداى تعالى پذيرفتم و اين مطلب در كتب اهل سنت نيز مانند تفسير ثعلبى و شواهد التنزيل و ينابيع المودة نوشته شده است كه پس از نزول آيه مزبور پيغمبر فدك را بدخترش فاطمه داد. (6)
و تا رسول خدا صلى الله عليه و آله در قيد حيات بود فدك در تصرف حضرت زهرا عليها السلام بود و عاملينى هم براى جمعآورى محصول آن گمارده بود و عايدات آنرا بفقراء بنىهاشم و ديگران تقسيم مينمود ولى پس از رحلت نبى اكرم ابوبكر وكيل فاطمه عليها السلام را از آنجا بيرون كرد و فدك را از تصرف دختر پيغمبر خارج نمود و گفت فدك فىء مسلمين است! !
اين عمل دستگاه خلافت كاملا غاصبانه و از هر جهت بر خلاف حق و عدالت بود زيرا چنانكه اشاره شد اولا فدك جزو انفال محسوب شده و ملك شخصى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود نه فىء مسلمين ثانيا پيغمبر در زمان حيات خود بدستور خدا آنرا بدخترش فاطمه عليها السلام بخشيده بود ثالثا بموجب قانون يد حضرت زهرا عليها السلام عملا از زمان پدرش در آن تصرف داشت و در احتجاجى كه در اينمورد آن عليا مخدره در حضور مهاجر و انصار در مسجد پيغمبر با ابوبكر نمود او را مجاب و محكوم ساخت.
ابوبكر با يك حديث جعلى گفت از پيغمبر شنيدهام كه فرمود:ما پيغمبران ارث نميگذاريم و آنچه از ما بماند صدقه است (مال امت است) .
حضرت زهرا عليها السلام فرمود اى پسر ابى قحافه آيا در كتاب خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببرى ولى من از پدرم ارث نبرم؟اگر پيغمبران ارث نميگذارند پس در برابر اين آياتى كه در مورد ارث پيغمبران نازل شده است چه ميگوئى؟آيا بر پدر من تهمت مىبندى؟مگر قرآن نميگويد:و ورث سليمان داود (7) سليمان از پدرش داود ارث برد) همچنين در مورد زكريا فرمايد:فهب لىمن لدنك وليا،يرثنى و يرث من ال يعقوب (8) زكريا بخداوند عرض ميكند كه از رحمت و قدرت خود براى من فرزندى عطاء فرما كه از من و اولاد يعقوب ارث ببرد) همچنين آيات ديگر،پس بچه دليلى بايد من از ارث پدر محروم شوم؟
أفخصكم الله بآية اخرج ابى منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابى و ابن عمى؟ (9) آيا خداوند شما را بآيهاى مخصوص گردانيده و پدر مرا از آن كنار زده است و يا شما از پدر من و پسر عمم (على عليه السلام) بخاص و عام قرآن داناتريد؟
با اينكه فاطمه عليها السلام ابوبكر و اطرافيانش را مفتضح و رسوا نمود و آنان هيچگونه پاسخى در برابر منطق او نداشتند مع الوصف بدون اخذ نتيجه بمنزل خود بازگشت و بعلى عليه السلام گفت مگر تو نبودى كه بينى گردنكشان و ابطال عرب را بخاك مذلت مالاندى اكنون چرا ساكت نشستهاى كه در اثر اين سكوت تو فدك من هم دستخوش هوى و هوس اين و آن شده است؟
على عليه السلام فاطمه را بصبر و بردبارى در مقابل اين ناملائمات توصيه فرمود و فلسفه صبر و سكوت خود را كه بنا بوصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله بود براى او شرح داده و او را از تمام قضايا آگاه ساخت،فاطمه عليها السلام نيز جز صبر و تحمل در برابر اين مصيبات چارهاى نداشت در نتيجه در غم و اندوه فرو رفت و رنج خاطر خود را بخاك پدر عرضه نمود و شدت اندوه و تأثر آن مظلومه را از درد دلهاى او ميتوان دانست كه ميگويد:
صبت على مصائب لو انها
صبت على الايام صرن لياليا
يعنى براى من مصائبى روى داد كه اگر آن مصائب بروزها روى ميداد بشبها تبديل ميشدند.
و حقيقتا اين عمل حزب سقيفه چقدر زشت و ناشايست بود كه بلافاصله پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله عوض عرض تسليت باقيماندگان آنحضرتبا خانوادهاش اين چنين رفتار كردند و بپاس يك عمر مجاهدت و فداكارى كه عرب بيابانگرد را در اثر تربيت و تعليم بر ملل متمدن آنروز مسلط گردانيد بحكم آيه:قل لا أسألكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (10) .فقط انتظار احترام و محبت به نزديكان خود را داشته است.
ولى اين فرقه نمك نشناس خانه دخترش را سوزانيدند و يگانه يادگار او را بحال تضرع و زارى در آوردند كه پناهگاهى جز تربت پدر نداشت.
طبق روايات مورخين فاطمه عليها السلام در اثر فشار و اينهمه ناملائمات و دردهاى روحى رنجور و بيمار شد و با همان حالت نيز رحلت فرمود.
پىنوشتها: