سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

خانواده

استانها

دیده بان

شیعه شناسی

عکس

فیلم

وبلاگ

پادکست

برائت

الحاشیه

سردبیر

تتبع اخبار

中文

صفحات داخلی

تاریخ شفاهی مؤسسه آل‌البیت (علیهم السلام)

یک‌بار مهدی هاشمی از ما به‌عنوان عوامل توطئه ضدانقلاب نام برده بود
کد خبر: ۱۰۶۲۱۱
۱۸:۴۶ - ۰۲ آذر ۱۳۹۴

ساعت هفت صبح بود که به هتل آمدم. صبحانه را خدمت آقای شهرستانی بودیم و قرار بود با دوستان گفت‌وگویی با ایشان در باره تاریخچه مؤسسه آل‌البیت (علیهم السلام)داشته باشیم. بحث را آقای مهدوی راد شروع کرد و این‌که چطور شد مؤسسه به راه افتاد.

ایشان گفت اول کار ما مشغول تحقیق کتاب «الخلاف» شیخ طوسی بودیم. بنده و آقایان سید علی خراسانی و شیخ مهدی نجف. این کار را برای آقای کوشانپور می‌کردیم که حامی نشر این‌گونه آثار بود. اصل کار به درخواست آقای منتظری و به‌وساطت مرحوم حاج آقا مجتبی عراقی بود. آقای کوشان‌پور در چاپ کتاب یک نظری داشت که به نظر ما درست نبود؛ در شکل چاپ بیش‌تر قدیمی فکر می‌کرد. خواست ما این بود که در فرم تازه‌تری کار بشود و چاپ بهتری باشد. برخوردی پیش آمد که جای بیانش این‌جا نیست. این‌که مثلاً صفحه سفید در وسط کتاب و اوایل فصل‌ها نباید داشته باشد؛ سر صفحه نباشد. ما مردد شدیم چه کنیم. من مطرح کردم که گرچه امکان مالی ندارم؛ اما توانایی قرض‌کردن و کار اقتصادی دارم. باور من این بود که تا کار نکنیم کسی به ما کمک نمی‌کند. اگر کار شروع بشود و دیگران ببینند، کمک می‌کنند. از این‌جا بود که از کوشانپور جدا شدیم. این‌جا بود که مؤسسه آل‌البیت(علیهم السلام) را درست کردیم.

آن زمان جامعه مدرسین و آقای ابطحی (مدرسه امام مهدی علیه‌السلام) کارهای تحقیق و تصحیح می‌کردند. معلوم بود که تصحیح طول می‌کشید. باید کار دیگری می‌کردیم. آمدیم و نیاز حوزه به برخی کارهای قدیمی را سنجیدیم. دیدیم بسیاری از کتاب‌های فقهی با همان شکل چاپ قبلی که غالباً سنگی بود در بازار نیست. این بود که اول «مؤسسه  اهل‌البیت للطباعة و النشر» که مقدمه‌ای برای مؤسسه آل‌البیت(علیهم السلام) لتحقیق التراث باشد را درست کردیم. بنابرین پس از گرفتن قرض فراوان – به امید این‌که سودش را به آنان بدهیم – شروع به چاپ افستی کتاب‌های فقهی کردیم. تقریباً هفته‌ای یک کتاب چاپ می‌کردیم؛ مفتاح‌الکرامه، مناهل و بسیاری از کتاب‌های دیگر.

به‌یک‌باره بازار پر شد و اسم مؤسسه هم شایع شد. انقلابی‌های متدین تأیید می‌کردند؛ انقلابی‌های تند ما را آمریکایی می‌دانستند؛ ضد انقلاب‌های متدین طور دیگری حرف می‌زدند و می‌گفتند آقای منتظری حامی این‌هاست؛ برخی هم می‌گفتند قذافی حامی این‌هاست (یک نفر به دوستی از دوستان من گفته بود که قذافی آمده در قم و مؤسسه آل‌البیت (علیهم السلام) را درست کرده است!) اما آن‌چه بیش‌تر گفته می‌شد این بود که آن زمان من در مدینة‌العلم بودم و طبیعتاً متهم بودم که از اطرافیان آیت‌الله خویی هستم. یک‌بار مهدی هاشمی از ما به‌عنوان عوامل توطئه ضدانقلاب نام برده بود و یک سخنرانی مفصل در اطراف اصفهان کرده بود. نوارش را برای من آوردند. گفته بود در لندن یک مؤسسه‌ای به‌نام اهل‌البیت (علیهم السلام) ایجاد شده و هدف آنان کشیدن مرجعیت به نجف است. همزمان در قم یک مؤسسه با همان نام تأسیس می‌شود و تحت پوشش تحقیق همان کار را می‌کند. این دو مؤسسه را با یکدیگر اشتباه گرفته بود؛ آن‌جا سید محمد بحرالعلوم و سیدمهدی حکیم بودند و اصلاً ربطی به ما نداشت. من به رفقا گفتم هیچ واکنشی نشان ندهید. ما ضعیف هستیم و کاری نمی‌توانیم بکنیم.

رایزنی‌هایی با چهره‌های خوب قم داشتیم؛ آقا موسی زنجانی، آقا عزیز طباطبایی، آقای سبحانی و… آقا عزیز به من می‌گفت: اگر آقای بروجردی زنده بود حتماً به شما کمک می‌کرد. یک‌بار آیت الله صافی به مؤسسه آمد و کارها را دید. خدمت آقای گلپایگانی رفت و شرحی از کارها داد و ایشان تشویق شده بود که بیاید و مؤسسه را ببیند. کسی آن‌جا گفته بود خداوند آقای خویی را حفظ کند که هزینه‌های این مؤسسه را می‌دهد! ظاهراً همین باعث سرد شدن آقای گلپایگانی در کمک شد و نیامدند. در حالی که من حتی یک شاهی از آقای خویی نگرفتم. گاهی قرض‌های من خیلی زیاد می‌شد. یکبار پانزده میلیون قرض داشتم. آن قدر به من فشار آمد که پیش مرحوم آقای فقیه‌ایمانی رفتم که پول بگیرم و اصلاً مؤسسه را واگذار کنم که الحمد لله نشد. یکی از کسانی که خیلی به من خدمت کرد آقای ابن‌الرضا بود. وساطت او باعث شد یک‌بار دو میلیون تومان از صندوق جاوید بگیرم که البته کاغذِ با نرخ دولتی دادند و خود این یک کمک مضاعف به ما بود.



آن زمان رفت و آمد به مؤسسه زیاد شده بود. بسیاری از علمای قم و استادان دانشگاه از تهران نزد ما می‌آمدند. کارهای مؤسسه که درآمد، به تدریج سبب برقراری ارتباط بیش‌تر شد؛ مثلاً برای برگزاری کنگره امام رضا (علیه السلام)، بنده در قم همه کارهایش را انجام می‌دادم. در کنگره مفید هم ما نقش فعالی داشتیم و کشورهای مختلف رفتم و شخصیت‌های آن کشورها را دعوت کردم. یکی از افرادی که دعوت کردم مصطفی جمال‌الدین بود که آن شعر معروف خود را گفت (جذورک فی بغداد… و ظلک فی طهران …) آقای آیت‌الله امینی رئیس جلسه بود؛ وسط صحبت به ایشان گفت: ده دقیقه برای شما وقت گذاشتیم. وقتی یک ربع شد، از ایشان خواست که بس کند. مصطفی جمال الدین این را اهانت به خود تلقی کرد. پایین آمد و به سرعت بیرون آمد و گفت که من باید همین امروز از ایران بروم. بعد آقای امینی آمد و مطلب را گفتم. گفت چه کنم؟ گفتم: عذرخواهی کنید. ایشان قبول کرد و آمد و عذرخواهی کرد. بالاخره قبول کرد. قرار شد شب شعری برقرار شود که در دارالشفاء برقرار شد و ایشان شعرش را خواند. به هر حال نقش مؤسسه در این قبیل فعالیت‌ها بیش‌تر شد.



به جز تصحیح کتاب، انتشار مجله تراثنا را در قم شروع کردیم. قرار شد جزوه‌ای منتشر کنیم تا کتاب‌هایی که چاپ شده یا خوب است تصحیح شود یا … درباره‌اش توضیح بدهیم. این شروع تراثنا بود. پیشنهاد را به آقاعزیز دادیم. قبول کرد. ایشان مهم‌ترین راهنمای ما بود و تا آخرین لحظات زندگی‌اش هم با ایشان همکاری داشتیم. ایشان خودش را یکی از نیروهای فعال مؤسسه می‌دانست. ما هم با سماجت از ایشان کار می‌گرفتیم. خودش می‌گفت: کار گرفتن از من سخت است. به من فشار بیاورید تا کار بکنم. بالاخره با کمک ایشان مجله تراثنا درآمد. مجله مسئولانی داشت که حرف آن‌ها را قبول می‌کردم؛ اما وقتی کار آن‌ها تمام می‌شد با دقت همه آن را می‌دیدم که تا حالا هم همین‌طور است. آقا عزیز کسانی را هم به مؤسسه آورد که یکی از آن‌ها آقای سید محمدرضا جلالی بود که مقالاتش به‌طور منظم در تراثنا چاپ می‌شد. آقای میلانی هم همین‌طور؛ مرتب مقاله داشت. در واقع آقای طباطبایی در مؤسسه و درخصوص تراثنا بیش‌ترین فعالیت را داشت. آقا عزیز از دید برخی از انقلابیون مورد تأیید نبود. آقا عزیز شما (یعنی بنده جعفریان) را هم به ما معرفی کرد. یک‌بار در کنگره امام رضا آقای رسولی محلاتی به من اعتراض کرد که چرا فلانی ـ یعنی آقاعزیز ـ در تراثنا می‌نویسد؟ من گفتم: آیا شما کسی مانند آقا عزیز دارید که در این سطح علمی باشد و ما از او استفاده کنیم؟ ایشان گفت: من آقا عزیز را از لحاظ علمی قبول دارم؛ اما ایشان انقلابی نیست. این‌ها قبلاً با هم دوست بودند؛ اما به‌خاطر انقلاب، گویا آقای رسولی محلاتی از ایشان قهر کرده بود.

به‌هرحال مجله تراثنا نقش مهمی در معرفی مؤسسه داشت. ارتباط تراثنا و به‌طور کلی مؤسسه با تهران با آقاعزیز بود. ایرج افشار و دانش‌پژوه به مؤسسه آمدند. خرمشاهی که معمولاً جایی نمی‌رفت، آن‌جا آمد. دفتر مؤسسه همیشه محل رفت و آمد افراد بود. آن زمان شخصیت‌های علمی بیش‌تر از الان هم پیش من می‌آمدند. دلیلش این بود که مؤسسه کار جدی می‌کرد و پدیده تازه‌ای بود و همه با علاقه آن‌جا می‌آمدند. تراثنا نقش مهمی در این میان داشت. البته پرداختن به وسائل‌الشیعه و چاپ آن هم مهم بود؛ گرچه چاپ آن باعث شد این جور تفسیر شود که ما چاپ آقای ربانی شیرازی را کنار گذاشتیم. بعدها معلوم شد ما حق داشته‌ایم. ما اول یک خانه‌ای در کوچه ناصر داشتیم که شش ماه دست ما بود. انبار کتاب بود و یک اتاق برای تحقیق گذاشتیم.

آقای سمامی و فاضل جواهری (الان هلند است) و سید علی عدنانی آن‌جا بودند. بعد از این بود که به کوچه ممتاز آمدیم. فکر کنم تا حوالی سال ۱۳۷۰ آن‌جا بودیم. فکر کنم سال ۱۴۱۳ق بود. در صفر آن سال  آیت‌الله خویی فوت کرد که فاتحه‌اش را در خانه کوچه ممتاز گرفتیم. جمادی‌الثانیه جشن ولادت حضرت زهرا(س) را در مؤسسه جدید گرفتیم. این‌جا خانه‌ای بود که آقای سید محمد فقیه‌ایمانی برای خودش ساخته بود. وقتی من می‌خواستم جایی را بخرم حتی ده میلیون نداشتم.

این خانه سی میلیون قیمت داشت. شش میلیون آن هم خمس بود که حاضر بود کم کند. آقای امیر اصلانی مدیر عامل بانک ملی در تهران بود. یک نامه به ایشان نوشتم و درخواست بیست میلیون وام کردم (واسطه انجام کار هم مرحوم آقای خراسانی بود که با شیخ علی اسلامی در مؤسسه بعثت در قم کار می‌کرد). نامه را برد و خبر آورد که امیر اصلانی خودش دنبال شماست که خدمتی به شما بکند. گویا یک‌بار با شیخ علی اسلامی قم آمده بود. بالاخره موافقت کرد و خانه را که همین مؤسسه فعلی بود خریدیم. حاج کمال علوان هم خیلی به من کمک کرد. من بلندپروازی می‌کردم. ایشان مؤسسه بیروت را با پول خودش خرید و در اختیار ما گذاشت.

در مؤسسه هم مثل هر جای دیگر مسائل مدیریتی وجود داشت. روش من در برخورد با دیگران نرم اما با قاطعیت بود. یکی از افراد اصلی ما شیخ مهدی نجف بود که حالا (یعنی در سال ۱۳۸۹ش که این مصاحبه انجام شده است) مسئول مؤسسه نجومی است. من رفقای خودم را در هر حال نگاه می‌دارم؛ مگر خودشان نخواهند. آقای خراسانی هم از ابتدا با من بود و به ایشان احترام می‌گذارم و به همه هم گفته‌ام که ایشان از اول با من بوده و باید مراعات حال ایشان را بکنند. الان عملاً مدیر مؤسسه شیخ کاظم جواهری است؛ اما به‌لحاظ احترام، آقای خراسانی کار امضای اسناد و غیره را انجام می‌دهد.

بنده از ابتدا معتقد به کار گروهی بودم. شاید این خصلت را از بچگی داشتم و فکر می‌کردم گروهی کردن کم‌ترین غلط و اشتباه را دارد. یک روز آقا موسی زنجانی به مؤسسه آمد و گفت: شما مستدرک را تحقیق می‌کنید که کار خوبی است؛ اما شما دارید کار مهم‌تری می‌کنید و آن تربیت نیرو در فنون مختلفه است. این سبب شد تا کار گروهی ما منسجم‌تر شود و جدی‌تر شویم. ما کار تصحیح را از تجربه‌ی کاری گرفتیم؛ در عربی به آن «من وحی العمل» می‌گویند. البته من مجله الارشاد را در مشهد داشتم که هفت شماره منتشر شد. وقتی پدر ما به ایران آمد صحبت شد چه کار بکنیم. قرار شد مجله اجوبة المسائل الدینیه که توسط پدرم بیست سال در کربلا منتشر می‌شد را ادامه بدهیم. گفته شد خب چه کسی بپرسد و چه کسی جواب دهد؟ همان‌جا چهارپنج نفر را انتخاب کردیم؛ مثل آقایان واعظ‌زاده، فاضل میلانی و مصطفوی. آقاعزیز گفت: از واعظ‌زاده بگذر و به‌هرحال مجله الارشاد شروع شد.

همان زمان که ما با آقای کوشانپور مشکل پیدا کردیم و قرار شد مستقل باشیم، دیگر حالت شورایی بین ما نبود. مسئولیت کار را من قبول کردم. این مسأله جنبه اداری مالی داشت. به‌علاوه این پیش بینی هم بود که ما کاری از پیش نبریم و مشکل پیدا کنیم؛ لذا دوستان قدیمی من بیش‌تر همکار شدند. آن موقع من بیست و نه ساله بودم و در قم هم سابقه‌ای نداشتم.

درباره عکس‌العمل‌هایی که در قبال ما شد ممکن بود خیلی حرف‌ها مطرح شود. آن موقع ما تقریباً هفته‌ای یک کتاب افست می‌کردیم. سه تا تشکیلات فیلم و زینگی کارهای ما را انجام می‌دادند. این کار این تصور را ایجاد کرد که ما از جایی پشتیبانی می‌شویم. دست و دلبازی من هم مطرح بود. سفره انداختن و میهمانی دادن. کسی گفته بود اگر آقای فقیه ایمانی این دست و دلبازی را می‌دید پول نمی‌داد. مثل این که مسلم گرفته بود که او پول می‌دهد؛ با این که چنین نبود. من خودم می‌خواستم ثابت کنم که کار کردن ممکن است. باورم این بود که اگر کار کنیم کمک‌ها می‌رسد؛ اما از بس شعار دادیم و کار نکرده‌ایم، مردم اطمینان نکرده پول به ما نمی‌دهند. من می‌خواستم کار بکنم. کارهای ما مرتب توسعه پیدا کرد و پروژه‌های تازه‌ای داشتیم. روز اول منتظر پول نشدم تا کار بکنم؛ به عکس؛ به میدان رفتم و کار را شروع کردم و کم کم مردم اعتماد کرده به ما کمک کردند. الان هم مؤسساتی که هست از برکات همان روزهاست. این کارها بسیاریش از پول سهم امام و آیت‌الله سیستانی نیست. این‌ها کمک‌هاست. البته به‌خاطر اعتماد به من به‌دلیل نمایندگی آیت‌الله سیستانی است.

ایشان افزود: در زمینه انعکاس بین‌المللی کارهای ما یک نکته مهم بود و آن این‌که دوستان عراقی ما همه از عراق درآمده بودند. یک‌بار من با شاکر فحام مشورت می‌کردم؛ با من جوری صحبت می‌کرد که تصور کرد من سوریه هستم. سالی دوسه‌بار سوریه می‌رفتم. مقصودم این است که این‌ها خیلی کمک کرد. همین که عراقی‌ها خیلی جاها بودند و دلشان می‌خواست با ما ارتباط داشته باشند. مؤسسة آل‌البیت (علیهم السلام) برای آن‌ها یک مؤسسه مقبولی بود. دوستان زیادی در جاهای مختلف داشتیم. بعدا کنگره‌ها هم خیلی کمک کرد تا ارتباطات خود را تقویت کنیم. برقراری این ارتباطات یکی از دلایل موفقیت مؤسسه اهل‌البیت (علیهم السلام) بود.

دو سه شعبه برای مؤسسه در نظر من بود. یکی مشهد که از اول در فکرش بودم. بعد درباره‌ی پخش کتاب‌هایمان در نقاط دیگر فکر کردیم که سبب شد تا مؤسسه اهل‌البیت(علیهم السلام) را در لبنان درست کنیم. آن موقع ما کتاب‌هایمان را در لبنان چاپ می‌کردیم. البته همه نشانه‌های ایران را برمی‌داشتیم. ما از طریق بیروت کتاب‌هایمان را به دنیای اسلام پخش کردیم. البته یک دوره خیلی‌ها به فکر داشتن دفتر در بیروت افتادند؛ مثل بنیاد پژوهش‌ها و دیگران. بعدها دفتری هم در سوریه زدیم.

منبع : مباحثات


ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: