سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

سيره اخلاقي امام رضا (علیه السلام)

کد خبر: ۱۷۸۰
۰۰:۰۰ - ۳۰ آبان ۱۳۸۶

حلم
در شناخت ‏حلم امام رضا عليه السلام، شفاعت وي در نزد مأمون در حق جلودي کافي است. جلودي کسي بود که به امر هارون الرشيد به مدينه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابوطالب را بگيرد و بر تن هيچ يک از آنان جز يک جامه نگذارد.

وي همچنين بر بيعت مردم با امام رضا عليه السلام انتقاد کرد. پس مأمون او را به حبس افکند و بعد از آن که پيش از وي دو تن را کشته بود او را خواست. امام رضا عليه‎السلام به مأمون گفت: اين پيرمرد را به من ببخش! جلودي گمان برد که آن حضرت مي‏خواهد از وي انتقام گيرد. پس مأمون را سوگند داد که سخن امام رضا عليه السلام را نپذيرد. مأمون هم گفت: به خدا شفاعت او را درباره تو نمي‏پذيرم و دستور داد گردنش را بزنند.

تواضع
در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهيم بن عباس نقل شده که گفت: چون امام رضا عليه‎السلام تنها بود و براي او غذا مي‏آوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتي دربان و نگهبان را بر سر سفره‏اش مي‏نشاند و با آنها غذا مي‏خورد. همچنين از ياسر خادم نقل شده است که گفت: چون آن حضرت تنها مي‏شد همه خادمان خود را جمع مي‏کرد، از بزرگ و کوچک، و با آنان سخن مي‏گفت. او به آنان انس مي‏گرفت و آنان نيز با حضرت انس مي‎گرفتند.

کليني در کافي به سند خود از مردي بلخي روايت مي‏کند که گفت: با امام رضا عليه السلام در سفر به خراسان همراه بودم. پس روزي خواستار غذا شد و خادمان سيه چرده خود را نيز بر سفره خود نشاند. يکي از يارانش به او عرض کرد: اي کاش غذاي اينان را جدا مي‏کردي. فرمود: پروردگار تبارک و تعالي يکي است و مادر و پدر هم يکي. و پاداش‎ها بسته به اعمال و کردارهاست.

اخلاق نيکو
در بخش صفات آن حضرت از ابراهيم بن عباس نقل شده که گفت: امام رضا عليه السلام با سخن هرگز به هيچ کس جفا نکرد و کلام کسي را قطع نکرد تا زماني که شخص سخن گفتنش به اتمام مي‎رسيد. و حاجتي را که مي‏توانست ‏برآورده سازد، رد نمي‏کرد. پاهايش را دراز نمي‏کرد و هرگز رو به ‏روي کسي که نشسته بود، تکيه نمي‏داد و هيچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمي‏داد. هرگز آب دهان بر زمين نمي‏افکند و در خنده‏اش قهقهه نمي‏زد، بلکه تبسم مي‏نمود.

کليني در کافي به سند خود نقل کرده است که مهماني براي امام رضا عليه السلام رسيد. امام شب در کنار مهمان نشسته بود و با وي سخن مي‏گفت که ناگهان وضع چراغ تغيير کرد. مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولي امام او را از اين کار بازداشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت. سپس فرمود: ما قومي هستيم که ميهمانان خود را به کار نمي‏گيريم.

همچنين در کافي به سند خود از ياسر و نادر خادمان امام رضا عليه السلام نقل شده است که گفتند: ابوالحسن صلوات الله عليه، به ما فرمود: اگر من بالاي سرتان بودم و شما خواستيد از جا برخيزيد، در حالي که غذا مي‏خوريد، برنخيزيد تا از خوردن دست ‏بکشيد و بسيار اتفاق مي‏افتاد که امام بعضي از ما را صدا مي‏زد و چون به ايشان گفته مي‏شد آنان در حال خوردن هستند، مي‏فرمود: بگذاريدشان تا از خوردن دست‏ بکشند.

کرم و سخاوت
يکي از شاعران به نام ابراهيم بن عباس صولي به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد که نام خودش بر آن ضرب شده بود. همچنين آن حضرت به ابو نواس سيصد دينار جايزه داد و چون جز آن، مال ديگري نداشت استر خويش را هم به وي بخشيد. و نيز به دعبل خزاعي ششصد دينار جايزه داد و با اين وجود از وي معذرت هم خواست.

در مناقب از يعقوب بن اسحاق نوبختي نقل شده است که گفت: مردي به ابوالحسن رضا عليه السلام برخورد کرد و گفت: به قدر مردانگي‏ات بر من ببخش. امام گفت: به اين مقدار ندارم. مرد گفت: به قدر مردانگي خودم ببخش. امام فرمود: اين قدر دارم. سپس فرمود که دويست دينار به وي بدهند.

همچنين در مناقب از يعقوب بن اسحاق نوبختي نقل شده است که امام رضا عليه السلام تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسيم نمود. پس فضل بن سهل به وي گفت: اين ضرر است. امام فرمود: بل سود و بهره است. چيزي را که پاداش و کرامت ‏به آن تعلق مي‏گيرد ضرر محسوب مکن.

کليني در کافي به سند خود از اليسع بن حمزه نقل کرده است که گفت: در مجلس ابوالحسن رضا عليه السلام بودم. مردم بسياري به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وي درباره حلال و حرام پرسش مي‏کردند که ناگهان مردي بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت: السلام عليک يابن رسول الله. من يکي از دوستداران تو و پدران و نياکان تو هستم، من از حج‏ باز مي‏گردم و خرجي خود را گم کرده‏ام و با آنچه همراه من است نمي‏توانم به يک منزل هم برسم، پس اگر صلاح بداني که مرا به ديارم روانه کني که براي خدا بر من نعمتي داده‏اي و اگر به شهرم رسيدم آنچه از تو گرفته‏ام به صدقه مي‏دهم.

امام به او فرمود: بنشين خدا تو را رحمت کند. آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سليمان جعفري و خيثمه و من مانده بوديم. پس امام فرمود: اجازه مي‏دهيد داخل شوم؟ سليمان گفت: خداوند فرمان تو را مقدم داشت. پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختي درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالاي در بيرون آورد و پرسيد: آن خراساني کجاست؟ پاسخ داد: من اينجايم. فرمود: اين دويست دينار را برگير و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده. اکنون برو که نه من تو را ببينم و نه تو مرا.

مرد بيرون رفت. سليمان به آن حضرت عرض کرد: فدايت ‏شوم بخشش بزرگي کردي و رحمت آوردي، پس چرا چهره از او پوشاندي؟ فرمود: از ترس آن که مبادا خواري خواهش را در چهره او ببينم. مگر اين سخن رسول خدا را نشنيدي که مي‏گويد: آن که به نهان نکويي آورد با هفتاد حج ‏برابري مي‏کند و آن که پليدي و زشتي را اشاعه مي‏دهد، مخذول و خوار است و کسي که در نهان گناه کند، آمرزيده است. آيا سخن اول را نشنيده‏اي که مي‏گويد:

متي آته لا طلب حاجة رجعت الي اهلي و وجهي بمائه؛ هرگاه بيايم نزد او تا حاجتي طلب کنم به سوي خانواده‏ام بازمي‏گردم در حالي که صد دينار دارم.

فراواني صدقات
از ابراهيم بن عباس صولي نقل شده که گفت: امام رضا عليه السلام بسيار نکويي مي‏کرد و در نهان صدقه مي‏داد و بيشتر اين عمل را در شب‎هاي تاريک به انجام مي‏رساند.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: