ابن شهاب ميگويد: وارد دمشق شدم، نزد عبدالملك رفتم كه بر او سلام كنم، گفت: يابن شهاب آيا ميداني در بيت المقدّس، صبح روز قتل علي(ع) چه اتفاقي افتاد؟ گفتم: آري، پس گفت: بيا؛ از پشت سر مردم، آمدم پشت قبّه، پس رو به من كرد و گفت: روز قتل علي چه شد؟ گفتم: هيچ سنگي از بيتالمقدّس برداشته نشد، مگر آنكه زير آن سنگ، خون بود.
حسكاني حنفي ـ از اعلام قرن پنجم هجري ـ از مجاهد ـ از بزرگان تابعان و اعلام مفسّران ـ نقل ميكند كه براي علي(ع) هفتاد منقبت است كه براي احدي از اصحاب پيغمبر(ص) مثل آنها نبوده و هيچ منقبتي براي اصحاب پيامبر نبوده مگر آنكه علي(ع) با آنها شريك بوده است.1
همچنين از ابن عباس نقل ميكند كه در قرآن عبارت «الّذين ءامنوا و عملوا الصّالحات» نيست مگر اينكه علي، امير و شريف آن آيه است و از اصحاب محمّد(ص) مردي نيست مگر اينكه خدا او را عتاب كرده، امّا علي(ع) را جز به خوبي ياد نكرده است.2
وي همچنين نقل ميكند: براي علي هجده منقبت است كه اگر يكي از آنها براي مردي از اين امّت باشد به وسيلة آن نجات پيدا ميكند و سيزده منقبت براي اوست كه براي احدي از اين امّت نبوده است.3 ابن ابي الحديد ميگويد: از استاد ما ابوالهذيل سؤال شد: علي نزد خدا مقامش بالاتر است يا ابابكر؟ گفت: والله، مبارزة علي با عمرو در روز خندق برابر است با اعمال مهاجرين و انصار و طاعت آنها همگي، تا چه رسد به ابيبكر به تنهايي.4
ابنحجر از متعصّبان علماي عامّه از ابن عباس نقل ميكند كه سيصد آيه در شأن علي نازل شده است.5
روايات عامّه و خاصّه بر اين اتفاق دارند كه: علي(ع) اوّلين كسي است كه اسلام آورد6 به اسلامي كه تسليم مطلق در برابر ارادة خداوند متعال بود و مسبوق به شرك نبود: «إنّ الشّرك لظلمٌ عظيمٌ7؛ در حقيقت، شرك، ستم بزرگي است». و بدين جهت به جز آن حضرت(ع)، كسي از اصحاب پيامبر(ص) به دليل آية «لا ينال عهدي الظّالمين8؛ عهد من (امامت) به ستمكاران نميرسد» لايق امامت امّت نيست.
علي(ع) اوّلين كسي است كه ايمان آورد به ايماني كه يكي از امتيازاتش چنين است: عامّه از عمر بن خطّاب روايت كردند كه گفت: «شهادت ميدهم بر رسول خدا(ص) كه از او شنيدم كه ميگفت: اگر هفت آسمان را در يك كفّه بگذارند و ايمان علي را در كفّة ديگر، ايمان علي بالاتر است».9
او اوّلين كسي است كه نماز خواند10 و آية: «إنّما وليّكم الله و رسوله و الّذين ءامنوا الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون؛11 سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها که ايمان آوردهاند؛ همانها که نماز را به پا ميدارند و در حال رکوع، زکات ميدهند»، در شأن نماز او نازل شد.
او يگانه وصيّ رسول خدا(ص) است كه شاخصترين كمالات چهار پيغمبر اولوالعزم خدا به ضميمة علم آدم ابوالبشر از وجود او جلوهگر است. ابن ابي الحديد معتزلي از مسند احمد بن حنبل و صحيح بيهقي از خاتم پيامبران(ص) نقل ميكند كه فرمودند: «هر كس ميخواهد به عزم نوح، علم آدم، بردباري و حلم ابراهيم، ذكاوت موسي و زهد عيسي بنگرد، پس به عليّ بن ابي طالب نگاه كند».12
علي(ع) كسي است كه علماي عامّه و خاصّه، در مقام و منزلت او از رسول خدا(ص) نقل كردهاند كه فرمود: «به حقيقت، خداي تعالي از من دربارة علي(ع) عهدي گرفت. گفتم: آن را برايم بيان كن. پس فرمود: بشنو. گفتم: ميشنوم. فرمود: به حقيقت، علي پرچم هدايت، پيشواي اولياي من و نور فرمانبردارانم است. او كلمهاي است كه پرهيزكاران را به آن ملزم نمودهام. هر كس او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس كينة او را در دل بدارد، به من كينه ورزيده است. پس او را به آن بشارت بده».13 آن هدايتي كه نتيجة بعثت تمام انبياي الهي و ثمرة تمام كتب آسماني است، علي(ع) رايت آن هدايت است، او علمدار هدايت به صراط مستقيم معرفت و عبادت خداوند متعال است.
علي(ع) امام اوليايي است كه خداوند در وصف آنان فرموده است: «ألا إنّ أولياء الله لا خوفٌ عليهم و لا هم يحزنون؛14 آگاه باشيد! (دوستان و) اولياي خدا، نه ترسي دارند و نه غمگين ميشوند». كساني كه ترس و حزني ندارند، به منتهي الآمال خلقت كه مطلق الكمال و كمال مطلق است، رسيدهاند. امام حسين(ع) ميفرمايد: «[خدايا] چه چيز دارد آن کس که تو را نيافت و چه چيز ندارد آن کس که تو را يافت».15 اگر اين مقام اولياي خداست، پس علي(ع) در چه مقامي است كه خداوند متعال او را امام اولياي خود قرار داده است؛ كسي كه امام اولياء الله است، امام جميع عباد الله است.
احدي از دايرة اطاعت خداوند خارج نيست و علي(ع) نور هر كسي است كه مطيع خدا است. از اين جمله استفاده ميشود كه چراغ راه اطاعت خدا و شمع جمع فرمانبران خدا، عليّ مرتضي(ع) است.
متّقين كساني هستند كه خداوند فرمود: «ذلك الكتاب لا ريب فيه هديً للمتّقين؛16 آن (قرآن) كتابي است كه هيچ شكي در آن نيست و براي پرهيزكاران هدايت است» خداوند درجات قرب خود را بر مدار مراتب تقوي قرار داده و فرمود: «إنّ أكرمكم عند الله أتقاكم؛17 هر آينه بزرگوارترين شما در نزد خداوند پرهيزكارترين شما است» و تمام متّقين را در تمام مراتب، ملزم به يك كلمه نموده است و آن كلمة تكويني خدا، عليّ بن ابي طالب(ع) است؛ آن هم كلمهاي كه صدق در گفتار و عدل در رفتار به حدّ تمام و كمال در منطق و عمل او متجلّي شده: «و تمّت كلمت ربّك صدقاً و عدلاً؛18 و كلمة پروردگارت از روي راستي و عدالت به حدّ كمال رسيد».
علی(ع) كسي است كه آنچنان روحش مستغرق در محبّت خدا و ارادهاش مستهلك در رضاي خدا گشته كه محبّت او، محبّت خدا و اطاعت او، اطاعت خدا شده است.
كسي كه رايت هدايت، امام اوليا، كلمة تقوا، محور محبت و اطاعت خدا است، «كلمة الله العليا»، «اسم الله الأعظم» و «مثل الله الأعلي» است.
با آنكه حكومت بنياميّه و بنيعبّاس ـ با نهايت اختلاف ـ بر اطفاي انوار فضايل اميرالمؤمنين(ع) اتّفاق كردند و حسد دشمنان و ترس دوستان، هر دو، مانع از اظهار مناقب آن حضرت(ع) شد، باز هم مكتب تفسير و حديث و تاريخ، مشحون به مآثر علمي و اخلاقي و عملي او است. به قول امام لغت و ادب و مؤسس علم عروض، «خليل بن احمد»، فضايل هر كس يا بايد به وسيلة دوست منتشر شود يا دشمن، دوستان آن حضرت از ترس و دشمنانش از حسد، فضايلش را كتمان كردند، ولي با اين وجود، مناقبش اينگونه منتشر شد.
روايات عامّه و خاصّه از رسول خدا(ص) در همان حدّي كه از دستبرد حوادث روزگار باقيمانده، مبيّن مقاماتي براي آن حضرت است كه عقول از ادراك آنها قاصر است. حال اگر حسد دشمنان و ترس دوستان نبود و ظلمت شب تارِ حكومتهاي بنياميّه و بنيعبّاس حجاب اين آفتاب نميشد، انوار فضايل او چگونه آفاق را روشن ميكرد؟!
مسئلهاي که موجب حيرت اهل نظر است، اين است كه آنچه را رسول خدا(ص) ـ به لحاظ مصلحت ـ از فضايل آن حضرت بيان نكرده، بيش از آن است كه بيان فرموده است. ابن ابي الحديد از احمد بن حنبل در مسند نقل ميكند كه از رسول خدا(ص) روايت شده كه فرمود: «قسم به آنكه جانم به دست اوست، اگر طايفهاي از امّت من دربارة تو نميگفتند، آنچه را نصارا دربارة پسر مريم گفتند، هر آينه امروز در شأن تو سخناني ميگفتم كه عبور نكني بر جماعتي از مسلمين مگر اينكه از خاك زير پاي تو براي تبرّك بر گيرند».19
كسي كه گفتنيهاي فضايل او محيّر العقول است، آيا ناگفتنيهاي فضايل او چه خواهد بود؟! فتوحات علي(ع) بود كه بنيان شرك و كفر را منهدم كرد و جانفشانيهاي او بود كه جان خاتم پيغمبران را كه جان جهان بود، براي احياي جهانيان به عرفان و ايمان نگه داشت.
در زمان حيات رسول خدا(ص) دين خدا را بهوسيلة قيامي كه جبرئيل گفت: «لا فتي إلّا علي لا سيف إلّا ذوالفقار»، از شرّ كفّار حفظ كرد و در رحلت رسول خدا(ص) به وسيلة قعودي كه خودش فرمود: «صبر نمودم در حالي كه خار در چشم و تيغ در گلو بود»20 از کيد منافقان صيانت نمود و عاقبت اين شجرة طيّبه را به خون فرق شکافتة خود سيراب کرد و روحي را که جز خدا قدرت قبض آن را نداشت، به جانآفرين تسليم نمود.
نه تنها انسانيّت در هدايت به صراط مستقيم سعادت، رهين منّت او است، بلكه وجود نوع انسان، طفيل فرد كامل است و چون انسانيّت انسان، به عقل است؛ «ستون انسان، عقل است»،21 انسان كامل كسي است كه عقل كل و كلّ العقل است و اين مقام رفيع خاتميّت است.
از فرمودة رسول خدا(ص) كه فرمود: «علي از من و من از علي هستم»22 ثابت ميشود كه علي(ع) بدر تمامي است كه اشعة خورشيد آسمان رسالت به وسيلة او منتشر ميشود و انوار فيوضات الهي در منظومة هستي، توسط خورشيد و ماه اين منظومه ـ كه خاتم پيامبران و خليفة او است ـ آفاق و انفس را منوّر ميكند.
و با اين وجود، نه حقّي مانند حقّ اميرمؤمنان(ع) ضايع شده23 و نه به صاحب حقّي مانند آن حضرت ظلم شده است: «السّلام عليك يا وليّ الله، أنت اوّل مظلومٍ».24
اميد است روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان كه روز شهادت آن حضرت است، به شكرانة نعم بيحدّ و حصري كه به وسيلة او نصيب ما شده، آنچه در توان داريم در اقامة شعائر شهادت آن حضرت انجام دهيم.
ابن شهاب ميگويد: وارد دمشق شدم، نزد عبدالملك رفتم كه بر او سلام كنم، گفت: يابن شهاب آيا ميداني در بيت المقدّس، صبح روز قتل علي(ع) چه اتفاقي افتاد؟ گفتم: آري، پس گفت: بيا؛ از پشت سر مردم، آمدم پشت قبّه، پس رو به من كرد و گفت: روز قتل علي چه شد؟ گفتم: هيچ سنگي از بيتالمقدّس برداشته نشد، مگر آنكه زير آن سنگ، خون بود. گفت: كسي باقي نمانده است كه اين را بداند به غير از من و تو، احدي از تو اين واقعه را نشنود. ابن شهاب گفت: تا وفات عبدالملك، اين واقعه را براي كسي بازگو نكردم.25
عجب نيست اگر كلام الله ناطق با فرق شكافته بر زمين بيفتد، خون از زمين بجوشد! اگر تأثّر عالم مُلك (دنيا) در شهادت او اين چنين است، پس انعكاس آن مصيبت در ملكوت چگونه است؟ نمونهاي از وقوع انقلاب در ملأ اعلي، همان بلند شدن نداي جبرئيل بين آسمان و زمين بود، كه هر كس بيدار بود آن ندا را شنيد: «به خدا سوگند، اركان هدايت منهدم شد و به خدا سوگند، ستارگان آسمان و علمهاي تقوا ناپديد گشت. به خدا سوگند، عروة الوثقي ـ رشتة استوار ـ پاره شد. كشته شد پسر عموي مصطفي، كشته شد وصيّ مجتبي، كشته شد عليّ مرتضي، به خدا سوگند سيّد و آقاي اوصيا كشته شد، او را شقيترين اشقيا كُشت».26
در روايات عامّه، اين ويژگيها از سوي پيامبر(ص) براي اميرمؤمنان(ع) موجود است، مانند اينكه:
ـ تو وصيّ من هستي؛27
ـ ذرية هر پيغمبري در صلب او است و ذرية من در صلب علي(ع) است؛28
ـ كسي كه بغض علي(ع) را داشته باشد، بغض رسول خدا(ص) را دارد؛29
ـ كسي كه علي را سبّ كند و ناسزا بگويد، رسول خدا(ص) را ناسزا گفته است؛30
ـ قاتل علي، شقيترين مردمان است؛31
ـ طينت علي از طينت پيغمبر و علي و رسول خدا از شجرة واحده هستند؛32
ـ خدا از اهل زمين دو مرد را برگزيد: نبي اکرم(ص) و علي(ع) را؛33
ـ علي نزد من مانند نفس من است»؛34
كسي كه نفس رسول خدا(ص) است و رسول خدا از او و او از رسول خدا است پس روز شهادت او، روز شهادت رسول خدا است و عزاي او عزاي رسول خدا است.
پينوشتها:
٭ برگرفته از: پايگاه اينترنتي «آيتالله العظمي وحيد خراساني»، کتاب: اوّل مظلوم روزگار، در اينجا براي معرفي منابع و مراجع، به منظور رعايت اختصار، تنها به يك مورد اكتفا شده، در حالي که بسياري از منابع شيعه و اهل سنّت در هر پينوشت در مطلب اصلي آمده است. علاقهمندان جهت مطالعة بيشتر به مأخذ يادشده رجوع كنند.
1. شواهد التّنزيل، ج 1، ص 24.
2. همان، ص 30.
3. همان، ص 22.
4. شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج 19، ص 60.
5. الصواعق المحرقـة، ص 127.
6. فضائل الصّحابـة، ص 13.
7. سورة لقمان (31)، آية 13.
8. سورة بقره (2)، آية 124.
9. المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 133.
10. تاريخ مدينـة دمشق، ج 42، ص 341.
11. سورة مائده (5)، آية 55.
12. شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج 9، ص 168.
13. حليـ[ الأولياء، ج 1، ص 66.
14. سورة يونس(10)، آية 62.
15. بحارالأنوار، ج 95، ص 226.
16. سورة بقره (2)، آية 2.
17. سورة حجرات (49)، آية 13.
18. سورة مائده (5)، آية 115.
19. شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج 9، ص 168.
20. علل الشّرايع، ج 1، ص 151.
21. بحارالأنوار، ج 1، ص 90.
22. سنن الترمذي، ج 5، ص 300.
23. مستدرك الوسائل، ج 10، ص 389.
24. الكافي، ج 4، ص 569.
25. المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 113.
26. بحارالأنوار، ج 42، ص 282.
27. ينابيع المودّة، ج 1، صص 11، 167، 235، 242، و 253 و مصادر عامّه.
28. مجمع الزّوائد، ج 9، ص 172.
29. المستدرك علي الصحيحين، ج 3، صص 130 و 142.
30. مسند احمد، ج 6، ص 323.
31. همان، ج 4، ص 263.
32. تاريخ بغداد، ج 6، ص 56.
33. المستدرك علي الصحيحين، ج 2، ص 120.