سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

مباهله، حقانيت عصمت نبوت و امامت

کد خبر: ۱۱۶۱۲
۱۴:۱۵ - ۰۳ دی ۱۳۸۷
داستان مباهله بزرگترين سند فضيلت‏براى اهل پيامبر است زيراالفاظ و مفردات آيه حاكى است كه همراهان پيامبر در چه پايه‏اى‏از فضيلت قرار داشتند، زيرا پيامبر در اين آيه، علاوه بر اين كه‏حسن و حسين عليهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را يگانه‏زن منتسب به خاندان خويش مى‏خواند، از شخص على(ع)به عنوان‏"انفسنا" تعبير مى‏كند و آن شخصيت عظيم جهان انسانى را به‏منزله جان پيامبر مى‏داند، فضيلتى بالاتر از اين كه يك شخص ازنظر معنويت و فضيلت‏به پايه‏اى برسد كه خداوند بزرگ او را به‏منزله جان و روح پيامبر بخواند.


مباهله در لغت
"مباهله" در اصل از ماده "بهل" (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزى گفته مى شود[ر. ك: فرهنگ جامع عربى، فارسى، ماده "بهل"; فرهنگ دانشگاهى، ترجمه المنجد الابجدى، ماده ى "بهل".].
مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناى ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است; اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ى مساله اى مهم، مانند مسائل مهم مذهبى با هم گفتگو كرده و به نتيجه اى نرسند، در يك جا جمع مى شوند و به عنوان "آخرين حربه"، به درگاه خداوند تضرع مى كنند و از او مى خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند.

در روز مباهله بنا بود مسلمانان و مسيحيان نجران در مورد يكديگر نفرين كنند، تا خدا هر آنكس را كه دروغگوست عذاب نمايد. از يي طريق روايت شده‌است و شيعه و سني متفقند كه پيامبر علي، فاطمه حسن و حسين را با خود به ميعادگاه برد و مسيحيان نيز وقتي ديدند وي به قدري مطمئن است كه تنها نزديكترين خويشانش را با خود آورده، بيمناك شدند و پذيرفتند كه جزيه بپردازند. علامه طباطبايي مي‌گويد:
"رسول خدا (ص) در مقام امتثال اين فرمان از "انفسنا" به غير از علي عليه السلام و از "نسائنا" بجز فاطمه سلام اللّه عليها و از "ابنائنا" بجز حسنين (ع) را نياورد، معلوم مي‌شود براي كلمه اول بجز علي (ع) و براي كلمه دوم بجز فاطمه سلام اللّه عليها و از سوم بجز حسنين (ع) مصداق نيافت و كانه منظور از ابناء و نساء و انفس همان اهل بيت رسول خدا (ص) بوده ، همچنانكه در بعضي روايات به اين معنا تصريح شده ، بعد از آنكه رسول خدا (ص) نامبردگان را با خود آورد عرضه داشت : "بار الها اينانند اهل بيت من"، چون اين عبارت مي‌فهماند پروردگارا من بجز اينان كسي را نيافتم تا براي مباهله دعوت كنم ."


آيه يي سوره آل عمران:"فَمَنْ حَاجَّك فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنفُسنَا وَ أَنفُسكُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلى الْكذِبِينَ"
به آنها (مسيحيان نجران) بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي‌كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مي‌نماييم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مي‌كنيم شما نيز از نفوس خود را، آنگاه مباهله مي‌كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي‌دهيم." طباطبايي، محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ج ي ص ييي

آيه مباهله در قرآن كريم:

… به آنها (نصاراي نجران) بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مي نماييم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مي كنيم شما نيز از نفوس خود، آنگاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم." آيه 61 آل عمران"

در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه ‏مسيحى نشين حجاز بود كه به عللى از بت پرستى دست كشيده، به‏ آئين مسيح گرويده بودند. رسول اكرم (ص) به موازات مكاتبه با سران ‏دولتهاي جهان و مراكز مذهبى، به منظور دعوت نجرانيان به اسلام نيز، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت. نمايندگان پيامبر وارد نجران شده و نامه پيامبر (ص) را به اسقف نجران دادند، كه مضمون آن چنين است:

"به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب; از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران. خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب را حمد و ستايش مى‏كنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت ‏مى‏نمايم. شما را دعوت مى‏كنم كه از ولايت ‏بندگان خدا خارج شويد و در ولايت خداوند وارد آييد; و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد، بايد به حكومت اسلامى ماليات و جزيه بپردازيد در غير اين صورت، به‏ شما اعلام خطر خواهم كرد."

اسقف پس از قرائت نامه براى تصميم ‏گيرى؛ شورايى مركب از شخصيتهاى بارز مذهبى و غير مذهبى تشكيل داد. يكى از افراد طرف مشورت ‏"شرجيل‏" بود كه به عقل و درايت و كاردانى معروفيت داشت. وى‏ گفت: ما مكرر از پيشوايان مذهبى خود شنيده ‏ايم كه روزى منصب ‏نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعيل انتقال خواهد يافت و هيچ بعيد نيست محمد، كه از اولاد اسماعيل است، همان پيغمبر موعود باشد. بعد از سخنان شرجيل، شورا نظر داد كه گروهى به‏ عنوان هيئت نمايندگى نجران به مدينه برود تا از نزديك با محمد (ص) تماس گرفته و دلايل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد. بدين ترتيب، هيئتى مركب از شصت نفر بسوى مدينه رهسپار شدند كه در رأس آنها "ابوحارثه بن علقمه" حاكم نجران و دو پيشواي مذهبي ديگر به نامهاي، عبدالمسيح و ايهم قرار داشت.

نجرانيان در حالي كه لباس هاي فاخر بر تن داشتند وارد مدينه شدند و در مسجد به حضور پيغمبر اسلام (ص) آمدند. پيامبر با مشاهده هيئت آنان از ايشان روي برگرداند. چند روز به همين منوال گذشت تا آنكه نجرانيان متوجه شدند با سر و وضعي كه آنان دارند امكان گفتگو با رسول خدا وجود ندارد، لذا با لباسي ساده خدمت پيامبر رسيدند. طي جلساتي كه با پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و عليرغم دلائل قوي و محكمي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم ارائه مي فرمود، آنها همچنان به حقانيت آئين و اعتقادات خود پافشاري مي كردند. اين امر سبب شد تا پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم بر اساس حكم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت نمايد، كه طرفين در پيشگاه خداوند لب به نفرين بگشايند و هر كدام كه بر حق نيستند و دروغ مى گويند، به عذاب الهى گرفتار شوند. نصاري پذيرفتند و اجراي آن را به روز بعد موكول كردند.

بامداد روز بعد، اجتماعى عظيم از مردم مدينه در بيرون شهر ديده مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده كردند كه پيغمبر اكرم (ص) در حالي كه كودكي را در آغوش داشته و دست كودك ديگري را در دست دارد بهمراه بانو و مردي كه پشت سر ايشان حركت مي كردند، از راه رسيدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.

مسيحيان كه از دور ناظر ورود رسول اكرم (ص) بودند، بر خلاف انتظار خود ديدند كه آن حضرت با جمعيت و ازدحام نيامده و فقط يك مرد و يك زن و دو پسر با خود آورده است .
پرسيدند كه همراهان پيغمبر با او چه نسبتى دارند؟ گفته شد: كه اينان محبوب ترين مردم نزد رسول اكرم هستند. يكى فاطمه دختر او و ديگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسين مى باشند. اسقف اعظم نصراني كه متحير شده بود، خطاب به جمعيت نصاري گفت: بنگريد كه محمد چگونه با اطمينان تمام و ايمان راسخ به ميدان آمده و بهترين عزيزان خود را براي اجراي مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او را در اين امر ترديد و يا خوفي داشت، هرگز عزيزان خود را انتخاب نمي كرد. مردم، من در چهره آنان معنويت و روحانيتي مي يابم كه اگر از خدا درخواست كنند، كوه ها را از جاي خود حركت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشيد كه عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت. به دنبال آن، پيامى به رسول اكرم (ص) فرستادند كه از مباهله درگذر و تو خودت در ميان ما حكم باش و كار را با مصالحه خاتمه بده.

رسول اكرم (ص) با پيشنهاد آنها موافقت كرد و صلح نامه اى به خط اميرالمومنين على (ع) و تعيين جزيه سبك و آسانى كه ساليانه بپردازند، تنظيم گرديد و كار خاتمه يافت .


عائشه مى‏گويد: روز مباهله پيامبر اسلام چهارتن همراهان خود رازير چادر مشكى رنگى، وارد كرد و اين آيه را تلاوت نمود: (انمايريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)زمخشرى‏پس از بيان نكات آيه مباهله در پايان بحث مى‏نويسد: سرگذشت‏مباهله و مفاد اين آيه بزرگترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء است‏و سندى زنده بر حقانيت آئين اسلام مى‏باشد.

داستان مباهله بزرگترين سند فضيلت‏براى اهل پيامبر است زيراالفاظ و مفردات آيه حاكى است كه همراهان پيامبر در چه پايه‏اى‏از فضيلت قرار داشتند، زيرا پيامبر در اين آيه، علاوه بر اين كه‏حسن و حسين عليهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س)را يگانه‏زن منتسب به خاندان خويش مى‏خواند، از شخص على(ع)به عنوان‏"انفسنا" تعبير مى‏كند و آن شخصيت عظيم جهان انسانى را به‏منزله جان پيامبر مى‏داند، فضيلتى بالاتر از اين كه يك شخص ازنظر معنويت و فضيلت‏به پايه‏اى برسد كه خداوند بزرگ او را به‏منزله جان و روح پيامبر بخواند.

آيا اين آيه گواه برترى اميرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نيست؟

از رواياتى كه از پيشوايان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مى‏شود كه موضوع مباهله اختصاص به پيامبر نداشته و هر فردمسلمانى در مسائل مذهبى مى‏تواند با مخالفان خود به مباهله‏برخيزد و شيوه مباهله و دعاى آن در كتابهاى حديث وارد شده براى‏اطلاع بيشتر به كتاب "نورالثقلين‏" مراجعه بفرمائيد.

در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره)چنين مى‏خوانيم:

"مباهله يكى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ايمانى به‏پيروى از نخستين پيشواى اسلام، مى‏تواند در راه اثبات حقيقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان‏درخواست كند كه طرف مخالف، را كيفر بدهد و محكوم سازد .

در اينجا تذكر چند نكته‏ لازم است:

گذشته بر اين كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه، موضوع مباهله‏را در كتابهاى خود آورده‏اند از ميان علماء و دانشمندان اهل‏تسنن شصت نفر در كتابهاى خود پيرامون اين سرگذشت‏سخنانى‏گفته‏اند و نكاتى يادآور شده‏اند كه برخى را يادآور مى‏شويم:

1 - مسلم بن حجاج در صحيح خود كه دومين صحيح از صحاح ششگانه‏است، مى‏نويسد:

"معاويه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمى‏كنى؟ جواب‏داد: به خاطر سه خصلتى كه على(ع)داشت و من آرزو مى‏كنم كه يكى‏از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مى‏گويد: هنگامى كه آيه‏مباهله نازل گرديد پيامبر على(ع)و فاطمه و حسنين عليهم السلام‏را خواست وقتى همگى جمع شدند، پيامبر گفت: "اللهم هولاءاهلى‏" آنان اهل بيت من هستند .

2 - حاكم نيشابورى در مستدرك خود مى‏گويد:

"اخبار متواتر از ابن عباس و غيره رسيده است كه پيامبر دست‏على و حسنين عليهم السلام را گرفت و فاطمه(س)را پشت‏سر قرار دادو رو به هيئت نمايندگى نجران كرد و گفت: "هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسكم و ابنائكم و نسائكم ثم نبتهل‏فنجعل لعنه‏الله على الكاذبين‏" .

"اينان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نيزبرخيزيد همانند آنها را بياوريد تا مباهله كنيم و لعنت‏خدا رابر گروه دروغگويان بفرستيم‏" .

3 - ثعلبى در تفسير خود مى‏نويسد:

"هنگامى كه پيامبر وارد صحنه مباهله شد، حسين(ع)را درآغوش‏داشت و دست‏حسن(ع)را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س)پشت‏سرپيامبر و على(ع)نيز پشت‏سر فاطمه گام برمى‏داشتند در اين موقع‏اسقف نجران گفت: "يا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان يزيل جبلا من مكانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلكوا" .

"همكيشان من، من چهره‏هاى معصومى را مشاهده مى‏كنم كه اگر ازخداوند بخواهند كه كوهى را از بيخ بكند، خدا دعاى آنان رامستجاب مى‏كند، هرگز مباهله نكنيد زيرا نابود مى‏شويد".

4 - زمخشرى در كشاف پس از نقل جمله‏هايى كه از ثعلبى نقل‏كرديم، مى‏گويد:

"اسقف نجران افزود: به خدائى كه جان من در دست او است،نابودى اهل نجران نزديك شده است. اگر مباهله كنيد لباس انسانيت‏از بدن شما كنده مى‏شود و به صورت حيوانات مسخ شده در مى‏آئيد وصحرا براى شما كانونى از آتش خداوند كه ريشه مسيحيان نجران رامى‏كند" .

5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مى‏كند كه اميرمومنان‏روز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آيه مباهله‏احتجاج كرد و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه پيوند خويشاوندى‏وى با پيامبر از من نزديك‏تر باشد، او را جان و نفس خود وفرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى كند؟ همه‏اعضاء شورى به تصديق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو كسى‏را به اين خصوصيت‏سراغ نداريم .
مباهله در عرف و لغت عرب
واژه مباهله مشتق از ماده "بهل" است. گفته مى‏شود "بهله‏الله" يعنى "لعنه‏الله" (1) و باهل القوم وتباهلوا وابتهلوا اى تلاعنوا و المباهلة ان يجتمع القوم اذا اختلفوا في شى‏ء فيقولوا لعنةالله على الظالم منا (2) ولى مباهله با ملاعنه اين تفاوت را دارد كه "لعن" عبارت است از دعا به ضرر شخص كه از رحمت الهى دور باشد و "بهل" اجتهاد در لعن است و لذا كسى كه اصرار و التماس در دعا و نفرين داشته باشد "مبتهل" است. (3)

در ذيل آيه 61 سوره آل‏عمران در تفسير واژه "نبتهل" مفسرين متقدم گفته‏اند كه در معناى ابتهال دو قول است اول آن كه به معناى التعان است و دوم آن كه به معناى دعا كردن بر ضد شخص دروغگو و طلب هلاكت اوست كه اين شبيه لعن است. (4) و روشن است كه اين دو معنا بسيار نزديك به هم هستند.

برخى اساتيد معاصر در توضيح اين واژه آورده‏اند كه مباهله تضرع و ابتهال و لابه است . ابتهال گاه براى دفع بلا است و زمانى براى نزول بلا است. مثل اين كه با نماز استسقاء نزول باران رحمت از خداى سبحان طلب مى‏شود و يا با نماز، نياز يا بلايى دفع مى‏شود مثل

"ربنا اكشف عنا العذاب انا مؤمنون"

و گاهى هم دعا مى‏شود تا عذابى بر شخص يا گروهى نازل شود مثل اين كه نوح (عليه السلام) به خداوند عرض كرد

"رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا" (5)

ولى در اينجا اين نكته در توضيح معناى واژه مذكور بايد مورد تأكيد قرار گيرد كه مباهله همواره متضمن يك رابطه بين‏الاثنينى است. و ناله و زارى انسان به درگاه خداوند براى دفع بلايى از خودش يا نزول رحمتى مباهله خوانده نمى‏شود ولى ابتهال گفته مى‏شود.

برخى در معناى لغوى مباهله صيغه و هيئت خاصى را معتبر دانسته‏اند (6) ولى از كتب لغت و ادب بدست مى‏آيد كه واژه مباهله از اين جهات مطلق است. نهايت آن كه ادعاى پيدايش معناى اصطلاحى خاصى براى آن در ميان مسلمانان شود كه منشأ آن سيره رسول‏خدا در واقعه مباهله و كيفيت عمل آن حضرت يا روايات صادر از ناحيه امامان شيعه در مورد نحوه اجراى مباهله است كه بدان اشاره خواهد شد.

اكنون كه معناى مباهله واضح شد بايد گفت كه اين معنا در عرف عرب و نزد پيروان اديان آسمانى معنايى كاملا شناخته شده بود و دعوت پيامبر اسلام از مسيحيان به مباهله دعوت به كارى بديع و فتح بابى جديد براى اثبات حق و ابطال باطل نبود. از اين رو مى‏بينيم كه مسيحيان نجران خيلى طبيعى با آن برخورد كردند و حتى وقتى پيامبر اسلام بر سر زانوان خود نشست و دست به دعا برداشت ابوحارثه اسقف بزرگ مسيحيان گفت

"جثى والله كما جثى الانبياء للمباهلة" (7)

يعنى او همانند انبيا براى مباهله نشسته است. از اينجا معلوم مى‏شود كه مسيحيان توسل جستن به مباهله را از مختصات پيامبر اسلام به شمار نياورده بودند و او را در اين جهت دنباله‏روى انبياء الهى مى‏دانستند.

فخر رازى سخن كفار (8) در آيه 31 سوره انفال

"اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم"

را نوعى اقدام به مباهله از جانب آنها در برابر رسول‏خدا دانسته است (9) و اين سخن از جهت آن كه متوسل شدن به مباهله براى اثبات حقانيت را در عرف اعراب جاهلى ثابت مى‏كند مطلبى در خور توجه است.

البته در روايات اهل البيت به مواردى برخورد مى‏كنيم كه مباهله را به شكل خاصى به اصحاب و شيعيان خود تعليم داده‏اند و توسل بدان را در برابر منكرين مسأله امامت و ولايت كه در بحث و مناظره به هيچ دليل و برهانى حق را نمى‏پذيرند، به عنوان آخرين راه‏حل مطرح كرده‏اند.


مجلس مشورتى بزرگان نجران
اسقف نجران در پى دريافت نامه رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم مجلس مشورتى مهمى در كليساى بزرگ نجران تشكيل داد. در اين مجلس مباحثات و مناظرات بسيارى ميان بزرگان و دانشمندان مسيحى نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسول‏خدا مطرح شد كه مشروح آن را تنها سيدابن‏طاووس در "اقبال الاعمال" نقل كرده‏اند و ديگران در بيان متن عربى يا ترجمه فارسى به نقل او اعتماد كرده‏اند. (10) ايشان در آغاز تصريح مى‏كند كه از طرق صحيح و سندهاى معتبر بدين گزارش واقف شده است و از كتاب مباهله ابوالمفضل محمدبن عبدالمطلب شيبانى و كتاب حسن‏بن اسماعيل‏بن اشناس كه در مورد عمل ماه ذى‏حجة است به عنوان منابع نقل خود نام مى‏برد و مى‏فرمايد ما سندهاى صحيح به هر دو كتاب داريم (11) . حقايق بسيارى كه در اين گزارش تاريخى وجود دارد و جلالت خاصى كه بزرگان شيعه براى ناقل آن يعنى سيدبن طاووس قائلند، ما را وادار مى‏سازد كه لااقل اجمالى از آن تفصيل را در اينجا منعكس سازيم و به آسانى از آن نگذريم.

چون نامه رسول‏خدا بر بزرگان نجران خوانده شد براى تصميم‏گيرى نهايى همگى اجتماع كردند .

شيخ ايشان ابوحامد [ابوحارثه‏] حصين‏بن علقمه كه يكصد و بيست سال عمر داشت و علامه آنها به شمار مى‏آمد. چون ديد جملگى اتفاق كرده‏اند كه به قصد جنگ با پيغمبر به مدينه بروند آنها را نصيحت كرد و به تأمل بيشتر در اطراف اين كار فراخواند. او از جمله موحدان بود كه در پنهان به رسول‏خدا ايمان آورده بود. پس از او كرزبن سبره حارثى كه پيشواى بنى‏حارث‏بن كعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود سخن گفت و از نصائح ابوحامد برآشفت و عافيت‏طلبى او را مذمت كرد. سپس عاقب كه اسم او عبدالمسيح‏بن شرحبيل بود و بزرگ قوم و صاحب نظر ايشان بود سخن كرز را تأييد كرد. آنگاه سيد كه اسم او اهتم‏بن نعمان بود و دانشمند نجران و همپايه عاقب به شمار مى‏آمد، سخن گفت و از آنان خواست كه بيشتر تأمل كنند و به رأى واحدى برسند. گفتگو ميان آنها و تنى چند از اهل مجلس ادامه پيدا كرد تا سرانجام بدين نتيجه رسيدند كه براى پادشاه روم نامه‏اى بفرستند و براى جنگ با محمدصلى الله عليه وآله وسلم لشكرى به عنوان كمك طلب كنند ولى تا رسيدن آن لشكر با محمدصلى الله عليه وآله وسلم از در مسالمت درآيند. در لحظات آخر كه بر اين نظر متفق شدند و مى‏خواستند كه متفرق شوند شخصى به نام حارثةبن اثال به‏پا خواست و آنان را به ياد قسمتهايى از كتاب مقدس انداخت كه مشتمل بر وصاياى عيسى‏عليه السلام بود آنجا كه عيسى‏عليه السلام خبر مى‏دهد از آمدن پيغمبر خاتم كه نام او فارقليطا است و محل ولادت او كوه فاران در مكه معظمه است. سيد و عاقب از سخنان حارثه مكدر شدند چرا كه آن دو در ميان مسيحيان نجران موقعيت خاصى پيدا كرده بودند و از سوى پادشاه روم براى آنها هدايا و اموالى فرستاده مى‏شد و اكنون مى‏ترسيدند كه مردم نجران مسلمان شوند ديگران اطاعت آنها نكنند.

بحث ميان حارثه از يك سو و عاقب و سيد از سوى ديگر در مورد پيغمبر خاتم و نام و نشانه‏هاى او به درازا كشيد. حارثه مى‏گفت احمد و محمد دو نام براى يك نفر است، همان شخصى كه موسى و عيسى و ابراهيم به آمدن او بشارت داده‏اند. پس سيد به سراغ صحيفه شمعون‏بن حمون الصفا وصى حضرت عيسى رفت كه به اهل نجران دست به دست رسيده بود و در آنجا عيسى‏عليه السلام از آمدن فارقليطا خبر مى‏دهد و چون از او مى‏پرسند فارقليطا كيست، نشانه‏هاى پيغمبر خاتم را مى‏گويد و از جمله آن كه به وسيله فرزند او در آخرالزمان بعد از پاره شدن رشته‏هاى دين و خاموش شدن چراغ هدايت پيامبران بار ديگر دين برپا شود. سيد بدين جا كه رسيد گفت فارقليطا محمدصلى الله عليه وآله وسلم نيست چون او فرزند پسر ندارد. در پاسخ او حارثه رو كرد به شيخ ايشان يعنى ابوحارثه و از او خواست كه كتاب جامعه را حاضر كنند و قسمتهايى از آن را بخوانند. روز بعد همه جمع شدند تا نتيجه مناظره را ببينند و سيد و عاقب از اين كه كار بدينجا رسيده بود ناراحت بودند. چون مى‏دانستند حق با حارثه است. در اين روز عاقب مدعى شد كه محمدصلى الله عليه وآله وسلم پيغمبر است ولى فرستاده بر قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب كرد كه اگر او را پيغمبر و صادق مى‏دانى پس چه مى‏گويى ادعاى او را كه خود را مبعوث بر همگان مى‏داند. بحث و مجادله همچنان جريان يافت تا مردم همه فرياد زدند الجامعه و از ابوحارثه خواستند كه جامعه را برايشان بخواند . چون كتاب جامعه را آوردند و سيد و عاقب نزديك بود كه از غصه هلاك شوند. در اينجا حارثه شخصى را فرستاد كه اصحاب رسول‏خدا نيز در مجلس حاضر شوند. پس جامعه را گشودند و صحيفه آدم را قرائت كردند ديدند كه در آنجا از آمدن پيامبران از آدم تا خاتم سخن مى‏گويد و خداوند براى پيغمبر خاتم كه احمد است اوصافى ذكر مى‏كند. در آنجا آمده بود كه خداوند به آدم پيامبران و ذريه ايشان را معرفى كرد. چون آدم همه را ديد متوجه نورى شد كه همه جا را گرفت و در اطراف او چهار نور ديگر بود. آدم از آنان پرسيد و خداوند آنان را معرفى كرد كه او احمد است و آن چهار نور ديگر وصى‏اش و دخترش و دو فرزندزاده او هستند. سپس ابوحارثه اهل مجلس را متوجه صحيفه شيث كه به ادريس رسيده بود و به خط سريانى قديم بود كرد. در آنجا سخن آدم آمده بود كه ديدم در عرش الهى نوشته بود لا اله الاالله و محمد رسول‏الله و در همين صحيفه از دوازده كس كه از فرزندان محمد هستند سخن به ميان آمده بود و باز نگاه كردند در سخنان حضرت ابراهيم كه خداوند با او از محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و صاحب الامر سخن گفته بود تا آنجا كه ابراهيم ايشان را شناخت و گفت رب صل على محمد و آل محمد اصحاب رسول‏خدا كه در مجلس حاضر بودند چون اين نشانه‏ها را در كتاب جامعه ديدند بسيار خوشحال شدند و يقين و ايمان آنها بيشتر شد. سپس سفر دوم تورات را گشودند و در آنجا ديدند كه خداوند به موسى خمسه طيبه و دوازده امام را معرفى كرده بود و بعد از آن انجيل را گشودند، آنجا كه خداوند به عيسى خبر مى‏دهد از آمدن پيغمبرى بعد از همه پيغمبران كه از فرزندان يعقوب است. عيسى گفت خدايا او چه نام دارد و علامت او چيست و ملك او چقدر خواهد بود و آيا براى او ذريه‏اى خواهد بود؟ خطاب رسيد كه يا عيسى نام او احمد است كه از ذريه ابراهيم و اسماعيل است. روى او مانند قمر و جبين او منور است بر شتر سوار مى‏شود و مبعوث مى‏گردانم او را در امت امى كه از علوم بهره‏اى نداشته باشند و ملك او تا قيام قيامت خواهد بود و ولادت او در شهر پدر او اسماعيل است كه شهر مكه باشد و زنان او بسيار بوده باشد و اولاد او كم و نسل او از دختر با بركت معصومه او خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند كه شهيد شوند و نسل او از ايشان بوده است پس طوبى براى آن دو پسر و دوستداران و يارى‏كنندگان ايشان خواهد بود.

سرانجام حارثه بر سيد و عاقب در اين مناظره فائق آمد و راه تأويلات آن دو را بست و ناچار شدند كه در مقابل او دست از نزاع بكشند. نصارى بر گرد سيد و عاقب جمع شدند و گفتند در نهايت رأى شما چيست؟ ايشان گفتند ما از دين خود برنگشتيم و شما نيز بر دين خود باشيد ما اكنون به سوى پيغمبر قريش روانه مى‏شويم تا ببينيم چه آورده است و ما را به چه چيز مى‏خواند.

اين خلاصه‏اى بود از گزارش سيدبن طاووس كه در ترجمه علامه مجلسى بالغ بر سى و دو صفحه است. (12)
مؤيداتى چند بر اين كه على‏عليه السلام رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم بود
نصوصى كه در سابق از منابع شيعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم على‏عليه السلام را جان خويش شمرده است. ولى در اينجا ادله ديگرى است كه صراحت بدين معنا ندارد ولى مى‏تواند مويد و شاهد بر صحت مدعا باشد. اين ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسيم مى‏شود:

1ـ رواياتى كه دلالت دارد على‏عليه السلام پرورش يافته رسول‏خدا و از طفوليت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از على‏عليه السلام پوشيده نبود.

از جمله اين روايات سخن دلنشين على‏عليه السلام در خطبه قاصعه است كه مى‏فرمايد:

من در كوچكى سينه‏هاى عرب را به زمين رساندم و شاخه‏هاى نو برآمده قبيله ربيعه و مضر را شكستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم به سبب خويشى نزديك و منزلت خاصى كه داشتم مى‏دانيد. زمان كودكى مرا در كنار خود پرورش داد و به سينه‏اش مى‏چسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مى‏داشت و تنش را به من ماليد و بوى خوش خود را به من مى‏بويانيد و چيزى را مى‏جويد و آنگاه در دهان من لقمه مى‏كرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت و خداوند بزرگترين فرشته‏اى از فرشتگانش را از وقتى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم از شير گرفته شده بود همنشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز به راه بزرگوارى‏ها و خوهاى نيكوى جهان سير دهد و من پى او مى‏رفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانه‏اى آشكار مى‏ساخت و پيروى از آن را به من امر مى‏فرمود و در هرسالى مجاورت بحراء (كوهى است نزديك مكه) را برمى‏گزيد و من او را مى‏ديدم و شخص ديگرى نمى‏ديد و در آن زمان اسلام در خانه‏اى نيامده بود مگر خانه رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم و خديجه كه من سومين ايشان بودم. نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى نبوت را استشمام مى‏كردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شيطان را شنيدم گفتم اى رسول‏خدا اين چه صدايى است؟ فرمود اين شيطان است كه از پرستيده شدن نوميد گشته است. تو مى‏شنوى آنچه من مى‏شنوم و مى‏بينى آنچه من مى‏بينم جز آن كه تو پيامبر نيستى ولى وزير و بر خير و نيكويى هستى. (13)

2ـ رواياتى كه دلالت دارد رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم خود و على‏عليه السلام را دو نور مشتق از يك منبع و دو فرع مشتق از يك اصل و دو برادر و دو ياور جداناپذير به شمار آورده است.

در نامه 45 نهج‏البلاغه كه على‏عليه السلام عامل خويش عثمان‏بن حنيف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسول‏خدا را چون دو نور مشتق از يك جا و دو نخل روييده از يك‏بن دانسته است (14) و مى‏فرمايد

"انا من رسول‏الله كالضوء من الضوء و كالصنو من الصنو و الذراع من العضد".

باز از خود آن حضرت نقل است كه چون رسول‏خدا ميان اصحاب خويش برادرى انداخت من گفتم اى رسول‏خدا ميان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها كردى پس آن حضرت فرمود

"انما اخترتك لنفسى انت اخى فى الدنيا و الآخرة و انت منى بمنزلة هارون من موسى". (15)

اهل سنت از رسول‏خدا نقل كرده‏اند كه فرمود: من و على در پيشگاه خداوند نورى بوديم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال كه دو جزء شديم يكى من و ديگرى على. و در احاديث ديگر اضافه شده است كه چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبياء بعد نيز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است (16) و نيز روايات بسيارى كه دراين تعبير مشتركند "انا و على من شجرة واحدة و ساير الناس من شجر شتى". (17)

و يا روايتى كه از رسول‏خدا نقل شده است:

"انا و على من نور واحد و انا و اياه شى‏ء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى يريبنى ما أرابه [اى يسوؤنى و يزعجنى ما يسوؤها و يزعجها] و يريبه ما أرابنى". (18)

و باز از همين قبيل است رواياتى كه على‏عليه السلام خصلت‏هاى دهگانه‏اى براى خود برشمارد كه رسول‏خدا بدو داده است. در يكى از اين روايات آمده است كه براى من يكى از اين خصلت‏ها از تمام آنچه آفتاب بر آن مى‏تابد مسرت‏بخش‏تر است. آنگاه آن حضرت فرمود:

"قال لى رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله وسلم يا على انت الأخ و انت الخليل، و انت الوصى و انت الوزير و انت الخليفة فى الاهل و المال و فى كل غيبة اغيبها و منزلتك منى كمنزلتى من ربى و انت الخليفة فى امتى وليك وليى و عدوك عدوى و انت اميرالمؤمنين و سيد المرسلين من بعدى. (19)

و پرواضح است كسى كه اين صفات را دارد چون جان رسول‏خدا خواهد بود.

3ـ روايات بسيارى كه دلالت دارد رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم خود را از على‏عليه السلام و على‏عليه السلام را از خود دانسته است. اين روايات در مقاطع مختلف با تعابير مشابه به هم از رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است مثل "على منى و انا من على" و "انه منى و انا منه" و "انت منى و انا منك" و مثل "لايبلغ عنى الا رجل منى" كه در جريان ابلاغ سوره برائت بر مشركين به توسط على‏عليه السلام، از آن حضرت شنيده شد و اگر بخواهيم باز هم به نمونه‏اى اشاره كنيم بايد از سخن رسول‏خدا در جريان نبرد احد ياد كنيم آنگاه كه ديد على‏عليه السلام چون پروانه‏اى برگرد شمع وجودش مى‏چرخد و بر دشمنان شمشير مى‏زند و جبرئيل در حق او مى‏گويد "هذه هى المواساة"، پس حضرتش فرمود "انه منى و انا منه" و جبرئيل گفت "و انا منكما". (20)

ابن بطريق پس از نقل بيست مورد از مواردى كه اين حديث نقل شده است مى‏گويد "من" در اين روايات به چهار معنا مى‏تواند باشد: ابتداى غايت، تبعيض، زائده و تبيين جنس و تنها احتمال چهارم مى‏تواند صحيح باشد. آنگاه معناى اين روايات چنين خواهد بود كه على از جنس من است در جهت تبليغ و اداء و وجوب اطاعت. رسول‏خدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق على‏عليه السلام براى امامت مانند استحقاق رسول‏خدا براى امامت است و خصوصا تعبير "انا منه" نشان از مزيد شأن و جلالت على‏عليه السلام است. (21)

4ـ رواياتى كه پيامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است. (22) تعابير وارد در اين روايات چنين است:

"على منى مثل رأسى من بدنى"

"على بمنزلة رأسى من بدنى"

"على منى كرأسى من بدنى"

5ـ روايات متعددى كه در آنها به نقل از رسول‏خدا آمده است كه من و على دو پدر اين امت هستيم. (23)

تعابير وارد در اين روايات چنين است:

"انا و على ابوا هذه الامة"

"يا على انا و انت و ابوا هذه الامة"

"انا و انت موليا هذا الخلق"

6ـ زيارت اميرالمؤمنين در روز تولد رسول‏خدا(ص) و در روز و شب مبعث رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم كه در كتب ادعيه و زيارات وارد شده است، نشان از آن است كه جان على و جان پيغمبر يكى است و زيارت على همان زيارت رسول‏خداست.

محدث قمى در مفاتيح الجنان در بيان دومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين به نقل از سيدبن طاووس آورده است كه در هفدهم ربيع‏الاول (روز ولادت رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم) امام صادق‏عليه السلام بدين زيارت على‏عليه السلام را زيارت كرد و آن را به محمدبن مسلم تعليم داد. محدث قمى در همانجا آورده است كه مردى اعرابى به خدمت رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم مشرف شد و عرض كرد يا رسول‏الله منزل من دور از منزل شماست و گاه كه به اشتياق زيارت و ديدن شما مى‏آيم، ملاقات شما برايم ميسر نمى‏شود و على‏بن ابى‏طالب را ملاقات مى‏كنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مى‏كند و من با حال اندوه و حسرت بر نديدن شما بازمى‏گردم. پس آن حضرت فرمود هر كه على را زيارت كند مرا زيارت كرده است و هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. اين را از جانب من به قوم خود برسان و هر كه به زيارت او برود البته به نزد من آمده است و در قيامت او را جزا خواهد داد من و جبرئيل و صالح المؤمنين.

و نيز محدث قمى در بيان سومين زيارت از زيارات مخصوصه اميرالمؤمنين در روز و شب مبعث (بيست و هفتم رجب) زياراتى را به نقل از شيخ مفيد و سيدبن طاووس آورده است كه تأمل در مضامين بلند اين زيارت‏نامه و زيارت‏نامه پيشين از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسول‏خدا پرده برمى‏دارد.

نويسنده:علي معروفي

منابع :
1ـ تفسير موضوعى قرآن مجيد (سيره علمى و عملى حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم)، آيت‏الله عبدالله جوادى آملى، جلد 9، چاپ اول، مركز نشر اسراء، قم، 1374 ش.

2ـ التبيان فى تفسير القرآن، شيخ الطائفة ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، (تحقيق و تصحيح احمد حبيب قصير العاملى)، جلد 2، چاپ اول، مكتب الاعلام الاسلامى، قم 1409 ق.

3ـ مجمع البيان فى تفسير القرآن، الشيخ ابى على الفضل‏بن الحسن الطبرسى، مجلد 2ـ1، چاپ اول، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1416 ق.

4ـ التفسير الكبير، الفخر الرازى، مجلد 8ـ7، چاپ چهارم، مكتب الاعلام الاسلامى، قم 1413 ق.

5ـ عمدة عيون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار، الحافظ يحيى‏بن الحسن الاسرى الحلى المعروف بابن البطريق، چاپ اول، مؤسسة النشر اسلامى، قم 1407 ق.

6ـ الطبقات الكبرى، محمدبن سعد البصرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، جلد 1، چاپ اول، دارالكتب العلمية، بيروت، 1410 ق.

7ـ احقاق الحق و ازهاق الباطل، القاضى السيد نورالله الحسينى التسترى، مع تعليقات آيةالله العظمى السيد شهاب‏الدين المرعشى النجفى، جلد 3، منشورات مكتبة آيةالله العظمى المرعشى النجفى، باهتمام السيد محمود المرعشى.

8ـ كفايةالطالب فى مناقب على‏بن ابيطالب‏عليه السلام، الحافظ محمدبن يوسف الكنجى الشافعى، تحقيق و تصحيح و تعليق محمد هادى الامينى، الطبعة الثالثة، دار احياء تراث اهل البيت، طهران، 1404 ق.

9ـ اهل‏البيت و آية المباهلة، شيخ قوام الدين وشنوه‏اى، انتشارات دارالنشر، قم.

10- تذكرة الخواص، سبطبن الجوزى الحنفى، با مقدمه سيد محمد صادق بحرالعلوم مكتبة نينوى الحديثه، طهران.

11- الامالى، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، تحقيق مؤسسة البعثة، الطبعة الاولى، دارالثقافة، قم، 1414 ه .

12- اعلام الورى باعلام الهدى، ابوعلى الفضل‏بن الحسن الطبرسى، تحقيقق مؤسسه آل‏البيت، الطبعة الاولى، نشر مؤسسه آل البيت، قم 1417 ه .

13) فيض الاسلام، نهج‏البلاغه، خطبه 234؛ صبحى صالح، نهج‏البلاغه، خطبه .192

14) در نهج‏البلاغه، صبحى صالح تعبير اول و در نهج‏البلاغه فيض الاسلام تعبير دوم آمده است.

15) محمديان، محمد، حياة اميرالمؤمنين عن لسانه، ص 67 به نقل از منابع متعدد شيعه و سنى؛ سيد ابن‏طاووس، كشف اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين، ص 217 به نقل از ابن‏مغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 390 به بعد كه نصوص مختلف مؤاخاة در اين منبع جمع‏آورى شده است.

16) شبر، عبدالله، حق اليقين، ص 155به نقل از مسند احمدبن حنبل و مناقب ابن‏مغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعةالامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 66 به نقل از خصال، مناقب خوارزمى، فرائد السمطين و اثبات الوصية.

17) آيت‏الله مرعشى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 438؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص .67

18) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 64 به نقل از عوالى اللآلى .

19) رى شهرى، محمد، موسوعةالامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 212 به نقل از منابع متعدد و نظير آن در ج 8، ص .309

20) ابن‏شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 217؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 78؛ شيخ طوسى، تلخيص الشافى، ج 2، ص 6؛ شيخ طبرسى، مجمع البيان، ذيل آيه مباهله؛ علامه حلى، كشف الحق و نهج‏الصدق، ص 177، سيدبن‏طاووس، الطرائف، ص 65؛ آيت‏الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 122؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 198؛ كنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 274؛ محمدبن عيسى‏بن سورة، الجامع الصحيح (سنن ترمذى) حديث شماره 3716، ابن‏عساكر، تاريخ دمشق، ج 1، ص 148؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 38؛ احمدبن شعيب النسائى، خصائص اميرالمؤمنين، ص 104، سليمان‏بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص .166

21) ابن‏بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص .205

22) آيت‏الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 571؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص 296 به نقل از مناقب ابن‏مغازلى؛ سليمان‏بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص 166؛ ابن‏شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 217؛ آيت‏الله ميلانى، قادتنا كيف نعرفهم، ج 1، ص 437 به نقل از منابع متعدد اهل سنت؛ رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 77 به نقل از تاريخ بغداد، ذخائر العقبى، مناقب خوارزمى، امالى الطوسى، ينابيع المودة، مناقب ابن شهر آشوب، مناقب ابن‏مغازلى و تفسير فرات و همه اين منابع سند حديث را به ابن عباس يا سعدبن ابى‏وقاص رسانده‏اند؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 63 به نقل از براءبن عازب.

23) رى شهرى، محمد، موسوعة الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 92 به نقل از الفصول المختارة، مناقب خوارزمى، كمال الدين، الامالى للصدوق، بشارة المصطفى، ينابيع المودة، كنز الفوائد، معانى الاخبار، علل الشرايع و عيون اخبار الرضا.
....................................................................
خبرگزاری فارس
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: