«شیعه نیوز»: اَصبَغ بن نُباته تميمي حَنْظلي مُجاشِعي کنيه اش ابو القاسم(1) از ياران ويژه امير مؤمنان علي عليه السلام و از چهره هاي برجسته ياران ايشان(2) و از معتمدان آن حضرت است. (3)
استوار گامي او در دوستي علي عليه السلام مشهور است. او در متون کهن تاريخي به شيعه (4) معروف و به عشق و دوستي علي عليه السلام مشهور است. او از «شُرطة الخَميس - نيروهاي ويژه»(5) و از فرماندهان آنان است(6) که تا مرز مرگ و شهادت، با مولا عليه السلام پيمان بسته بودند.(7)
نصر بن مزاحم در باره او مي گويد: او از ذخائر علي بود و با وي بيعت کرد که تا سرحد جان وفادار باشد.(8)
اصبغ در جنگ هاي جمل و صِفّين، همراه مولا عليه السلام بود(9) و از ياران باوفاي علي عليه السلام به شمار مي رفت. اصبغ، عهد نامه علي عليه السلام به مالک اشتر را نقل کرده(10) که مجموعه اي بزرگ و جاودان است. صاحب الذريعه اصبغ بن نباته را پير مردي شاعر، عابد و زاهد از اهالي کوفه نام مي برد.(11)
براي وي در زمان حکومت حضرت امير المومنين سه سمت معرفي کرده اند:
1- مسئول شرطه الخميس (12)
2- نامه رسان حضرت (13)
3- کاتب ودبير حضرت(14)
اصبغ بن نباته از دوستان سر سخت امير المومنين بود و مي گفت: هر کس به ناروا وبا سوء نيت به آن حضرت بنگرد تباهش مي کنيم و امير المومنين عليه السلام او را از جمله ثقات نام برده است(15)
علي (عليه السلام) روزي کاتب خود « عبيدالله بن ابو رافع » را فرا خواند و فرمود: ده تن از ثقات و کساني که مورد اعتمادند را نزد من بياور! او گفت: اي اميرمؤمنان! نام آنان را بفرما، فرمود: اصبغ بن نباته، ابوالطفيل عامر بن وائله کناني، زربن حبش اسدي، جويرية بن مسهر عبدي، حارث بن عبدالله، اعور همداني، مصابيح نخعي، علقمة بن قيس، کميل بن زياد و عمر بن زراه.
عبيدالله بن ابو رافع آنان را دعوت کرد و همه شرفياب حضور اميرمؤمنان (عليه السلام) شدند. حضرت خطاب به آنها فرمود: اين نوشته را بگيريد که بايد عبيدالله بن ابو رافع، آن را در حضور شما هر روز جمعه قرائت کند. اگر شخص ماجراجويي غوغا برپا کرد شما کتاب خدا را در ميان بگذاريد و او را به انصاف بخوانيد.
در آن نوشته، علي (عليه السلام) برنامه هاي مفصلي قرار داده بودند که متن آن چنين بود: «فرستاده خدا به سوي شما از خود شما و همزبان شما بود. کتاب، حکمت، فرايض و سنت را به شما تعليم کرد.
شما را امر به صله ارحامتان، به مصونيت خون هايتان و به اصلاح ذات البين فرا خواند و دستور داد آن امانات را به صاحبانشان رد کنيد. به عهد خود وفا کنيد. سوگند خود را بعد از تأکيد نقض ننماييد. عطوفت به يکديگر نموده و سراغ هم ديگر برويد. با يک ديگر نيکي کنيد. به روي هم خندان باشيد. سخاوت داشته باشيد. به يکديگر رحم کنيد و از چپاول، ستم و حسد بر يکديگر بپرهيزيد. حرف ناروا و تهمت نزنيد. شراب نخوريد که حرام است و همچنين از کسري کيل، کمي ترازو و وزن نهي فرمود و در ضمن آنچه به گوش شما تلاوت کرد، راه پيش شما نهاد که زنا نکنيد. ربا نگيريد. اموال يتيمان را نخوريد. در زمين تباهي و فساد مکنيد و تعدي ننماييد؛ خدا تعدي کاران را دوست ندارد.
کوتاه سخن آنکه هر خيري را که شما را به بهشت نزديک مي کرد و از آتش دور مي نمود امر داد و از هر شري که به آتش نزديک مي نمود و از بهشت دور مي کرد نهي فرمود»(16) .
پس از ضربت خوردن علي عليه السلام، وي از معدود افرادي است که اجازه حضور بر بالين ايشان را يافت. (17)
در فاصله بين ضربت خوردن حضرت و شهادت آن بزر گوار اتفاقاتي صورت پذيرفته است که خود درياي مّواج از معارف است و اصبغ بن نباته راوي يکي از اين حوادث مي باشد او مي گويد:
هنگامي که اميرمؤمنان عليهالسلام ضربتي بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجاميد مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنه الله - بودند. امام حسن عليهالسلام بيرون آمد و فرمود: اي مردم! پدرم به من وصيت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از دنيا رفت تکليف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصميم ميگيرد. پس بازگرديد خدايتان رحمت کند.
مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بيرون آمد و به من فرمود: اي اصبغ! آيا سخن مرا درباه پيام امير مؤمنان نشنيدي؟ گفتم: چرا. ولي چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حديثي از او بشنوم، پس براي من اجازه بخواه خدايت رحمت کند.
امام داخل شد و چيزي نگذشت که بيرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم. ديدم اميرمؤمنان عليهالسلام دستمال زردي به سر بسته که زردي چهرهاش بر زردي دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت پاشنه پاهاي خود را يکي پس از ديگري بلند ميکرد و زمين مينهاد. آن گاه به من فرمود: اي اصبغ آيا پيام مرا از حسن نشنيدي؟ گفتم: چرا، اي اميرمؤمنان، ولي شما را در حالي ديدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حديثي از شما بشنوم. فرمود: بنشين که ديگر نپندارم که از اين روز به بعد از من حديثي بشنوي.
بدان اي اصبغ، که من به عيادت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتم همانگونه که تو اکنون آمدهاي، به من فرمود: اي اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالاي منبر برو و يک پله پايينتر از جاي من بايست و به مردم بگو: «هش داريد، هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنتخدا بر او باد. هش داريد، هر که از صاحبان خود بگريزد لعنتخدا بر او باد. هش داريد هر که مزد اجير خود را ندهد لعنتخدا بر او باد.»
اي اصبغ! من به فرمان حبيبم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عمل کردم، مردي از آخر مسجد برخاست و گفت: اي اباالحسن! سه جمله گفتي، آن را براي ما شرح بده. من پاسخي ندادم تا به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم.
اصبغ گفت: در اينجا اميرمؤمنان عليهالسلام دست مرا گرفت و فرمود: اي اصبغ، دستخود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت يکي از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: اي اصبغ، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز همين گونه يکي از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان اي اباالحسن! من و تو پدران اين امتيم هر که ما را ناخشنود کند لعنتخدا بر او باد. هان که من و تو مولاي اين امتيم هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد، لعنت خدا بر او باد. آن گاه خود آمين گفت و من هم آمين گفتم.
اصبغ گويد: سپس امام بيهوش شد،باز به هوش آمد و فرمود: اي اصبغ آيا هنوز نشستهاي؟ گفتم: آري مولاي من. فرمود: آيا حديث ديگري بر تو بيفزايم؟
گفتم: آري خدايت از مزيدات خير بيفزايد. فرمود: اي اصبغ! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در يکي از کوچههاي مدينه مرا اندوهناک ديد و آثار اندوه در چهرهام نمايان بود. فرمود: اي اباالحسن! تو را اندوهناک ميبينم؟ آيا تو را حديثي نگويم که پس از آن هرگز اندوهناک نشوي؟ گفتم: آري، فرمود:
چون روز قيامتشود خداوند منبري بر پا دارد برتر از منابر پيامبران و شهيدان، سپس خداوند مرا امر کند که بر آن بالا روم. آن گاه تو را امر کند که تا يک پله پايينتر ازمن بالا روي، سپس دو فرشته را امر کند که يک پله پايينتر از تو بنشيند و چون بر منبر جاي گيريم احدي از گذشتگان و آيندگان نماند جز آنکه حاضر شود.
آن گاه فرشتهاي که يک پله پايينتر از تو نشسته ندا کند: اي گروه مردم! بدانيد هر که مرا ميشناسد که ميشناسد و هر که مرا نميشناسد خود را به او معرفي ميکنم. من «رضوان» دربان بهشتم. بدانيد که خداوند به من و کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کليدهاي بهشت را به محمد بسپارم و محمد مرا فرموده که آنها را به علي بن ابيطالب بسپارم. پس گواه باشيد که آنها را بدو سپردهام.
سپس فرشته ديگر که يک پله پايينتر از فرشته اولي نشسته بر ميخيزد و به گونهاي که همه اهل محشر بشنوند ندا کند: اي گروه مردم! هر که مرا ميشناسد که ميشناسد و هر که مرا نميشناسد خود را به او معرفي ميکنم، من «مالک» دربان دوزخم، بدانيد که خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا فرموده که کليدهاي دوزخ را به محمد بسپارم و محمد مرا امر فرموده که آنها را به علي بن ابيطالب بسپارم. پس گواه باشيد که آنها را بدو سپردم.
پس من کليدهاي بهشت و دوزخ را ميگيرم. آن گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اي علي، تو به دامان من ميآويزي و خاندانت به دامان تو و شيعيانت به دامان خاندان تو ميآويزند. من (از شادي) دست زدم و گفتم: اي رسول خدا! همه به بهشت ميرويم؟ فرمود: آري به پروردگار کعبه سوگند.
اصبغ گويد: من جز اين دو حديث از مولايم نشنيدم که حضرتش چشم از جهان پوشيد. درود خدا بر او باد.
به اين ترتيب اصبغ بن نباته آخرين کسي بود که از امير المومنين علي (عليه السلام) حديث شنيده است و اين بزرگـترين افتخار براي او به شمار مي آيد وتا ابد نيز اين افتخار بر صفحه زندگي او درخشندگي مي کند.
اصبغ را از ياران امام حسن عليه السلام نيز شمرده اند. (18) از زمان وفات و يا شهادت او تاريخ دقيقي در دست نيست و در هيچ يک از کتب رجالي زمان مشخصي را براي مرگ او ذکر نکرده اند.
نجاشي مي گويد: اصبغ پس از علي عليه السلام عمري طولاني داشته است.شيخ طوسي مي گويد: اصبغ از خواص امير المومنين است و پس از حضرت عمري طولاني نموده وبرابر نقل ((دوري)) گزارش گر مقتل الحسين بوده است (19)
اصبغ را عبيد الله بن زياد در هنگام قيام مسلم بن عقيل به همرا مختار ثقفي، حارث اعور همداني، عبد الله بن نوفل بن حارث، عمار بت صلخب و عبد الاعلي بن يزيد کلبي دستگير کرد(20) و دو نفر اخير توسط ابن زياد به شهادت رسيدند. (21)
پي نوشت:
1- بري 1/186 – ابن حزم 231- دايره المعارف بزرگ اسلامي مقاله 3590
2- رجال النجاشي: 1 / 69 / 4، الفهرست: 85 / 119، وقعة صفّين: 406.
3- کشف المَحَجّة: 236، وقعة صفّين: 406.
4- الطبقات الکبري: 6 / 225.
5- الطبقات الکبري: 6 / 225، الاختصاص: 65.
6-0 وقعة صفّين: 406.
7- رجال الکشّي: 1 / 321 / 165. (دانشنامه امام علي عليه السلام ص 70و69 ج12)
8- قاموس الرجال ج2 ص103
9-وقعة صفّين: 406
10- رجال النجاشي: 1 / 70 / 4، الفهرست: 85 / 119.
11- اذريه ج17 ص 152
12- در صفحات بعد به تفصيل درباره شرطه الخميس و موقعيت آنان توضيح خواهيم داد.
13-الغدير، ج 1 ص 202
14- در کتاب ينابيع الموده ص 84، باب چهاردهم- در آغاز حديثي که از اصبغ نقل مي کند مي نويسد: «ان اصبغ کاتب امير المومنين» همچنين بوستان معرفت ص 319 و سيماي کارگزاران علي عليه السلام ص135
15 ـ اعيان الشيعه ج 3ص464ومعجم رجال الحديث حضرت آيت الله العظمي خوئي ج ص 2193 و کتاب راويان مشترک مرکز مطالعات و تحقيقات اسلامي ص117.
16- عنصر شجاعت :ج 4ص287 با اندکي تلخيص
17-الأمالي، طوسي: 123 - 191. و دانشنامه امام علي عليه السلام جلد 12 صفحه 69 و70
18- رجال الطوسي: 93 / 919. نيز، ر. ک: تهذيب المقال: 1 / 198 ـ 204 / و دانشنامه امام علي عليه السلام جلد 12 صفحه 69 و70
19- الفهرست ، ص37
20- حياه الامام الحسين ج2ص342به نقل ازجمل من انساب الاشراف ، ج5 ص314
21- تاريخ طبري ج4 ص284- سيماي کارگزاران علي عليه السلام ج3 ص136