سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

با رد نظر متکلمین شیعه ؛

علامه فضل الله : عقل حكم به ضرورت عصمت معصوم در همه امور نمى كند

واقع اين است كه من نظرى منفى در موضوع عصمت ندارم اما معتقدم روش من در تبيين عصمت از روش ديگران دقيق تر و سالم تر است.
کد خبر: ۱۶۲۶۷
۲۳:۵۹ - ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از پایگاه اطلاع رسانی علامه فضل الله ، وی در پاسخ به یک استفتاء با عنوان :
 
شايعه شده است كه شما در موضوع عصمت، نظرى مخالف مشهور داريد. آيا مى توانيد درباره اين موضوع براى ما توضيح دهيد؟
 
اینگونه پاسخ میدهد :
 
واقع اين است كه من نظرى منفى در موضوع عصمت ندارم اما معتقدم روش من در تبيين عصمت از روش ديگران دقيق تر و سالم تر است.
 
استدلال قدما بر عصمت اين است كه غير معصوم از اعتماد مردم برخوردار نيست و مردم او را نمى پذيرند و سخن او را نمى شنوند، بنابراين اگر پيامبر يا امام، معصوم نباشند، نمى توانند نقش خود را انجام دهند. براساس اين استدلال، عصمت براى سامان دادن اوضاع مردم است. زيرا مردم از كسى كه مورد اعتمادشان نيست پيروى نمى كنند و اگر خدا پيامبران غير معصوم را مى فرستاد و يا پيامبر به امر خدا، امامان غير معصوم را منصوب مى كرد، مردم به آنان اعتماد نداشتند و اثر نبوت و امامت از بين مى رفت.
 
ما معتقديم كه استدلال ياد شده قابل نقد است. زيرا عقل حكم مى كند كه چنين رويكردى به عصمت تنها در بعد تبليغ قابل توجه باشد. چون معنايى ندارد كه خدا پيامبرى را بفرستد يا امامى را برگزيند و نتواند پايدارى او را در خط راستى و آگاهى و التفات به امورى كه مأمور تبليغ آن است حفظ كند. طبيعى است وقتى مردم احتمال فراموشى و اشتباه و تحريف و غفلت درباره مأموران الهى دهند، به آنان اعتماد نمى كنند و اطمينان نخواهند داشت كه آنچه آنان مى گويند از جانب خداست و به اين ترتيب رسالت، فاقد اعتماد مردم و در روند ايمان و هدايت مردم بى معنا خواهد بود.
 
اما در جوانب ديگر اين استدلال كارايى ندارد. مثلا اگر فرض كنيم كه پيامبر يا امام در امور زندگى اش دچار اشتباه شود و يا برخى امور عادى را فراموش كند يا در نمازش سهو كند، عقل حكم به امتناع اشتباه و سهو در چنين امورى نمى كند. حتى برخى فقهاى شيعه مانند شيخ صدوق و پدر و استاد بزرگوارش(رضوان الله عليهما) معتقدند كه نخستين نشانه غلو نفى سهو از امامان است. برخى از علماى معاصر مانند آقاى خويى(قدس سره)هم برآنند كه سهو پيامبر و امام در غير كار تبليغ ممتنع نيست، تنها سهو در تبليغ ممتنع است.
 
بنابراين عقل حكم به ضرورت عصمت معصوم در مسايل ديگر نمى كند. چندان كه پيامبر يا امام به محض اشتباه در امور عادى - كه ربطى به امور حياتى و اساسى و مأموريت آنان ندارد - اعتماد مردم را از دست نمى دهند. مشاهده مى كنيم كه مردم در امور سياسى و دينى و اجتماعى با افرادى ارتباط مى يابند و شيفته آنان مى شوند با آن كه مى دانند كه اين افراد در امور ديگر مرتكب اشتباه هم مى شوند و يا حتى در امورى كه از آنان پيروى مى كنند، به گونه اى غيرتعمدى خطا مى كنند، و اگر خطايشان آشكار شد برمى گردند. با اين حال مردم اعتمادشان را نسبت به آنان از دست نمى دهند.
 
از اين رو نظر ما اين است كه استدلال قدما نمى تواند مبنايى عقلى در اعتقاد به عصمت باشد، به ويژه اگر بخواهيم عصمت را شامل امر تبليغ و غيرتبليغ بدانيم.
ما تلاش كرديم تا ماهيت نبوت را مطالعه كنيم، البته نمى دانيم كه اين تلاش به لحاظ فكرى چقدر راست مى آيد. ما مى گوييم كه وظيفه پيامبرى وظيفه نامه رسانى نيست كه نامه رسان، نامه اى را به مردم برساند و ديگر كارى با آنان نداشته باشد. بلكه در سخن خداى بزرگ مى خوانيم: (هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيّهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) «اوست آن كس كه در ميان بى سوادان فرستاده اى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را برآنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد و ]آنان[ قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»( سوره جمعه، آيه 2.) و نيز مى خوانيم: (يا ايها النبى انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الى الله باذنه و سراجاً منيراً) «اى پيامبر ما تو را [به سِمَت] گواه و بشارت گر و هشدار دهنده فرستاديم، و دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناك.»( سوره احزاب، آيه 45 و 46.) پيامبر علاوه بر اين كه بشارت دهنده و هشدار دهنده است، گواه مردم است و همانند چراغى است كه روشنايى به مردم مى دهد. روشن است كه او دروازه حق به روى مردم است و جايگاه او حكم كردن بين مردم و سامان دادن زندگى آنان برپايه حق است.
 
طبيعى است انسانى كه مأموريتش دگرگونى عالم بر پايه حق است، امكان ندارد در عقل، قلب و حركتش، چيز باطلى راه يافته باشد. انسانى كه آمده است تا چراغ تابناك باشد امكان ندارد كه در عقل و احساس و فعاليتش، نقطه تاريكى باشد. نبوت چونان نورى است كه بر عقل و قلب و زندگى انسان ها مى تابد، به ويژه آن كه خداوند كتابى را كه پيامبر حامل آن است، نور ناميده و پيامبر را تجسم كتاب (قرآن) دانسته است. پيامبر در كنار قرآن خاموش، قرآنى سخنگو است.
 
درك و فهم ما از وظيفه و نقش نبوت كه آن را مأموريت دگرگونى جهان براساس حق مى دانيم ايجاب مى كند كه پيامبر را به تمامى حق بدانيم و معتقد باشيم كه باطل و تاريكى اى در شخصيت او راه نيافته و امامت هم امتداد نبوت - در خارج از چارچوب نبوت - است، چنان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) خطاب كرد: «اى على! نسبت تو به من همانند نسبت هارون با موسى است، جز آن كه پس از من پيامبرى نخواهد آمد.» بنابراين نقش امام نگاهبانى شريعت است، نقش انسانى است كه مى داند در امتداد خط نبوت در حيات انسان ها قرار دارد و بايد حق را در انديشه و عمل و سخن و حركت انسان ها تبثيت كند و طبعاً بايد در اين زمينه همانند پيامبر(صلى الله عليه وآله) معصوم باشد.
 
درباره فراگير بودن عصمت در بعد تبليغى و غيرتبليغى نظر ما اين است كه نبايد پيشوايانمان را داراى شخصيتى دوگانه بدانيم. قطعاً انسانى كه در امر تبليغ دچار فراموشى نمى شود در امور ديگر هم چنين است و انسانى كه در تشريع و تبليغ حق مدار است در جوانب ديگر هم همين گونه است. زيرا حق مدارى و عصمت در شخصيت او قوام يافته است. در اين جا اشكال مى شود كه وقتى عصمت به اين شكل غيرعادى اى باشد كه انسان نمى تواند با تجربه خاص خويش بدان دست يابد و خطا و انحرافش امتناع وقوعى داشته باشد، طبعاً فيض خدا بر جان پيامبر يا امام سرازير مى شود كه جلوى انحراف و انجام عمل نادرستِ او را مى گيرد. اشكال اين است كه بوى جبر و اجبار از اين تحليل مى آيد. ما اين اشكال را كه برخى به شكلى دقيق و عملى مطرح مى كنند طرح مى كنيم و پاسخ خود را مى دهيم.
 
نخست باطل شدن ثواب در صورت حتميت عصمت است. زيرا وقتى كسى با نيروى عصمتش وادار به انجام كار نيكى شد، تلاشى براى آن صرف نكرده است. پس بر چه مبنايى مستحق ثواب باشد؟ بنابراين حتميت عصمت، ثواب را باطل مى كند.
 
پاسخ ما اين است كه علماى كلام معتقدند انسانِ با ايمان و صالح به سبب عمل خويش مستحق ثواب نمى شود. زيرا عمل او و عقل او كه با آن انديشيده و با آن ديگران را راهنمايى كرده و اعضايى كه به مدد آن خدا را پرستيده و در راه عمل صالح به كار گرفته است همگى از آن خداست. در اين جا هيچ عامل انسانى مستقلى از خدا وجود ندارد كه مستحق ثواب باشد. زيرا عمل و فكر و حركت انسان همگى از آن خداست. علماى كلام عامل استحقاق ثواب را تفضّل الهى مى دانند. زيرا خداوند بر بندگانش تفضل فرموده و ثواب را بر اعمالى كه آنان با اختيار خود انجام داده اند مترتب نموده است.
 
بنابراين ما مى گوييم چه مانعى دارد كه خدا مسأله را مختصر كند و از باب تفضل خويش و بدون ربط دادن تلاش عملى به اختيار انسان و بنا به اسبابى كه مربوط به گزينش گرى پيامبران و رسالت الهى است، به انسان ثواب دهد؟ اين امر از محالات نيست.
دوم: وقتى كه خداوند به كسى نيروى حتمى عصمت بخشيد، فضلش بر ديگر انسان ها چيست؟ شايد ديگرانى بهتر از معصوم وجود داشته باشند و ديگر معصوم شرافتى بر ديگر انسان ها ندارد چون خدا او را معصوم گردانيده و آنان را عصمت بخشيده است. پس عصمت او سبب برترى اش بر ديگران نيست.
پاسخ ما اين است كه فضل از سوى خداست و خداست كه فضل را مى بخشد. خداست كه ارزش مى دهد. خداست كه از بين انسان ها پيامبرانى را برمى گزيند و از ميان فرشتگان، پيك هايى. بنابراين ارج انسان معصوم به آن است كه خدا او را برگزيده و عصمتش بخشيده است. قطعاً انتخاب و گزينش الهى حكمتى دارد. اما حكمت اين امر كدام است و چرا خداوند اينان را برگزيده و ديگران را برنگزيده است؟ پاسخ مى گوييم كه: (لا يُسئل عمّا يَفعل و هم يُسئلون) «در آنچه [خدا] انجام مى دهد چون و چرا راه ندارد، و[لى] آنان [= انسان ها] سؤال خواهند شد.»( سوره انبياء، آيه 23.) قطعاً در پيامبرگزينى خدا حكمتى وجود دارد، حتى اگر حكمت، اين باشد كه معصومان چون نورى در ميان مردم بتابند، درست همان گونه كه خورشيد را آفريد و آن را نورى قرار داد كه بر مردم بتابد. خورشيد، تفضّل خداست. ماه تفضل خداست و بسيارى از مظاهر هستى تفضل خداست. اما فضل را خدا مى بخشد. فضل معصوم هم آن نيروى عصمتى است كه خدا به او بخشيده و او را برگزيده است. زيرا هميشه ضرورت ندارد كه ارج و ارزش انسان برآمده از عمق ذات او باشد، بلكه ارزش، خاستگاهى الهى دارد و اوست كه در ذات انسان اسرارى قرار مى دهد كه او را ارجمند مى گرداند، همان گونه كه زيبايى هم فضل خداست و انسان زيبايى اش را خودش نيافريده است. خدا انسان را در نيكوترين اعتدال (احسن تقويم) آفريده و او را بر حيوان برترى داده و اين برترى دادن هم به اختيار و اراده انسان نبوده است. ما معتقديم كه فضل و برترى دادن ويژگى خاص و ممتاز خدا است.
 
سوم: اشكال مى كنند كه در اين صورت نقش الگويى معصومان از بين مى رود، زيرا وقتى كه مردم مى بينند خدا كسى را معصوم آفريده است، مى گويند رسيدن به مرتبه معصوم امكان ندارد تا به او اقتدا كنيم. اما اين اشكال، سست است. زيرا خوب بودن و مقدور بودن عملى كه سرمشق قرار مى گيرد كافى است. در الگوپذيرى لازم نيست كه حتماً سطح الگو و پيرو يكى باشد. مردم از علما سرمشق مى گيرند و علما در مرتبه بالايى از علم و فضيلت هستند. اگر قرار بود كه الگو و پيرو هم سطح باشند، هيچ انسانى از انسان ديگرى سرمشق نمى گرفت. درست است كه اگر پيامبر معجزه اى مى آورَد ما نمى توانيم آن معجزه را پديد آوريم زيرا معتقديم كه پيامبر به نيروهايى مجهز است كه ما به آن مجهز نيستيم و اين كار در حيطه قدرت اوست و ما قدرت انجام آن را نداريم.
 
نكته اى كه در اين جا بايد تأكيد كنم اين است كه معصوم با اراده خويش در مسير اطاعت از خدا گام مى زند اما اگر بخواهد مرتكب معصيت شود و شرايط هم آماده باشد، خدا او را بازمى دارد. خدا موانعى قرار مى دهد كه او را از ارتكاب معصيت باز مى دارد.
در عين حال معناى قطعى بودن عصمت اين نيست كه معصوم قدرت اختيار را نداشته باشد. او مى تواند گناه كند اما هنگامى كه ميل به نقاط ضعف بشرى موجود در نفس خويش مى كند، خداوند دخالت مى كند، چنان كه در سخن خداى بزرگ آمده است: (و لقد همّت به وهمّ بها لولا ان رأى برهان ربّه) «و در حقيقت [آن زن] آهنگ وى كرد، و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او را مى كرد.»( سوره يوسف، آيه 24.) يا در سخن يوسف(عليه السلام)كه: (قال ربّ السجن احبّ الىّ مما يدعوننى اليه و الاّ تصرف عنى كيدهنّ اصب اليهنّ واكن من الجاهلين) «[يوسف] گفت: پروردگارا، زندان براى من دوست داشتنى تر است از آنچه كه مرا به آن مى خوانند، و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى، به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله] نادانان خواهم شد.»( سوره يوسف، آيه 33.)
 
خدا از دو ناحيه داخلى و خارجى به معصوم عصمت مى بخشد، از اين رو قطعيت عصمت عنصر اختيار را سلب نمى كند، زيرا قطعيت تنها در بعد بازدارى از گناه است نه در بعد اطاعت. زيرا انسان معصوم با تمام اراده و ايمان و معرفتى كه از خداى سبحان دارد، طاعت او را به جا مى آورد. اما هرگاه نقاط ضعف بشرى در درون او سر برآورد، خدا او را بازمى دارد. اين بازدارندگى به دو صورت ممكن است: يا در درون او چيزى پديد مى آورد كه او خود از ارتكاب باز ايستد و يا حادثه اى را به وجود مى آورد كه او را از خطاكارى بازمى دارد، به گونه اى كه او خود به صورت ارادى باز مى ايستد. معصوم همواره معصوم است، يعنى تحت حفاظت و تأييد الهى است.
 
چنين تبيينى كه ما ارائه داديم با عقيده مشهور شيعه سازگارتر است كه معصوم پيش از بعثت هم معصوم است و امام پيش از امامت هم معصوم است. عقيده مشهور شيعه همين است.
سؤالى كه در اين جا ممكن است مطرح شود اين است كه اگر عصمت حالتى ذاتاً اختيارى است چگونه شخص مى تواند در آغاز كودكى هم معصوم باشد؟ پاسخ برخى اين است كه خدا درجه اى از علم را به او مى بخشد كه او به مدد آن اصلا توجهى به معصيت ندارد، چنان كه زشتى بعضى از كارها در نظر غالب انسان ها به حدى است كه اصلا كسى تصور ارتكاب آن را هم نمى كند. مانند امتناع روانى افراد از تعرض جنسى نسبت به محارم مانند مادر و خواهر و عمه و خاله. زيرا شناخت انسان نسبت به زشتى اين عمل به حدى است كه او را از اقدام به آن بازمى دارد. مسأله عصمت هم شبيه همين مسأله است. ما مى گوييم كه خدا علمى به معصوم داده است كه هرگاه بر عقل و قلب و احساس و شعور او بتابد او را از گناه منع مى كند. به نظر ما بين حتميت عصمت به شكل مستقيم و غيرمستقيم - كه خدا عنصر بازدارنده از گناه را به كسى بخشيده باشد - فرقى وجود ندارد. در هر حال عصمت، قطعيت دارد و به گونه وديعه اى الهى در جان معصوم قرار مى گيرد و او را يا با اختيار و يا بدون اختيار از گناه بازمى دارد. اما در عين حال مسأله عصمت اساساً اختيارى نيست، يعنى اگر علم و نيرويى كه خدا در معصوم قرار داده است در انسان ديگرى قرار مى داد او نمى توانست مرتكب گناه شود.
 
در عين حال كه بناى تأكيد نداريم ولى معتقديم كه عقيده شيعه اماميه درباره اين كه پيامبر و امام واجب العصمة هستند با فرايند اختيار فردى كه انسان دارد سازگارى ندارد. البته برخى بين امكان ذاتى و امكان وقوعى تفاوت قائل شده اند ولى من فكر مى كنم كه اين تفاوت چيزى را عوض نمى كند زيرا امتناع وقوعىِ امرى كه امكان ذاتى دارد در همه موارد است و نه فقط در امرى خاص و از خلال اختيار محدود. بلكه امتناع آن در همه امور جارى است. بنابراين تفاوتى بين امكان ذاتى و امكان وقوعى وجود ندارد، زيرا چيزى كه به لحاظ وقوعى امتناع دارد، امكان ذاتى اش ارزشى ندارد. زيرا امرى صرفاً انتزاعى خواهد بود كه با عالم اختيار و واقعيت انسان ربطى ندارد.
 
با اين حال ما بحث از اختيارى بودن و يا حتمى بودن عصمت را در اعتقادات شيعى چندان مهم نمى شماريم. چه اعتقاد به اختيارى بودن داشته باشيم و چه اعتقاد نداشته باشيم چندان فرقى نمى كند. به هر حال عقيده شيعه اماميه در موضوع عصمت ايجاب مى كند كه ما به عصمت پيامبر و امام اعتقاد داشته باشيم.
 
اما اين كه عصمت چگونه شكل مى گيرد؟ لطف الهى كه برخى از آن سخن مى گويند چيست؟ تأثير علمى كه خدا به معصوم مى بخشد چيست؟ اينها ديگر چندان به اصل مسأله مربوط نمى شود.
 
خلاصه اين كه ما طبق فهمى كه از نقش و وظيفه پيامبر و امام داريم معتقديم كه اين دو بايد در همه امور معصوم باشند، چه در امورى كه مربوط به تبليغ است و چه در امورى كه به فكر و فعاليت در عرصه زندگى مربوط مى شود.
 
 
 
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۸
نظرات بینندگان
س.ج.م
۱۷:۳۴ - ۱۳۸۸/۱۲/۲۱
1-ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی
2- پیامبر عقل کل و کل عقل است پس سهو در کار او راه ندارد همانطور که سهو در یک مرد کامل خیلی کمتر از یک کودک است
3- این دلایل برای امام نیز جاری است زیرا قول و فعل امام حجت است
4- این نشان کم معرفتی نسبت به اهل بیتی است که صانع کل شیئ به اذن و قدرت اللهی هستندو...
سید از اصفهان
۱۵:۰۲ - ۱۳۸۸/۱۲/۱۸
اگر اندکی آزادگی دارید، این کامنت را درج کنید:
جناب فضل ا...، در آخرین پاراگراف متن خود، (برخلاف آنچه که شماها در تیتر خود از ایشان نقل کرده اید)، تاکید می کنند که:
"خلاصه اين كه ما طبق فهمى كه از نقش و وظيفه پيامبر و امام داريم معتقديم كه اين دو بايد در همه امور معصوم باشند، چه در امورى كه مربوط به تبليغ است و چه در امورى كه به فكر و فعاليت در عرصه زندگى مربوط مى شود."
سید از اصفهان
۲۲:۳۴ - ۱۳۸۸/۱۲/۱۷
برایتان متاسفم. از درج هر کامنتی که مستدلا، ادعایتان را رد کند، خودداری می کنید
علي
۱۵:۱۵ - ۱۳۸۸/۱۲/۱۴
تاعلماي صاحب نظري چون علامه مرتضي عاملي هستند به اين آقا مراجعه نميكنيم .
انسان ناقص العقل
۱۳:۴۳ - ۱۳۸۸/۱۲/۱۲
..............میزان بهره وری از عقل در همه افراد مطلق نیست و بلکه نسبی می باشد.
مثل نسبت عقلانیت در معصوم و غیر معصوم، کودک یا بزرگسال و ...
ان الانسان لفی خسر - الا الذین آمنو...
ایمان به ولایت توام با عصمت است و این دو قابل تفکیک نیستند.
احمد علوي
۱۱:۲۷ - ۱۳۸۸/۱۲/۱۲
کتاب عیون اخبار الرضا، جلد اول، باب 14

جواب آن حضرت به علی بن محمد بن جهم درباره ی عصمت انبیاء علیهم السلام:

1- ابوالصلت هَرَوی گوید: آنگاه که مأمون علمای فرق مختلف اسلامی و نیز علمای یهود، نصاری، مجوس، صابئین و سایر اهل علم و کلام را نزد حضرت رضا علیه السلام گرد آورد، و هر کس از جای برخاسته و سخنی گفت جواب قاطع گرفت و ساکت ماند که گوئی سنگ در دهانش گذارده اند، (در آخر کار) علی بن محمد بن جَهم برخاست و گفت: یا ابنَ رسول الله! آیا شما قائل به عصمت انبیاء هستید؟

حضرت فرمودند: بله قائلم، وی گفت: پس در موردِ این آیات چه می کنید (چه می گوئید): «و عصی آدمُ ربّهُ فغوی» (آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد و به بیراهه رفت – طه:121) «و ذالنون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر علیه» (و یونس که با خشم قوم خود را ترک کرد و مطمئن بود که ما بر او سخت نخواهیم گرفت – انبیاء: 87)، و درباره ی حضرت یوسف: «و لقد همّت به و همّ بها» (زلیخا قصد یوسف کرد و یوسف نیز قصد او – سوره ی یوسف آیه ی 24) و در باره ی حضرت داوود: «و ظنّ داود أنّما فتنّاه» (داوود فهمید که ما او را آزمایش کرده ایم(1) ص: 24) و نیز درباره ی حضرت محمد صلی الله علیه وآله «و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه» (در خود چیزی پنهان می کنی که خدا آن را آشکار خواهد کرد – احزاب: 37) امام فرمودند: ای وای! بیچاره علیّ (بن جهم)! از خدا بترس و زشتی ها را به انبیاء خدا نسبت نده! و کتاب خدا را با رأی خودت تأویل و تفسیر نکن، خداوند فرموده است: «ولا یعلم تأویله إلاّ الله و الرّاسخون فی العلم» (تأویل آنرا، جز خدا و راسخون در علم نمی دانند – آل عمران: 7). و امّا آیه ی شریفه ی «و عصی آدمُ ربّه فغوی» در مورد آدم: خداوند عزّ وجلّ حضرت آدم را بعنوان حجت خود بر روی زمین و جانشین در شهرها آفرید و او را برای بهشت نیافریده بود، و این عمل آدم در بهشت واقع شد نه در روی زمین، و عصمت در زمین لازم است تا اندازه ها و میزان های امر خدا (یا تقدیرات امر خدا) به اتمام برسد، آنگاه که به زمین آورده شده و حجت و خلیفه گردید معصوم شد، طبق این آیه: «إنّ الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین» (خداوند، آدم، نوح، آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برگزید – آل عمران: 33).

و اما آیه ی: «وذالنّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ – الخ» «ظنّ» در اینجا به معنی «یقین» است، نه صرف گمان، أی «لن نقدر علیه» یعنی (روزی اش را بر او تنگ نمی کنیم) [نه به معنی بر او توانا نیستیم] آیا این آیه را نشنیده ای: «وامّا اذا ما ابتلیه ربّه فقدر علیه رزقه» (وقتی خدا انسان را بیازماید پس روزی اش را تنگ کند – فجر: 16) «قدر علیه رزقه» یعنی روزی اش را بر او تنگ کند، و اگر یونس گمان کرده بود که خدا بر او توانایی ندارد، قطعاً کافر شده بود.

و اما آیه ی درباره ی حضرت یوسف: «لقد همّت به و همّ بها» زلیخا قصد گناه کرد، و یوسف از ناراحتی تصمیمی گرفت که اگر زلیخا او را مجبور کند، او را بکشد، این بود که خداوند او را از ارتکاب قتل و عمل منافی عفّت دور کرد، و این آیه ی: «کذلک لنصرف عنه السّوء والفحشاء» (اینچنین عمل کردیم تا سوء و فحشاء را از او دور کنیم – یوسف: 25) اشاره به همین مطلب دارد و سوء یعنی قتل و فحشاء یعنی زنا.
سعید
۰۴:۴۲ - ۱۳۸۸/۱۲/۱۲
لطفا پاسخ سخنان علامه را نیز بگذارید ، تا شبه ایجاد نشود.
سلیمان
۰۳:۱۰ - ۱۳۸۸/۱۲/۱۲
حالا این مطلب از کجا رد نظر متکلمین شیعه است؟