سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

پاسخ آیت‌الله سبحانی به یک پرسش قرآنی

یکی از آیاتی که بر معنای غیر ظاهر خود حمل می‌شود آیه «ثم‌استوی علی‌العرش» می‌باشد به گونه‌ای که برخی از مذاهب اسلامی با تمسک به ظاهر آیه قائل به جسمیت خدا شده‌اند و لذا در عقاید خود دچار انحراف گردیده‌اند.
کد خبر: ۱۴۴۳۸
۱۴:۵۸ - ۱۸ شهريور ۱۳۸۸

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از مرکز خبر حوزه، متن زیر نوشتاری از  آیت‌الله سبحانی در تفسیر و تبیین این آیه شریفه می‌باشد.

‌از زمان‌هاى دیرینه، این فراز از آیه که در موارد متعددى از سوره‌هاى قرآن وارد شده است، مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. "مجسمه" که بیشترین آنها را حنابله تشکیل مى‌دهند، آن را به نشستن خدا بر تخت تفسیر کرده‌اند، (بدون آنکه آن را کنایه از تدبیر امور آفرینش بدانند) حتى به این مطلب نیز اکتفا نکرده، بلکه "مقام محمود"(2) را به نشاندن پیامبر در کنار خدا بر تخت خویش تفسیر مى‌کنند(3)، ولى "اهل تنزیه" که بیشتر مسلمانان را تشکیل مى‌دهند، این تفسیر را باطل و بى‌اساس دانسته‌اند، و آن را به کمک آیات دیگر تفسیر مى‌کنند و مى‌گویند جمله یاد شده کنایه از پرداختن به تدبیر امور آفرینش است.

آگاهى علمى (نه تقلیدى) از مفاد آن بستگى دارد که در چهار مورد سخن گفته شود:

1ـ معنى "استواء" که مصدر فعل "استوى" مى‌باشد، در لغت و قرآن.

2ـ مورد به کارگیرى واژه "عرش" در قرآن کجاست؟

3ـ معارف و حقایقى که قبل از این جمله و بعد از آن در قرآن وارد شده است، چگونه است؟

4ـ در کنایه آنچه مهم است، لازمه معنى است نه خود آن.

با توضیح این موارد چهارگانه مفاد آیه کاملا روشن مى‌شود.

استوا در لغت و قرآن

ابن منظور مصرى، مى‌نویسد: استوى در معانى یاد شده در زیر به کار مى‌رود:

1ـ استوى الش،: اعتدل (راست و درست شد)

2ـ استوى الرجل: بلغ اشده (به حد رشد و کمال رسید)

3ـ استوى: استولى و ظهر (چیره و پیروز شد)

آنگه با این شعر به معنى سوم اشاره مى‌کند:

قد استوى بشر على العراق

من غیر سیف و دم مهراق

"بشر بر عراق چیره شد

بى آنکه شمشیرى به کار برد و خونى بریزد"

با توجه به آنچه که گفته شد هرگز استوى مترادف با لفظ "جلس"، و "استوى" به معنى "اجلس" نیست و در زبان عرب دیده نشده، آنگاه که بخواهند به یک نفر امر کنند که بنشینید بگویند: "استوى" بلکه آن را در مورد اعتدال و راست و درست شدن به کار مى‌برند از این جهت باید گفت که لفظ "استوى" داراى معنى خاصى است که گاهى در تناسب و توازن و گاهى در کمال و رشد و گاه در چیرگى جلوه مى‌کند.

اخفش مى‌گوید: استوى به معنى "علو" است. عرب مى‌گوید: "استویت فوق الدابة و على ظاهر البیت اى علوته و استوى على ظهر دابته اى استقر". در این مورد، استوى به معناى استقرار و استوارى و پابرجایى و به دست گرفتن زمام امور است. و به عبارت دیگر هر چند استقرار بر دابه با جلوس همراه است، اما نظر جلوس بر دابه نیست، بلکه مقصود اصلى، حالت استقرار و استوارى است.(4)

برگردیم معنى "استواء" را از خود قرآن به دست آوریم.

قرآن واژه "استوى" را از غیر از مورد عرش و آسمان، در معانى یاد شده در زیر به کار مى‌برد، همگى صورت‌هاى مختلف از یک معنى است، هر چند به صورت ظاهر، رنگ معانى مختلف به خود گرفته است:

1ـ در مورد حضرت موسى مى‌فرمایند:

و لما بلغ اشده و استوى آتیناه حکما و علما. (5)

"هنگامى که موسى از نظر قواى جسمانى و بدنى به حد کمال رسید، دانش و حکمت به او دادیم".

2ـ کزرع اخرج شطاه فا~زره فاستغلظ فاستوى على سوقه. (6)

"مانند کشت و کارى که جوانه‌هاى خود را برآورده و آنها را نیرومند ساخته، تا درشت گشته و روى پاى خود ایستاده است".

در این آیه، "استوى" در کمال جسمانى گیاه و روى پاى خود ایستادن به کار رفته به‌گونه‌اى که باد و طوفان آن را از جاى نکند.

3ـ آنگاه که درباره کشتى و چهارپایان که وسیله نقلیه انسان‌هاست سخن مى‌گوید، چنین مى‌فرماید: "و جعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون* لتستووا على ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه". (7)

"براى شما از کشتى‌ها و چارپایان مرکب‌هایى قرار داد تا بر آنها سوار شوید و به خوبى بر پشت آنها قرار گیرید و سپس هنگامى که بر آنها سوار شدید، نعمت‌هاى پروردگارتان را متذکر شوید".

در این آیه نخست از رکوب و جلوس بر کشتى و چارپایان سخن گفته (ترکبون)، آنگاه از واژه "استوى" بهره گرفته و فرمود: "لتستوا على ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه" و این حاکى از آن است که استواى بر کشتى و چارپایان غیر از رکوب و جلوس است. نخست رکوب و جلوس صورت مى‌پذیرد و آنگاه استقرار.

از این بیان استفاده مى‌کنیم که مقصود از استواء حالت استقرار و استیلا و تسلط بر مرکب است، که آن را از سرکشى بازداشته و به فرمان خود در مى‌آورد، و به عبارت دیگر هر چند در اینجا "استواء" همراه با جلوس و رکوب است، اما این واژه ناظر به نشستن انسان نیست، بلکه ناظر به حالت رام کردن مرکب است، و به طور خلاصه نشانه حاکمیت و در اختیار گرفتن و فرمانروایى بر آن وسیله نقلیه است.

در آیه دیگر مى‌فرماید: "و غیض الماء و قضى الامر و استوت على الجودى". (8)

"آب فرو نشست. کار پایان یافت و کشتى بر دامنه کوه جودى استقرار یافت".

مسلما مقصود جلوس کشتى بر تپه‌اى از کوه جودى نیست، بلکه هنگامى که کشتى روى آب در حال نوسان و تلاطم بود، با پهلو گرفتن بر روى تپه "جودى" به سکون و آرامش و ثبات دست یافت.

با توجه به آیات یاد شده و سخنان اهل لغت، استفاده مى‌شود که هرگز در زبان عرب، واژه "استوى" به معناى جلس و رکب و قعد و امثال اینها نیست، هر چند ممکن است در مواردى با این امور همراه باشد، بلکه معنى واقعى این کلمه در اقتدار و استیلا (چیرگى) ظاهر مى‌شود.

2ـ واژه "عرش" در قرآن

در قرآن سه واژه که مفهوم متقارب دارند وارد شده است:

1ـ سریر: مانند: على سرر متقابلین. (9) "برتخت‌ها رو به روى یکدیگر قرار دارند".

2ـ ارائک: متکئین فیها على الارائک لایرون فیها شمسا و لا زمهریرا. (10)

"در بهشت بر تخت‌هاى زیبا تکیه داده‌اند نه تابش آفتاب را مى‌بینند و نه سرما".

همین‌طور که ملاحظه مى‌فرمایید واژه‌هاى "سریر" و "اریکه" در مورد تختى به کار مى‌رود که انسان بر آنها مى‌نشیند و هیچ ناظر به معنى دیگرى از اقتدار و استیلا نیست و هر جا که قرآن بخواهد از این معنى (نشستن روى تخت براى استراحت و یا تفریح) بهره بگیرد، این دو واژه را به کار مى‌برد، امام واژه "عرش" در مطلق سریر و تخت به کار نمى‌رود بلکه به تختى گفته مى‌شود که نشستن بر روى آن مظهر قدرت و حاکمیت فرمانروایان بر کشور باشد.

اینک برخى آیات را که در این موارد، وارد شده، از نظر شریف مى‌گذرانیم. قرآن، درباره یوسف آنگاه که پدر و مادر را وارد کاخ خود کرد، چنین مى‌فرماید: "و رفع ابویه على العرش". (11)

"پدر و مادر خود را بر تخت بالا برد".

مسلما عرش در اینجا به معنى تختى که یوسف روى آن مى‌نشست و مى‌خوابید نیست، بلکه تخت خاصى است که مسند قدرت و مرکز فرماندهى و اعمال قدرت بود.

درباره بلقیس ملکه سبا چنین مى‌فرماید: "و اوتیت من کل ش، و لها عرش عظیم". (12)

"همه چیز در اختیار اوست و تختى بزرگ دارد".

در آیه دیگر مى‌فرماید: "ایکم یأتینى بعرشها قبل ان یأتونى مسلمین". (13)

"کدام یک پیش از آنکه به حالت تسلیم نزد من آیند، تخت او را براى من مى‌آورد؟".

با توجه به این کاربردها مى‌توان گفت آنگاه که مقصود متکلم نشستن و سکونت باشد از واژه "سریر" و "اریکه" بهره مى‌گیرد و اما آنجا که بخواهد از سریرى حکایت کند که مظهر قدرت و استیلا و تدبیر امور است، در آنجا کلمه "عرش" به کار مى‌برد. چنانکه در آیات مربوط به حضرت یوسف و ملکه سبا بیان گردید. عرش در آن آیات، تخت نشستنى نبود، بلکه مظهر قدرت و استیلا و تدبیر امور کشور بود.

اتفاقا در فرهنگ عربى، این نکته کاملا رعایت مى‌شود مثلا شاعر مى‌گوید:

اذا ما بنو مروان ثلث عروشهم ترکناهم مرعى لطیر و کاسر

"آنگاه که تخت‌هاى فرزندان مروان واژگون گشت، اجساد آنان را چراگاه لاشخورها و درندگان ساختیم".

از این شعر استفاده مى‌شود که مقصود از عرش، مطلق تخت نیست بلکه، تخت قدرت و حاکمیت است، زیرا آنگاه که فرزندان مروان بر عرش (تخت) مى‌نشستند، استیلا و قدرت خود را به مردم نشان مى‌دادند.

تا اینجا به دو نتیجه رسیدیم که استواء به معناى جلوس نیست، بلکه معنى برتر از آن دارد، و آن استقرار و استیلا و تسلط است.

2ـ عرش به معناى تخت لغوى نیست، بلکه تختى که مظهر قدرت و استیلا است.

اکنون به بیان مطلب سوم مى‌پردازیم:

معارفى که قبل از این جمله یا بعد از آن آمده‌اند

جمله "ثم استوى على العرش" در 7 سوره وارد شده است و در غالب آنها چه قبل از آن و چه بعد از آن، از تدبیر جهان و آفریدگارى خدا سخن به میان آمده است. اینک برخى را یادآور مى‌شویم:

1- "ان ربکم اللّه الذى خلق السموات و الارض فى ستة ایام ثم استوى على العرش یغشى اللیل النهار یطلبه حثیثا و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارک اللّه رب العالمین". (14)

"پروردگار شما خداوندى است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش مستولى شد، خدا لباس شب را بر روز مى‌پوشاند و شب با شتاب در پى روز است، و خورشید و ماه و ستارگان را آفرید که زیر فرمان او هستند. آگاه باشید که آفرینش و تدبیر جهان از آن اوست، پروردگار جهانیان بسیار با خیر و برکت است".

2- "ان ربکم اللّه الذى خلق السموات و الارض فى ستة ایام ثم استوى على العرش یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه ذلکم اللّه ربکم فاعبدوه افلاتذکرون". (15)

"پروردگار شما خداوندى است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید، آنگاه بر عرش مستولى شد، و به تدبیر کار جهان پرداخت. هیچ شفاعت کننده‌اى جز با اذن او نیست. این است خداوند پروردگار شما پس او را پرستش کنید، آیا متذکر نمى‌شوید؟".

3- "الذى خلق السموات و الارض و ما بینهما فى ستة ایام ثم استوى على العرش الرحمن فسئل به خبیرا". (16)

"همان خدایى که آسمان‌ها و زمین و آنچه که در میان آن دو قرار دارند را در شش روز آفرید، سپس برعرش مستولى شد، او رحمن است از او بپرس که او آگاه است".

4- "هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ایام ثم استوى على العرش یعلم ما یلج فى الارض و ما یخرج منها و ما ینزل من السماء و ما یعرج فیها و هو معکم این ما کنتم و اللّه بما تعلمون بصیر". (17)

"در زمین فرو مى‌رود و یا از آن بیرون مى‌آید و آنچه از آسمان پایین مى‌آید یا به آن بالا مى‌رود آگاه است. او با شماست هر کجا باشید. خداوند از آنچه انجام مى‌دهید، آگاه است".

اکنون وقت آن رسیده است که به تبیین چهارمین مطلب که در آغاز مقاله به آن اشاره کردیم بپردازیم:

4ـ در کنایه، لازم معنى مقصود است، نه خود معنى

علماى ادب مى‌گویند کنایه ذکر ملزوم و اراده لازم است، مثلا مى‌گویند "فلانى دستش بسته است" یعنى بخشندگى ندارد یا این‌که مى‌گویند "در خانه فلانى باز است" مقصود این است که میهمان‌پذیر و میهمان‌نواز است. همان‌طور که توجه مى‌فرمایید معنى مطابقى جمله بستگى دست و باز بودن در خانه نیست، چه بسا دست‌هاى او همیشه باز، و در خانه او غالبا بسته باشد، ولى معنى لازم در اینجا مقصود جدى است.

نتیجه‌گیرى

پس از تبیین امور چهارگانه:

اولا: واژه استوا مرادف با جلوس نیست بلکه مرادف با استقرار، استیلا و استعلاست.

ثانیا: عرش مرادف با سریر و اریکه نیست، بلکه تخت خاصى است که احیانا فرمانروا روى آن قرار مى‌گیرد و وزیران دور آن مى‌نشینند و همانجا براى اداره امور مملکت تصمیم گرفته مى‌شود، و امور کشور اداره مى‌گردد.

ثالثا: پیش از جمله "ثم استوى على العرش" و پس از آن، اشاره به تدبیر جهان و عالم هستى شده مانند آفرینش آسمان‌ها و زمین در شش روز، پوشاندن شب بر روز و پیایى آمدن آن دو و گردش ماه و ستارگان و دیگر مسایل تکوینى.

رابعا: در کنایه، معنى مطابقى جمله مقصود جدى نیست، بلکه لازم آن مراد است. با توجه به این امور چهارگانه مى‌توان نتیجه گرفت که: "جمله (ثم استوى على العرش) کنایه از تدبیر امور و کردگارى خداست". و این‌که مى‌گوید او بر عرش (عرشى که نماد قدرت زمامداران و تدبیر امور کشور است) استقرار و استعلا یافت. هدف همان لازمه آن، یعنى اداره و تدبیر امور آسمان‌ها و زمین و سراسر خلقت است، و هرگز پس از آفرینش، تدبیر و اداره را به ارباب انواع یا به عقول و نفوس و یا به اصنام و اوثان و یا به ارواح و اجنه سپرده باشد. اصولا باید دقت کرد که اگر مقصود خدا این بود که او تختى دارد و بر تخت جلوس کرد، شایسته بود بفرماید: "و جلس على السریر" یا "اتکى على الاریکة" و مانند آنها، اما از این‌که از واژه "استوى" و لفظ "عرش" کمک مى‌گیرد، و در ماقبل و مابعد جمله، کارهاى تدبیرى خدا را یادآور مى‌شود، باید اذعان نمود که هدف، معنى لغوى آن نیست که واقع واقعا براى خدا ماسواى عالم آفرینش تختى محسوس و محدودى باشد و بر آن استیلا جوید و به تدبیر امور بپردازد، بلکه باید گفت جمله مزبور کنایه از تدبیر و اداره و رسیدگى به عالم آفرینش است، و معنى مطابقى جمله مقصود نیست بلکه وسیله‌اى است براى تفهیم معنى لازم.

عرش عظیم خدا چیست؟

در اینجا از یادآورى نکته‌‌اى ناگزیریم و آن این‌که اگر ما گفتیم مقصود تکیه بر عرش و تخت و سریر نیست، غرض آن عرش مادى و محسوس است که استقرار و استعلا بر آن صورت مى‌پذیرد و هرگز عرش واقعى خدا را که در ذیل بیان خواهیم کرد، منکر نشدیم، بلکه از آیات کریمه استفاده مى‌شود که خدا داراى عرشى بزرگ است مانند: "اللّه لا اله الا هو رب العرش العظیم".(18)

"خدایى که جز او خدایى نیست، و پروردگار عرش بزرگ است".

بنابراین، عرش خود جزیى از عالم آفرینش است و قهرا مقصود از این عرش که مورد تدبیر خداست یکى از سه معنى خواهد بود:

1ـ سراسر جهان هستى از مادى و مجرد، که نتیجه استیلاى بر آن "استیلاى در خور وجود خدا" موجب تدبیر و تنظیم جهان وجود است، قهرا جمله "ثم استوى على العرش" یعنى بر سراسر هستى که ملک خدا و سریر قدرت اوست، استیلا دارد و قدرت او بر تمام عوالم محیط است، و اگر عرش در آیه یاد شده، در مقابل آسمان‌ها آمده است، از باب عطف عام بر خاص است، و این نظریه را مرحوم صدوق در کتاب "اعتقادات" برگزیده است.

2ـ مقصود از عرش، عوالم ماوراى طبیعت است یعنى آن جهان وسیعى که از قید و بند ماده و شرایط زمان و مکان دور است و آسمان‌ها و زمین‌ها زیر سایه آن عوالم قرار گرفته‌اند، در این صورت، در آن جهان مجرد و بزرگ، تدبیر عالم ماده، صورت مى‌پذیرد.

3ـ عرش، نقطه خاصى از عالم تجرد است که رشته تدبیر امور جهان به آنجا منتهى مى‌گردد و آیینه‌اى است که جزئیات تمام آنچه که در عالم آفرینش رخ مى‌دهد و در آنجا منعکس مى‌باشد و فرشتگان اطراف عرش که قرآن از آنها خبر مى‌دهد، آنهایى هستند که در جهان خلقت وظایف و تصرفانى دارند و مأمور اجراى فرمان‌هایى هستند که از این مقام، صادر مى‌گردد و حقیقت این مقام به سان موضوعاتى مانند لوح محفوظ براى انسانى که در حجاب ماده است، روشن نمى‌گردد.

با توجه به این، مفاد برخى از آیات مانند: "الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون للذین آمنوا ربنا وسعت کل ش، رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک وقهم عذاب الجحیم".(19)

"فرشتگانى که حاملان عرش هستند و آنها که گرداگرد آنند، تسبیح و ستایش خدا را مى‌گویند، و به او ایمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى‌کنند و مى‌گویند پروردگارا رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته پس کسانى را که توبه کرده و راه تو را پیروى مى‌کنند، بیامرز و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار".

روشن مى‌شود که عرش واقعیتى غیر از یک تخت محسوس و مادى است که بر آن تکیه شود و ما به نفى آن پرداختیم و به یکى از سه امر یاد شده تفسیر مى‌گردد.

بنابراین، جمله مزبور یا متشابه نیست و اگر هم متشابه باشد به وسیله آیات محکم، مفاد آن، روشن مى‌گردد و اینها دلیل بر این است که قرآن، مانند کلام فصیحان و بلیغان داراى مجاز و کنایه است و کسانى که نافى مجاز و کنایه در قرآن هستند، غرض فاسدى را دنبال مى‌کنند و آن این‌که این‌گونه اسما و صفات را بر معناى حسى و مادى حمل کنند، و در حقیقت مکتب "تجسیم" و "تشبیه" را احیا کنند.

تا اینجا تفسیر آیه به پایان رسید ولى ما در آغاز مقاله از حنابله دو مطلب نقل کردیم:

1ـ خدا بالاى آسمان‌ها بر روى تخت نشسته است.

2ـ مقصود از مقام محمود این است که پیامبر را در کنار تخت خود مى‌نشاند.

مطلب نخست را احمد بن تیمیه پیشواى نخست وهابیان و استاد مکتب محمد بن عبدالوهاب در دو رساله بر این عقیده اصرار دارد. مى‌گوید: "و العرش فوق ذلک، و اللّه فوق ذلک، و اللّه فوق عرشه".(20)

"عرش بالاى آسمان‌هاست و خدا هم بالاى عرش است".

2ـ مى‌گوید: "تواتر عن رسوله و اجمع علیه سلف الاCمة من انه سبحانه فوق سماواته على عرشه، على على خلقه". (21)

"از پیامبر به تواتر رسیده و گذشتگان امت بر آن اتفاق دارند که خدا بالاى آسمان‌هاى خویش روى تخت خود نشسته و برفراز مخلوقات جاى دارد".

در کتاب العقیدة الحمویه مى‌نویسد: "ان اللّه سبحانه و تعالى فوق کل ش، و على کل ش، و انه فوق العرش". (22)

مجموع این عبارات حاکى است که او براى خدا مکانى و جهتى قائل است و آن به گونه‌اى است که اشراف بر مخلوقات خود دارد و چنین خداى را جز به جسمى که داراى مکان و حیز است نمى‌توان تفسیر نمود.

این سخن از ابن تیمیه بعید نیست. او شاگرد مکتب محدثانى مانند عثمان بن سعید دارمى سجزى مجسم است که در کتاب خود به نام "النقض" مى‌گوید: "خدا اگر بخواهد بر پشت پشه‌اى جاى مى‌گیرد و پشه او را بر پشت خود حمل مى‌کند تا چه رسد به یک تخت بزرگ". (23)

شگفت اینجاست که خود احمد بن تیمیه همین را در کتاب "غوث العباد" که در سال 1351 در چاپخانه حلبى مصر چاپ شده به آسانى پذیرفته است.

ابوحبان در تفسیر آیه "وسع کرسیه السموات و الارض" مى‌نویسد: در کتاب "العرش" ابن تیمیه معاصر که به خط خود مؤلف بود خواندم: خدا بر کرسى مى‌نشیند و جاى خالى نگاه داشته است که رسول خدا کنار او بنشیند".

محمد زاهد کوثرى مى‌نویسد: در نسخه‌هاى خطى تفسیر "البحر" این عبارت هست ولى در نسخه‌هاى چاپى از آن حذف شده است و مى‌افزاید، مصحح مطبعه، به وى گفت: چون این مطلب بسیار زننده بود، و شایسته یک مسلمان نبود، من آن را حذف کردم.

اصولا چه معنى دارد که خدا آنجا که مظاهر قدرت و اعمال سلطه خود را بر جهان بیان مى‌کند یک باره بگوید بر روى تخت نشست و تخت او آن قدر بزرگ و جسم او آن قدر سنگین است که تخت گاهى از سنگینى او ناله مى‌کند؟) !24(

--------- پى‌نوشت‌ها ---------

1ـ سوره حدید/4.

2ـ عسى أن یبعثک ربک مقاما محمودا؛ امید است خدایت تو را به مقامى  درخور ستایش برانگیزد.

3ـ مدارک این دو مطلب در آخر مقاله خواهد آمد.

4ـ لسان العرب، 14/414، ماده سوى با توضیح.

5ـ قصص/6.14ـ فتح/29.

7ـ زخرف/13و8.14- ‌ ‌‌هود/44.

9ـ حجر/10.47ـ انسان/13.

11ـ یوسف/12.100ـ نحل/23.

13ـ نمل/14.38ـ اعراف/58.

15ـ یونس/16.3ـ فرقان/59.

17ـ حدید/18.4ـ نمل/26.

19ـ غافر/7.

20ـ مجموعةالرسائل الکبرى/2، العقیدةالواسطیة/399.

21ـ همان/401.

22ـ مجموعة الرسائل الکبرى، العقیدة الحمویة/429

23ـ ان اللّه لو شاء لاستقر على ظهر بعوضة فاستقلت به بقدرته فکیف على عرش عظیم؟

24ـ له اطیط کاطیط الرحل.

 

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: