شیعه در زمان عمر بن خطاب
عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّی که در دوران خلافت ابوبکر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علی (علیهالسلام) و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، اما بیعت سریع مردم، فرصتی برای مخالفت امام و شیعیان باقی نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبکر، زمینه هرگونه مخالفت عملی را منتفی می ساخت.[۱] علی علیه السّلام اگر چه میراث خویش را بر باد رفته و خود را شایسته رهبری می دانست، ولی برای حفظ موقعیّت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سکوت توأم با بیان حقّ و حقیقت ، و تذکّر به حقّانیت خود را ادامه می داد. شیعیان نیز همانند امیر المؤمنین (علیهالسلام) سکوت معناداری داشتند، آنها اگر چه سکوت کرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامی عملی علیه حکومت وقت نمی زدند ولی با بیانات خود با آنان مخالفت می ورزیدند. عمر بن خطاب در مجلسی گفت: «دلیل قریش در انتخاب نکردن علی (علیهالسلام) به خلافت این بود که آنان کراهت داشتند خلافت و نبوت در یک خاندان جمع شود. ابن عباس که در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیری کرده خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه که خداوند نازل کرده بود کراهت داشتند.»[۲]
شیعه در ایام خلافت عثمان
عثمان شیوه دو خلقه پیشین را دنبال نکرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را برکار گماشت. حکم بن العاص را که پیامبر (صلیالله علیه و آله) به طائف تبعید کرده بود به میدنه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروان بن حکم را مشاور خویش قرار داد و یک پنجم زکات شمال آفریقا را که مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وی بخشید و او را به دامادی خویش برگیزد. وی از بیت المال بصره مبلغ ششصد هزار دهم به داماد دیگر خویش، عبدالله بن خالد بن اسید، حواله کرد. عبد الله بن عامر، پسر دائی خویش را که نوجوانی بود به حکومت بصره انتخاب کرد. عبدالله بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی خود ـ که پیامبر (صلیالله علیه و آله) در فتح مکه به سبب ارتداد وی دستور قتلش را صادر کرده بود. به حکومت مصر و خراج آن سرزمین بگزید. ولید بن عقبه بن ابی معیط برادر مادری خود را به کوفه فرستاد و پس از فساد و تباهی و شراب خواری او سعید بن عاص، فامیل دیگر خود، را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافیِ اموی و بیان این که سواد عراق از برای قریش است، موجب اعتراض و شورش مردم کوفه گردید.[۳] در این دوران علی (علیهالسلام) و شیعیان در مقابل بدعت های عثمان و والیانش ساکت نمی نشستند. ابن ابی الحدید می نویسد: «بیشتر تاریخ نویسان و عالمان اخبار بر آن اند که عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعید کرد و بعد از آن که معاویه از او به عثمان شکایت کرد او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود.»[۴] زمانی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند و علی (علیهالسلام) و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهی به امام (علیهالسلام) کرد و گفت وقتی شما و فرزندانت را می بینم به یاد سخن رسول خدا (صلیالله علیه و آله) در مورد شما می افتم و گریه می کنم.[۵]
و نیز از پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله) نقل می کرد که فرمود: «زود است که شما را فتنه فرا رسد، اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به کتاب خدا و اقتدا به علی بن ابی طالب (علیهالسلام).»[۶] در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا (صلیالله علیه و آله) ایساد و در خطبه ای که ایراد کرد فرمود: «ای مردم ! محمد وارث علم آدم و فضائل انبیاست، وعلی بن ابی طالب وصی محمد و وارث علم اوست….»[۷] بلاذری می نویسد: «مقداد بن عمرو، عمار بن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگری از اصحاب رسول خدا (صلیالله علیه و آله) به عثمان نامه نوشتند و او را به نکاتی چند تذکر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید کردند که اگر به تذکرات آنان گوش فرا ندهد بر ضدّ او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد به مجرد این که صدر نامه را برای او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرأت خواندن نامه تهدید آمیز را برای من داری؟ عمار در جواب گفت دلیلش این است که ناصح ترین قوم خود به تو هستم عثمان در جواب گفت: دروغ می گوئی ای فرزند سمیّه. عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد که دست و پای او را بشکنند. آن گاه با دو پایش در حالی که در کفش بود شروع به لگد زدن به عمار کرد که بر اثر آن «فتق» بر او عارض شد.»[۸]
پی نوشت:
[۱]. اسدالغابه، ترجمه بلال.
[۲]. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۳۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص ۱۳۵.
[۳]. الاخبار الطوال، ص ۱۷۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۶۴؛ مروج الذهب، ج ۱، ص ۴۳۵….
[۴]. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص ۳۱۶.
[۵]. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۷۳.
[۶]. انساب الاشراف، ج۲، ص ۱۱۸.
[۷]. همان، ج۲، ص ۱۷۰.
[۸]. انساب الاشراف، ج۵، ص ۴۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص ۲۳۹.
منبع: شیعه شناسی و پاسخ به شبهات
T