به گزارش «شیعه نیوز»، زابینه لاپه زنی اهل آلمان از سیاه بخت شدن پسرش پس از ازدواج با یک عروس داعشی پرده برداشت.
این زن با چشمانی لبریز از اشک مقابل خبرنگار دویچه وله لب به سخن گشود که چگونه همه چیز از یک دل درد وحشتناک شروع شد که در ادامه آن را میخوانید:
شبی که پسرم از دل درد به خودش میپیچید و کارش به بیمارستان کشید، تشخیص پزشکان بیماری کرون یا همان التهاب شدید روده بود. کریستیان در دانشگاه چند همکلاسی مراکشی مسلمان داشت که از آنها چیزهایی درباره اسلام و خدا شنیده بود.
در آن شب هنگامی که درد به اوج خود رسیده بود، به خدا متوسل شد و کمی بعد از هوش رفت. هنگامی که هوشیاریاش را بدست آورد، با پرودرگار پیمان بست که مسلمان شود و به دین اسلام پیوست اما ماجرا به اینجا ختم نشد. شش ماه پس از گرویدن پسرم به اسلام من نیز دین خود را تغییر دادم و مسلمان شدم، همه چیز خوب پیش می رفت . در نزدیکی خانه ما در دورتموند مسجدی با نام تقوا ساخته شده بود که ما به آنجا می رفتیم.
در حاشیه نمازها با دختری مراکشیتبار و مسلمان آشنا شدم که هفده ساله بود. خلاصه اینکه بیخبر از تفکرات افراطگرایانه او موجب آشناییاش با پسرم و کمی بعد ازدواج آنها شدم. این دختر یاسمینا نام داشت و در ذهن خود برنامههای فراوان برای سفر به سوریه چیده بود. سرانجام پس از مدتی تصمیم خود را به صورت علنی مطرح کرد و پسر دلباخته من بدون هیچ تصوری از دولت داعش که نام دولت اسلامی را یدک می کشید، به همراه یاسمینا راهی دیار آنها شد. پسرم با ابو والا مرد شماره یک داعش میان آلمانیها نیز آشنا شد.
پلیس دورتموند قبل از سفر پسرم و همسرش به سوریه به شدت به خاطر فعالیتهای اینترنتی و ارتباط با تروریستها، آنها را زیر نظر داشت. من نیز بارها تاکنون توسط ماموران مورد بازجویی قرار گرفتهام.کریستیان و یاسمینا سرانجام رفتند و پس از سفر تنها واسط میان من و پسرم تا مدتها فقط یاسمینا بود. حتی صدای پسرم را نمیشنیدم و عروسم هر از گاهی با تماسهای مقطعی خبرهای نصفه و نیمه از او میداد.
من مدام برای بازگشتشان اصرار می کردم اما بی فایده بود تا اینکه یک روز از پسرم خبری رسید. یک ویدئو برای من ارسال شد که کریستیان در آن ایستاده بود. خودش را ابوعیسی آلمانی معرفی کرد و مشغول دعوت اروپاییان به داعش بود. کمی بعد تصویر روی کسی زوم شد که در حال قطع کردن دستش بودند.
من خودم بسیار قرآن می خوانم و از دین خدا آگاهم اما هیچ کجای این کتاب جنایاتی که امثال پسرم مرتکب شدند، تایید نشده است و داعش با اسم دین اسلام در حال انجام این اقدامات است. پسرم دنبال اسلام بود اما با نادانی به بیراهه کشانده شد و این اسلام حقیقی نبود. مدتها گذشت تا تصویری از یک کلاشینکف به دستم رسید که انتهای آن برگه آزمایش با جواب مثبت بارداری عروسم چسبانده شده بود. آخرین بار در ماه اوت ۲۰۱۷ با پسرم صحبت کردم و گفت نگران او و نوهام نباشم چون قرار است در صورت مرگ کریستیان، عروسم با تروریستی دیگر ازدواج کند که او و فرزندش تنها نمانند.
سرانجام روزی یاسمینا تماس گرفت و خبر مردن پسرم را در صحرای حمص داد. به من گفت پسرت در راه خدا کشته شده و به او پاسخ دادم نه اینطور نیست. کریستیان به خاطر اهداف شوم تو و البغدادی جانش را از دست داد وگرنه اسلام سراسر صلح است.
اکنون تنها هستم و با فاصلهای طولانی در انتظار نوهام. همه به واسطه رابطه مادر و فرزندی من و کریستیان مرا مدام سرزنش میکنند. آنها از من وحشت دارند اما همیشه میگویم که زیر لباسم نه از اسلحه و نه از جلیقه انتحاری خبری است و قطع کردن دست کسی را نیز بلد نیستم. حالا دیگر حتی جرأت رفتن به مسجد را نیز ندارم. حتی الان نمیدانم که روزی نوهام را خواهم دید یا نه. شاید او را هم مانند پسرم از دست بدهم.