سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

خواستگار قلا‌بی چگونه دختران را فريب می‌داد

کد خبر: ۱۲۱۲۴
۱۷:۱۵ - ۰۴ بهمن ۱۳۸۷
تپش: دختران جوان هميشه طعمه خوبي براي تبهكاران و مجرمان حرفه‌اي محسوب مي‌شوند و آسيب‌پذيري‌شان نسبت به ساير افراد جامعه بيشتر است. فرامرز يكي از متهماني است كه با بازي در نقش‌هاي مختلف دختران دم‌بخت را فريب مي‌داد و خانواده آنها را سركيسه مي‌كرد. او كه اكنون در انتظار ارجاع پرونده‌اش به دادگاه به سر مي‌برد، خودش را اين طور معرفي مي‌كند: «27 سال دارم و سابقه‌دار هستم. به جرم سرقت، زورگيري و‌ضرب و شتم به 5 سال زندان محكوم شده بودم اما همه ‌حبسم را نگذراندم و بعد از مدتي كه در زندان ماندم درخواست مرخصي كردم، وثيقه گذاشتم و وقتي بيرون آمدم فراري شدم.»

فرامرز در حالي كه خونسردي‌اش را حفظ كرده و فقط سعي مي‌كند چهره‌اش از ديد دوربين عكاسي دور بماند، درباره علت فرارش از زندان مي‌گويد: «به هر حال زندان است ديگر و تحملش سخت است. آدم تا وقتي آزاد است قدر آزادي را نمي‌داند ولي وقتي به زندان مي‌افتد تازه مي‌فهمد چه شرايط سختي دارد. 5 سال حبس واقعا طولاني است من هم نمي‌خواستم اين اوضاع را تحمل كنم.»

فرار از زندان براي انجام جرمي ديگر. در واقع اين مسيري بود كه فرامرز طي كرد و به جاي تلاش براي اصلاح رفتارش، اين بار نقشه‌اي تازه براي تبهكاري طراحي كرد. خودش مي‌گويد: «كار و منبع درآمدي نداشتم. چه كار بايد مي‌كردم؟ فراري بودم، سوء سابقه داشتم. برگشتن به زندگي عادي براي آدمي در شرايط من تقريبا غيرممكن است.»

وقتي به متهم مي‌گويم مي‌توانست دوران محكوميتش را بدون فرار سپري و بعد از آن مانند بسياري از زندانيان اصلاح شده به راه راست برگردد، سري به نشانه تاسف تكان مي‌دهد. براي لحظاتي سكوت مي‌كند و بعد مي‌گويد: «بعضي آدم‌ها به خاطر دلايل مختلف مثل خانواده، محيطي كه در آن بزرگ شده‌اند، دوستاني كه داشته‌اند و هزار و يك دليل ديگر جرم، دزدي و كلاهبرداري كاملا عادي مي‌شود ديگر به چيز ديگري فكر نمي‌كنند. همه هوش و حواسشان پي اين است كه چطور مي‌توانند از راه خلاف پول درآورند و بقيه را سركيسه كنند. چنين آدم‌هايي اصلا به راه راست و زندگي سالم فكر نمي‌كنند، من هم شايد يكي از آنها بودم. البته هميشه دلم مي‌خواست مثل بقيه مردم زندگي عادي داشته باشم ولي وقتي توي اين راه افتادم ديگر نتوانستم جلوي خودم را بگيرم. درست مثل يك سرازيري است با شيب خيلي تند و وقتي ترمز بگيري ديگر هيچ جوري نمي‌تواني ماشين را نگه داري.»

شيوه كلاهبرداري فرامرز مي‌تواند هشداري جدي براي دختران دم بخت محسوب شود. او مي‌گويد: «من دختران پولداري را كه در سن ازدواج بودند شناسايي مي‌كردم و با آنها طرح دوستي مي‌ريختم و اعتمادشان را جلب مي‌كردم و بعد به بهانه‌هاي مختلف از آنها پول مي‌گرفتم.»

سوءاستفاده از احساسات دختران جوان و بهره بردن از ساده‌دلي آنها ترفند اصلي فرامرز بود. متهم در حالي كه يقه پيراهن‌اش را صاف مي‌كند و دستي به موهايش مي‌كشد، توضيح مي‌دهد: «لباس‌هاي شيك مي‌پوشيدم و خودم را پسري متشخص نشان مي‌دادم. براي هر دختري يك دروغ سر‌هم مي‌كردم. مي‌گفتم پزشك هستم يا تاجر، حقوقدان و ... ادعا مي‌كردم از خانواده‌اي ثروتمند هستم و عاشق شده‌ام. طوري خودم را دلباخته نشان مي‌دادم كه طرف مقابل حرف‌هايم را باور مي‌كرد و اصلا اين فكر به ذهنش نمي‌رسيد كه ممكن است من يك كلاهبردار يا دروغگو باشم.»

دختران را چه طور شناسايي مي‌كردي؟ اين سوالي است كه متهم قبل از جواب دادن به آن نفس عميقي مي‌كشد، دور و اطرافش را نگاه مي‌كند و بعد مي‌گويد: «در جاهاي مختلف فرقي نمي‌كرد. در رستوران، خيابان، بازارچه‌ها، پارك‌ها هر كجا كه مي‌شد دختران پولدار را پيدا كرد. حس ششم من خوب كار مي‌كرد. همين كه ظاهر و تيپ دختران را مي‌ديدم، مي‌فهميدم از چه خانواده‌اي هستند و وضع مالي‌شان چه طور است. در همان جملات اول همه چيز دستم مي‌آمد. هر دختري به يك موضوع اهميت مي‌دهد. يكي از پول خوشش مي‌آيد، ديگري دوست داشت به خارج از كشور سفر كند، بعضي دخترها عاشق پسران تحصيلكرده و دانشگاه رفته هستند. من اين نقطه ضعف‌ها را خيلي زود تشخيص مي‌دادم و نقشم را خوب بازي مي‌كردم.»

فرامرز كه از گفتن اين جملات كمي به هيجان آمده است،‌ دوباره به ياد خطاها و جرم‌هايش مي‌افتد و سرش را پايين مي‌اندازد: «چه بگويم. همين كارها را مي‌كردم. حالا نوشتن اينها چه فايده‌اي دارد. اين همه آدم را گرفته و آورده‌اند اينجا حالا چرا به من گير داده‌اي.» قبل از اين كه بخواهد مصاحبه را به بن‌بست بكشاند از او مي‌خواهم ماجراي يكي از خواستگاري‌ها را تعريف كند. آهي مي‌كشد و انگار كه فهميده باشد راهي براي فرار از پاسخ دادن به سوال‌ها ندارد، مي‌گويد: «دختري بود به اسم مينا. خانواده‌اش خيلي ثروتمند بودند. پولشان از پارو بالا مي‌رفت. سراغ دختر رفتم، خودم را مهندس كامپيوتر معرفي كردم و گفتم تازه از هلند به ايران آمده و به او علاقه‌مند شده‌ام. دختر از شنيدن حرف‌هايم كمي جاخورد اما آنقدر تند و سريع يك ماجراي دروغ برايش ساختم كه فرصت واكنش نشان دادن پيدا نكرد، البته همان موقع هم جواب مثبت نداد ولي قبول كرد با هم بيشتر آشنا شويم و بالاخره با دروغ‌هايم اعتمادش را جلب و كاري كردم كه به من علاقه‌مند شود. بالاخره بعد از چند جلسه ملاقات، قبول كرد به خواستگاري‌اش بروم. با خانواده صحبت كرده و گفته بودم كه خانواده من در ايران نيستند و تنهايي به خواستگاري مي‌روم. آن روز مراسم به خوبي برگزار شد. همان داستاني را كه قبلا به مينا گفته بودم براي پدر و مادرش هم تعريف كردم و گفتم به ايران آمده‌ام تا يك شركت راه بيندازم و چون اين روزها گرفتار كارهاي شركت هستم، همه با من موافقت كردند و قرار شد بعد از اين كه كارهايم را انجام دادم زمان عقد و عروسي را تعيين كنيم.»

مينا براحتي فريب حرف‌هاي جوان شياد را خورد. بعد از آن هم پدر و مادرش بدون تحقيق در مورد فرامرز هرچه كه او گفته بود پذيرفتند و به اين ازدواج رضايت دادند. متهم مي‌گويد: «آنها هيچ تحقيقي از من نكردند . تنها مدركي كه همراه داشتم يك شناسنامه جعلي بود. خودم را به اسم علي معرفي و يك شناسنامه قلابي درست كرده بودم. فريب دادن آن خانواده كار زياد سختي نبود و فقط به چرب‌زباني و ظاهري تر و تميز احتياج داشت. بعد از مدتي زمان اجراي مرحله دوم نقشه‌ام رسيد. خودم را به ناراحتي و افسردگي زدم، هرچه مينا مي‌پرسيد چه اتفاقي افتاده است جوابي نمي‌دادم تا اين كه بالاخره يك روز به عنوان درددل به او گفتم قرار بود سرمايه شركت را پدرم برايم بفرستد اما چون در هلند براي او مشكلي پيش آمده نمي‌تواند مبلغ مورد نيازم را حواله كند. مينا كه به خاطر ناراحتي من نگران شده و تحت تاثير قرار گرفته بود قول داد كمكم كند. بعد موضوع را با خانواده‌اش در ميان گذاشت و پدر مينا يك قطعه زمين در اطراف تهران فروخت و 60 ميليون تومان به من داد، من هم از دو روز بعد فراري شدم.»

فرامرز دوباره عصباني مي‌شود: «اين حرف‌ها را قبلا 10 بار گفته‌ام. حالا از من سين جيم مي‌كني كه چه بشود.» اين بار هم بدون مكث با پرسيدن سوالي حرف‌هايش را قطع مي‌كنم تا فرصت پيدا نكند از زير بار سوال‌ها شانه خالي كند: براي دختران ديگر چه دروغي سرهم كردي؟ «به هر كس چيزي مي‌گفتم. به يك دختري كه اگر اشتباه نكنم اسمش مريم بود گفتم پزشك هستم. از وضع مالي خوبم صحبت كردم و درباره اين كه والدينم در خارج از كشور زندگي مي‌كنند داستان‌ها ساختم و اين بار هم بعد از مدتي مشكل مالي براي اجراي يك پروژه بزرگ را بهانه كردم و از خانواده او 20 ميليون تومان گرفتم. در مجموع سر 12 دختر كلاه گذاشتم و 300 ميليون تومان به دست آوردم. »

متهم در حالي كه دوباره سعي مي‌كند، با پايين انداختن صورتش، چهره خود را پنهان نگه دارد درباره اين كه در طول انجام اين كلاهبرداري‌ها از برملا شدن رازش و دستگيري و مجازات نمي‌ترسيده است، مي‌گويد: «پول زيادي از اين راه به دست مي‌آوردم و آنقدر اين موضوع برايم شيرين بود كه به هيچ چيز فكر نمي‌كردم. با مبلغ كلاني كه به جيب زده بودم مي‌توانستم مثل ثروتمندان زندگي كنم و به آرزويي كه هميشه در حسرت آن مي‌سوختم رسيده بودم.»

دستگيري فرامرز پس از دو ماه تحقيقات ويژه پليسي انجام شد. دختران بعد از اين كه از دام خواستگار قلابي باخبر شدند و فهميدند به چه آساني فريب خورده‌اند يك به يك به پليس شكايت كردند. متهم خودش ادامه ماجرا را تعريف مي‌كند: «من پيش هر دختري خودم را با يك اسم و يك سمت و مدرك تحصيلي معرفي كرده بودم اما وقتي آنها در اداره آگاهي از من چهره‌نگاري كردند معلوم شد همه كلاهبرداري‌ها توسط يك نفر انجام شده است. بعد هم چون عكس من را در آلبوم مجرمان سابقه‌دار داشتند شناسايي و خيلي زود دستگير شدم. اول مي‌خواستم همه چيز را انكار كنم ولي وقتي با دخترها و خانواده‌هايشان روبه‌رو شدم ديگر راهي براي كتمان برايم باقي نماند.

پسر جوان علاوه بر فريب دختران و كلاهبرداري اتهام ديگري هم دارد، جعل و استفاده از سند مجعول: «براي اين كه هويت خودم را به دختران ثابت كنم 12 شناسنامه جعل كردم. مي‌دانم دوباره بايد براي مدت طولاني به زندان بروم. مجازات جرم اولم را هم بايد تحمل كنم. ضمن اين كه هر چه پول به دست آورده‌ام را بايد پس بدهم و چيزي براي خودم نمي‌ماند. من بازنده بزرگي هستم. عاقبت آنهايي كه مي‌خواهند از راه خلاف به آرزويشان برسند همين است.»
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: