به گزارش «شیعه نیوز»، ارتش ایالات متحده آمریکا در افغانستان شکست خورده است. این یک شکست تاکتیکی است؛ شکستی در رهبری. عبور از دیوید پترائوس و کشف دوباره دکترین ضد شورش، بسیاری را به این باور رسانده بود که ارتش به طور چشمگیری خود را برای جنگ در عراق و افغانستان وفق داده است. متاسفانه تحولات تنها در ظاهر بود. پترائوس یک اسطوره بود و پدر معنوی ارتش تنها در چشم رسانه های ملی. جبر سازمانی و بروکراسی نظامی هرگز ارتش را در مطبوعات گرفتار نمی کند. در نتیجه یک سری اظهارات عمومی بی پایان توسط رهبران ارشد در مورد اهمیت مبارزه با شورش، به همراه پرسنل باقی مانده از دوران جنگ سرد و سیاست های چرخشی که به صراحت تلاشی اندک برای تغییر در آن ها وجود دارند، ارتش را پیش می برند.
پس از گرفتن دستورات در افغانستان در سال 2009، ژنرال استنلی مک کریستال، ارشدهای واحدهای تابعه خود را جمع کرد و از هر یک از ما پرسید: «چه کاری را متفاوت انجام می دادید اگر مجبور بودید تا زمان پیروزی این جا بمانید؟» در آن زمان من مسئول عملیات یک تیپ ویژه در میانه های مبارزه ای دشوار در شرق افغانستان بودم. پاسخ من این بود بردن سربازان درست به جنگ، نگه داشتن آنها به اندازی کافی در محیط برای درک بیشتر محیط و حساب کردن روی آنها برای انجام عملیات. اما این چیزی نبود که ارتش در آن زمان علاقمند به اجرایش باشد. در عوض ما با سیاستی مانند توریست ها وارد این کشور شدیم و در آن گیر کردیم.
با گرفتن درس انسجام از ویتنام، ارتش یک سیاست چرخش نیروها هر هفت، نه یا دوازده ماه را در پیش گرفت. این مدلی بالاتر از چرخش افراد در ویتنام بود که قرار بود مهارت و انسجام تاکتیکی را تضمین کند. اما این تاکتیکی به کلی نامناسب برای یک جنگ ضدشورش بود. منطقی است که مدت حضور سربازان در انجام عملیات تاکتیکی محدود شود، اما رهبران برای ایجاد ارتباط و تفاهم لازم در مقابله موثر با شورش باید مدت زمان طولانی تری در پست خود بمانند. تغییر کردن کل یک واحد، سیاست تضمین ارتباط رهبران نظامی با رهبران افغان را از بین می برد و درکی سطحی از محیط سیاسی که در تلاش برای تغییر آن بودیم را موجب شده است. این سیاست چرخشی بیشتر در سیستم مدیریت فرهنگی پرسنل تغییر ایجاد کرد. این تغییرات، تفاوت میان آن چه رهبران می گفتند انجام می دهند و اولویت های بوروکراسی را به وجود می آورد. بارزترین مثال برنامه ای تحت عنوان آفپاک هند بود که رئیس ستاد مشترک آدمیرال مولن، آن را راه اندازی کرد. برنامه ای که به شدت تحسین شد و گفته می شد نقشی کلیدی برای تربیت افسران افغانستانی برای به عهده گرفتن ماموریت تامین امنیت افغانستان ایفا خواهد کرد. بر اساس این برنامه متخصصان آمریکایی مهارت های زبان و تجربیات لازم را به افسران افغانستان ارائه می دادند. در حالی که این یک اولویت برای رده های بالای ارتش بود، اما هرگز تلاشی واقعی در تیم اجرایی ارتش برای عینیت بخشیدن به آن به وجود نیامد.
با وجود هیاهوها و اهمیت این برنامه، سوء مدیریت و اشتباه در استفاده نکردن از افراد متخصص باعث شد که به سرعت این پروژه به جای همکاری با رهبران افغان تبدیل به برنامه ای برای اجتناب از یکدیگر شود. اطلاعات به دست آمده از ارتش نشان می دهد حضور در برنامه آفپاک هند به معنای پایان کار نظامی افراد بود. این نشان می دهد که افرادی از ارتش که برای اجرای این برنامه انتخاب می شدند یا یک تنبیه نظامی را پشت سر می گذاشتند یا به دلیلی می خواستند در عملیات شرکت نداشته باشند. هر دوی این دلایل به سادگی نشان می دهد که تلاش برای آموزش افغان ها جزء اولویت های ارتش نبود. چالش های مشابهی نیز در نیروهای امنیتی که خدمات مشاوره را انجام می دادند وجود داشت. اعضای این تیم هم به مانند برنامه آفپاک هند، موقتی بودند و نتوانستند ارتش افغانستان را در زمینه ماموریت های ضد شورش تربیت کنند. سیستم سنتی به جامانده از سال های 1950 افغانستان به همان شکل به کار خود ادامه داد و در جنگ با شورش غرق شد.
حفظ قابلیت های فعلی و عدم تغییر برای جنگ های آینده محتمل نگرانی های بزرگی را ایجاد می کند. 15 سال پس از جنگ، موفقیت کمی برای نشان دادن تلاش های رهبران نظامی ما در دست است. وقت آن است که بپرسیم: «در انتظار چه هستیم؟» وارن بوفت جمله مشهوری دارد: «اگر شما برای یک ساعت و نیم پای میز پوکر نشسته اید و شخصی که گول خورده را نشناخته اید، شما کسی هستید که گول خورده اید.» ما 15 سال است که در افغانستان هستیم. افغان ها می دانند که چطور افسران آمریکایی را که به کشورشان می آیند مدیریت کنند. افسران آمریکایی برای مدت کوتاهی در افغانستان ماموریت دارند و هیچ درکی از روابط پشت پرده، شبکه های زنجیره ای مدیریت و نحوه اداره این کشور ندارند. من این تازه کاری را در سال 2012، پس از کار در کنار یک فرمانده بی کفایت پلیس مرزی به وضوح دیدم. بعد از چند ماه چرب زبانی و تملق شنیدن سرانجام توانستم از زنجیره اتصالات خانوادگی و زد و بندها سردربیاورم. همین برای اثبات بی کفایتی کافی بود اما زمانی که در سال 2014 به آن منطقه بازگشتم متوجه شدم که همه افراد فاسد آن پاسگاه مرزی ترفیع گرفته اند و مشاوران دفتر مرکزی پلیس مرزی هستند.
به هرحال زمانی که ما به هیچ وجه با این سازوکارها آشنا نبودیم در واکنشی خشم آلود جنگ را شروع کردیم. با این حال آیا افغانستان به پیروزی در این جنگ اهمیت نمی دهد؟ شوخی رایج در بوروکراسی بزرگ سلسله مراتبی ارتش آمریکا این است که گویی در ارتش آمریکا هیچ چیز خوب پیش نمی رود چرا که «ستادهای دست بالا نمی توانند برنامه ریزی کنند و واحدهای تابعه نمی توانند اجرا کنند.» این نمای فعلی رهبران نظامی است که شکست های بزرگ استراتژیک را به بار می آورند در حالی که هر گسلی در اجرا به دوش افغان ها می افتد. عدم بررسی درست، رویکردهای غلط ما را در جنگ می سازد که در نهایت گزینه های استراتژیک را برایمان محدود می کند.
در بحث در مورد افغانستان یک مقام ارشد پنتاگون به تازگی گفته است: «نیروهای محلی در مبارزه با طالبان پشتیبانی هوایی، تجهیزات هوشمند و تدارکات احتیاج دارند.» با این حال هنوز هم هیچ کس صحبتی از این نمی کند که چطور ارتش افغانستان در طول این زمان طولانی ای که گذشته است نمی تواند به اندازه طالبان که به چنین قابلیت هایی دسترسی ندارد، موفقیت کسب کند؟
این می تواند سوال خوبی برای رئیس جمهور بعدی باشد وقتی که با تقاضای افسران ارشد برای دریافت «مردان بیتشر، پول بیشتر و زمان بیشتر» مواجه می شود. چرا که پاسخ این سوال، رویکرد سطحی نظامیان ما به جنگ هایی مانند جنگ افغانستان را نشان می دهد.