جام جم آنلاين: فقر از چهرهاش ميبارد، 5 ماه است كه بيكار است و سر تا ته خيابان «حسيني» را گز ميكند تا مشتري پيدا كند. او كليهاش را حراج كرده است و حالا دور و بر انجمن حمايت از بيماران كليوي ميپلكد تا بالاخره خريداري براي كليهاش پيدا كند. در و ديوار كوچه حسيني پر است از شماره تلفن فروشندگاني مثل او كه بخشي از جان را حراج كردهاند تا مگر چند روزي بيشتر و راحتتر چرخ زندگيشان بچرخد.
وقتي محمد 45 ساله را ديدم همراه مردي ديگر به سراغم آمد و گفت «من A مثبت هستم» اما دلالان امان نميدهند و با هيكلهاي بدقوارهشان از دور علامت ميدهند كه «از ما بخر.»
محمد را به دفتر روزنامه دعوت كردم و او هم آمد اما با احتياط. آنقدر محتاطانه حرف ميزد كه نتوانستم بفهمم خانوادهاش كيستند و كجايند؛ همين قدر گفت كه پدرش كارمندي در شهرستان بوده و او نيز كودكي خوبي داشته است. محمد ميگفت نميخواهم كسي بفهمد كه ميخواهم چه كار كنم حتي پدر و مادرم. چون وقتي به شهرستان ميرويم اگر لازم باشد با كت و شلوار دوستمان ميرويم تا كسي فقر را از چهرهمان نخواند. اما فقر از چهرهاش پيداست حتي وقتي ميگويد كه نميخواهد به خاطر آبرويش نقشه فروش كليهاش لو برود.
او اسكلت كار ساختمان است و پيش از اين در مترو استخدام بوده، اما به يكباره چند هزار نفر را اخراج كردهاند كه او نيز جزئي از آنها بوده است و حالا 5 ماه است كه بيكار است و فشار زندگي بر او و خانواده مستاجرش شلاق ميزند. او خيلي نااميدانه ميگويد ما هميشه يكمان دو نميشود اما يكمان نيم ميشود و يك روز هم كه بيكار باشيم فردايش گرسنهايم. او تقاضاي وام هم كرده است اما آنطور كه ميگويد به هر جا كه رفته مسخرهاش كردهاند و ليست بلندبالاي آدمهاي در انتظار را نشانش دادهاند.
محمد ميگويد فقر دارد ديوانهاش ميكند چون نزديك به يك ميليون تومان به صاحبخانه بدهكار است و يك ميليون ديگر هم به ديگران. اما چه كند كه نميتواند شغلي را دوباره از صفر شروع كند چون خودش به حرفه پر درآمدي وارد است ولي بايد خرج بچهها را هم داد مخصوصا دخترش كه دانشجوست و خرج دانشگاهش را بايد با فروش كليهاش به دست بياورد. خودش ميگويد الان هيچ درآمدي ندارد. ميگويد در مملكت ما خيليها دزدي ميكنند اما اين پولها از گلوي ما پايين نميرود. آخر او اهل كار خلاف نيست، كليهاش هم زياد نميارزد فقط 5 ميليون تومان.
او البته از انجمن حمايت از بيماران كليوي هم گلايه دارد و ميگويد اين انجمن است كه قيمتها را پايين نگه ميدارد و با شرايط سختي كه جلوي پاي افراد ميگذارد دست آنها از پول دورتر ميشود. اين انجمن قرار را بر اين گذاشته است تا هر فروشنده كليه براي اثبات سلامتش آزمايشي را انجام دهد كه 350 هزار تومان خرج برميدارد. اما عدهاي رفتن پيش دلالها را انتخاب ميكنند تا با دور زدن انجمن از هزينههاي اضافه دوري كنند. ولي هر چه باشد زندگي بدون يك كليه كميترسناك است چون هر لحظه ممكن است اتفاقي براي كليه ديگر بيفتد و آن وقت ديگر دير شده است.
وقتي اين را به محمد ميگويم خودش قبول دارد كه راه خطرناكي را انتخاب كرده است، ولي ميگويد به سيم آخر زده است و حتي حاضر است كبد و چشم و دست و پاهايش را هم بفروشد و از اين وضع خلاص شود . محمد ميگويد جوانها كار را از دستم ميقاپند و در اين سن و سال من هميشه درجا ميزنم اما اگر كليهام را بفروشم ابزار كار ميخرم و بدون التماس و كمك گرفتن از ديگران كار ميكنم. خانواده محمد با اين كار او مخالفند ولي محمد اهميتي نميدهد و ميگويد اگر چند روز در جنگل زندگي كنيد حتما تا چند روز غر ميزنيد ولي در نهايت به وضع عادت ميكنيد كه خانواده من نيز عادت كردهاند و بچههايم ديگر براي گرفتن پول گريه نميكنند. راستي آنها امسال عيد هم نداشتند چون به قول محمد خرج و مخارج عيد ضرر الكي است مخصوصا براي آدمهايي كه صورتشان را با سيلي سرخ نگه ميدارند. او حرفهايش كه به اينجا ميرسد آهي ميكشد و از ناعدالتيهاي موجود حرف ميزند و ميگويد كه عدهاي 300 - 200 آپارتمان خالي دارند و عدهاي كارتن خوابند و حتي يك مدير مدرسه به بچهاي كه لباس شيك ميپوشد بيشتر احترام ميگذارد. اما با همه اينها محمد ميگويد پول فروش كليه خوردن ندارد فقط مدتي ميتواند دهان چند نفر را ببندد. او دوباره آهي ميكشد و لب ميگزد و ميگويد: «درست زندگي كردن يعني زجردادن به زن و بچه.»